خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اگر این را خواندی بدان منتظرت هستم!

باز هم من اینجا و دلم پیش تو.

خودم در فکر و فکرم در فکر تو.

در این آشوب, همه زنبیل ها را آورده اند و از تو آرامش می خرند.

به بهای چند لحظه جدا شدن از پلیدی ها.

به بهای چند لحظه بزرگتر نبودن.

به بهای چند لحظه معصوم بودن.

من بی صدا و بی زنبیل ته صف منتظرم.

همه می روند.

اکنون نوبت من است.

من تو را می خواهم.

خود خودت را و تمام معصومیتت را.

به بهای همیشه از پلیدی ها جدا شدن.

به بهای همیشه کودک بودن

به بهای همیشه پاک ماندن.

می ترسم از این دنیای جدیدی که مرا به آن می بری.

شدت نور, چشم هام را می زند.

تا عادت کنم هنوز قدری مانده.

شیره ای شیرین است که با لبخندی ساکت به خورد جانم می دهی.

میدانی که میخواهمت و این دانستنت تو را چون کوه استوار و چون موم نرم کرده.

عشقبازی ای که نثار من می کنی سخت است از جنس پایداری و نرم است از جنس کودکی.

همه وجودم به سمت تو زبانه می کشد.

حرارتم تو را نیز گرم کرده.

چه ستودنیست این شعله!

از جنس توست.

گرم است چون عشق ولی نمیسوزاند.

تک رو, تک رنگ و تک آهنگ.

همین تک بودنت است, و همین چیز های عجیب و غریب است که میان عشق ورزیدن به تو و بزرگتر ها فرسنگ ها فاصله می آفریند.

وقتی تو هستی چرا غیر از تو را بخواهم؟!

می خواهمت با تمام وجود,

حتی اگر بدانم تو از نگاه این بزرگتر های آلوده, به من حرام هستی.

حتی اگر بدانم این ها بهای عشق من به تو را مرگ تعیین کرده اند.

حتی اگر بدانم مانع رسیدنم به تو می شوند.

حتی اگر بدانم به دروغ به تو گفته باشند مجتبی از غریبه هاست.

حتی اگر شهد مسموم صداقت را به تو خورانده باشند.

بوسه مخملین مرا بر روی گونه های حریرت پذیرا باش که مقدس است و به هر کس هدیه نمیدهمش.

 

تقدیم به کودکی که هنوز یکدیگر را پیدا نکرده ایم.

۲ دیدگاه دربارهٔ «اگر این را خواندی بدان منتظرت هستم!»

دیدگاهتان را بنویسید