خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه دست گرم نوازش که وجود خارجی نداره و این همه آشفته حالی من!!!

آخه این چه وضعشه؟ چرا نمیتونم مثل بچه آدم زندگی کنم!؟ چرا پر نمیکشم به سمت امید و عشق و آرزو؟ چرا من مثل شما نیستم؟ من چمه؟ یکی بند های نا امیدی رو از من باز کنه. آهای آدم ها با شمام. شمایی که گوش هاتون دست هاتون و شایدم چشم هاتون داره اینو میخونه. من دارم از بین میرم. ظرفیتم کمه. الآنه که از شدت فشار همه چی بترکم. من دیگه نمیتونم. این نابینایی, حساسیت به گرما, کمبود امکانات, راه دور تا دانشگاه, این اینترنت بیسیم زهر ماری که زهر مارم میشه از بس قطع میشه, اون تنش های توی خونه, این غیر عادی بودن ها, این دلشوره ای که داره از تو منو میخوره, این خلاف نُرم زندگی کردن ها, هزار تا این و هزار تا اون دورو برمو گرفتن. دارن خفم میکنن. ای خدا یعنی یه نفرم پیدا نمیشه که کمکم کنه؟! بیستو اندی سال زندگی کردم و یه آدم راستگو ندیدم. این آدمای ساده ای که از همه وجودشون واست مایه میذارند کجان؟ پس چرا تو تور من نمیفتن؟ خواب و بیخوابی باهم بی هم به من حمله آوردند. این کش مکش قاتی که خودمم نمیدونم چیه و ازش نیمویسم چیه؟ واقعاً چیه؟ دست نوشته های یه روانی؟ مازوخیسم؟ شوریده؟ آشفته؟ نا امید؟ رنجیده؟ کم ظرفیت؟ چی؟ چی؟ چی؟

من رفتم خدافز با همین ز. اگه یادم بیاد چیو فراموش کردم, پس فراموشش نکردم.

۳ دیدگاه دربارهٔ «یه دست گرم نوازش که وجود خارجی نداره و این همه آشفته حالی من!!!»

دیدگاهتان را بنویسید