خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

امسال هم گذشت!

امسال هم گذشت.

با همه پدیده های غیر خوب و خوبش.

با نیمه خالی و پر لیوانش.

از من و امثال من.

از تو و امثال تو.

ولی

ولی از بدو نوجوانی این افسردگیش با من مانده.

افسردگی ای که از دو روز قبل تا چند ساعت بعد از تحویل سال مرا ناخواسته در آغوش میکشد.

کاش می شد بجای غمنامه, شادباشی درخور شما بنویسم!

جشن باستانی را تبریک بگویم و از شما بخواهم که نو شدن زندگی را با رقص و پایکوبی نظاره کنید!

ولی این من تنها که غیر از دیگران هیچ کس را نمی شناسد و از خودش غریبه ای ناشناس ساخته.

این من بیکس سد راهم شده.

پوچ نیستم و از هیچ هیچ نمی گویم.

ولی

ولی این غمی که محرک خودخوری من است.

این را چه کنم؟

به چه زبان و با کدام لحن غربت ذهنم را به تصویر بکشم؟

این چه آتشیست که سرد است و سوزنده؟

ساکت است و درنده!

تمام کودکیم نوروز را به آشفتگی گذرانده ام.

و نوجوانیم را نیز.

می ترسم!

اگر جوانیم به همین دام بیفتد و کشته شود!

نه

این بار منتظر تکرار یک اشتباه تکراری نمی مانم!

بر می خیزم و از نسیم خبر های خوش می گیرم!

می خندم و می خندانم!

گریه ها را خط می زنم!

به آسمان سلام می کنم و فریاد شادی را بلند تر از همیشه سر می دهم!

به بازگشت مادرم از بیمارستان امیدوار خواهم شد!

در کنار پدر پیرم خواهم نشست و حرف های خوب خواهم زد!

کشتی به گل نشسته اش را بیرون خواهم کشید تا با هم راهی شویم با تلاطم اقیانوس زندگی در همان مسیر که ستاره های خوشبختی به سمت آن چشمک می زنند.

متن نازیبایم را در وبلاگم منتشر خواهم کرد تا همه بدانند

من می توانم پس هستم!

یک پاسخ به «امسال هم گذشت!»

دیدگاهتان را بنویسید