یکی بود یکی نبود.
زیر گنبد کبود.
ی پسر بود بش میگفتن مجتبی.
چش نداشت ولی زرنگُ ناقلا.
حدود سه سال پیش این آقا پسر.
کله داغ بود آی وی ام زدش به سر.
ی پیام گیر واسه دوستاش گذاشت.
پر یادداشت های ناب هیشکی نداشت.
از خودش می گفتُ از دوروبرش.
این که روزگار چی آورد به سرش.
لینک دانلود تموم حرفاشو.
۶ دیدگاه دربارهٔ «قصه یادداشت های روزانه من!»
سلام. از هر انگشتتون واقعا هزارتا هنر میریزه. راست میگن اصفهانیها هنرم هنرمند هستند!!! ممنون
لطف داری
شما خیلی باحالید!!!!! عالی بود!!!!!!!!!!!
مرسی سجاد جان.
از این که گوششون دادی خیییلی خُچحالم.
در ضمن: باحالی هم از خودتونه.
پس چی شد من منتظر دنباله بازدید از نمایشگاه هستم. مثل یه فیلم مستند میمونه.
به زودی میگذارمش. تازه این جا که نباید نظر میدادی رسول خوش تیپ خوش سلیقه!
اون پست مربوط به خودشا داشت.
:d