خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کاش می شد مجتبی قدری از تو بنویسد!

چقدر دوست دارم از تو بنویسم و خوبی هایت

چه کنم اما حیف.

حیف!

هیچ کس نوشتن را به من نیاموخته است.

تصویر نیلگون چشم هایت در بحبحه نگاه ذهنم ترسیم نمی شود!

خاصیت کاریزماتیک صدایت در واژه نمی گنجد.

کلمه برای تولد احساسی نو در این نوشته ندارم.

تو

آرامشی از جنس خنکای باران.

لطیفی از جنس فرشته ها

و من

همه نوشته ام پر است از کلیشه های تکراری: فرشته و نور و رویا و چه و چه و چه.

تمام بدنم تو را فریاد می کشد.

کودک درونم بیدار شده گریه می کند.

تو نیستی.

یک قازی نان و خنده و پنیر میخواهم که در میان دست هات و با عطر لبخند تو گرفته شده باشد.

غرق تماشای بودنت می ماند همه وجودم.

هنوز مزه نرمی سورتت نوک انگشتانم

شور می پاشند عشق می پاشند به آسمان خیالم!

بدنت مثل خودت پاک است تمیز است خوردنیست

حلال حلال

مُجاز مُجاز!

من!

خسته از انسان بودن!

بوی پودر بچه می خواهم از پوستت!

بوی التهاب!

و تو!

در حیرت از عاشقی چون من!

نیستی که بخوانی توصیف ناقص مرا از خواستنت و بخندی به من!

که چه ناهمگون و پراکنده تو را سروده ام!

 

یک پاسخ به «کاش می شد مجتبی قدری از تو بنویسد!»

مجتبی؟؟؟
تو اینقد قشنگ مینوشتی و من نمی دونستم؟؟!
هی همینطوری داری اون باورهایی که ازت دارم رو قوی تر میکنی!! نگی نگفتی!!

×××
مرسی. تو به من لطف داری.
از نظر خودم که خیلی چرتند منتها اگه هر از چند گاهی ننویسمشون میترکم! بوم!

دیدگاهتان را بنویسید