خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت بیستو یکم آذر 90

درود و صد ها درود و بلکم بیشتر: هزاران درود به تو. به خود تو. اگر هم دارید این رو چند نفری با هم میخونید, درود به همهتون.

یادداشت امروزو مینویسم نه واسه اینکه آپ کرده باشم یا مثلا وبلاگم بازدید کننده ش بره پایین یا بیاد بالا و اینجور سوسول بازیا. اینو فقط واسه خودم و شما مینویسم. به هیچ کس هم غیر من و شما مربوط نیست که این تو چی میگذره.

همونطور که خیلیا میدونید و بعضیام نمیدونید, من توی رادیو نابینایان سه برنامه داشتم با اسم نیم ساعت با مجتبی. این هفته نتونستم برنامه چهارم رو بسازم چون خونه نبودم که وقت ساخت برنامه رو داشته باشم. نمیدونم چه قدر کار حرفه ای کردید و تا چه حد با صدا برداری دیجیتال آشنا هستید فقط همینو بگم که ساخت یک برنامه سی دقیقه ای کم کم ششصد دقیقه وقت نیاز داره. میگید نه؟! یک برنامه ده دقیقه ای امتحانی بسازید اون وقت به حرفم میرسید.

داریم به دی ماه نزدیک میشیم. ماه سرنوشت ساز برای ما ترم فردی ها. استاد ها اکثرا امتحانای میان ترم رو گرفتند و مونده پایان ترم. خدا کنه از هشتم دی ماه به بعد فرجه بهمون بدند و هی بخشنامه و اطلاعیه نچاپند که هرکی نیومد ال میشه و بل میشه. خود من که واقعاً نیاز به یک جمع بندی کلی دروس دارم. درس هایی که تکلیف و فعالیت بهشون اختصاص داده نمیشه رو به زحمت باهاشون ارتباط میگیرم. اما سعی کردم روشمو عوض کنم. درسته استاد ها بعضی درس ها رو میگند و تمام ولی اگه نخونم, این خودمم که آخر کار بدبختولیده میشم.

آه از این مدیریت زمان! یه روز گفتم در موردش مینویسم. اینم اون روز. اصلاً هر وقت وقت داشتم از این مدیریت زمان مینویسم. معمولاً کار های من عقب میفتند به دو دلیل. یکی خستگی ناشی از رفت و آمد هر روز به دانشگاه اصفهان و دلیل دیگه عدم برنامه ریزی درست و پایبند نبودن به یک برنامه ست. تعلل پدر آدمو در میاره. امروز فردا. امروز فردا. همینطور تا آخر عمر که تا میای بگی فردا دیگه مهلتت نمیدند و جونتو پخ پخ می گیرند. مثلاً صبح ها هم که میخوایم از خواب بیدار شیم همینه. هی میگیم پنج دقیقه دیگه بیدار میشم. پنج دقیقه بعد میگیم به خدا همین دو دقیقه ست. این تعلل و دست روی دست گذاشتن همان و پیشرفت نکردن هم همان. البته با مطالعه مقالاتی چند و کسب نیمچه تجربه ای به راه های غلبه بر این تعلل رسیده ام که در پست های بعدی خدمتتون خواهم نوشت.

حالم خوبه. مختصر سرمایی بود که من هم نوش جان کردم و دوتا آمپول هشتصد و یک آمپول یکو دیویست زدم و یه آنتی هیستومین و یه آمپول ویتامین سه که جمعاً میشه پنجتا. جای دشمنتون خالی هنوز بعد از دو روز نمیتونم از درد جای آمپول مثل بچه آدم سر جام بشینم. هی وول میخورم. انگار که صندلیم میخ داشته باشه! ولی مثل اینکه نه. من خودم میخ درآوردم. بحث را به جاهای باریک نکشونم که قرص هام خوشگلند و تولدم هفتم بهمن ماه هزار و سیصد و شصتو انگشت بغلیش زخم بود و دارو خونه باقی پولمو چسب زخم بهم داد که برم با قیچی دستمو شصتمو ببرم بعد اون بزنم رو این در آب سیب باز شه بخورم سرما خوردگیم کم شه که هی شلغم نخورم بالا بیارم تو لپتاپ های قدیمی و جدید هم بالا نمیاد نه ویندوز هفت نه ایکسپی فقط نودو هشت همون سالی که من بچه بودم رفتیم جام جهانی بعد چی شد یوگوسلاوی لاوی لاوی فامیل اون اوپراتوره بود که پیرمرد بود تو پادگان خودمون ولی یه کم شکل مدرسه ساخته بودنش… مامانم تو آنژیوه میخواند با بالون بفرستنش هوا داره منو صدا می زنه….

۲ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت بیستو یکم آذر 90»

پاسخ دادن به لیلی لغو پاسخ