خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت 7 تیر 91

خستگیم از دیشب که مثل خرس خوابیدم تا صبح تعقیبم می کرد. حتی وقتی بیدار شدم هنوز پشت سرم بود. پا به پا باهام میومد.

اصلاً ی تیکه افتاده بود روی هیکلم نمیذاشت از شهر خوش خواب بزنم بیرون. ولی دیگه دیر شده بود و نمیشد دست روی دست گذاشت. یعنی میشد ولی بد میشد. از چنگال این یکی که خلاص شدم گشنگی بود که ردمو زده بود و میدونست کجام! بی هوا اومد تو اتاقم و خودشو لوس کرد و چسبید به شکمم و شروع کرد به نق و نوق که ما هم هستیم و ما هم آره. ولی اون لحظه نمیشد کاریش کنم. باید میرفتم حمام ژل های مو هام رو میپاکیدم که چه قدر هم سخته. ژل زده ها حرف منو خوب می فهمن. خلاصه که بعد از حمام یک کولوچه نادری را با شیر به جنگش فرستادم که الحق خوب از پسش بر اومدن.

ی نیم ساعتی روی آسفالت از بین رفته خیابون شریعتی با خودم لی لی بازی کردم و وقتی دیدم هیچ تاکسی ای نمیاد تا با هم بازی کنیم, زنگولیدم به نزدیک ترین آژانس که یکی از راننده هاش قبول کرد در ازای 2500 تومن ناقابل این کارو واسم بکنه و تا فلکه خروجی رفتیم.

بعد از این که با چه بدبختی خودمو رسوندم دانشگاه اصفهان که این نامه زهرماری خوابگاه رو به ی جاییش برسونم دیدم اتوبوس هایی که توی خیابون اصلی دانشگاه اصفهان مسیرشون مستقیم رو به بالا بود, تعطیلند و خوب رفتم سوار اتوبوس های علوم پزشکی شدم.

راستی گفتم علوم پزشکی یادم افتاد این پزشکایی که هر وقت از متبشون میایم بیرون وع و تع می کنیم که چه قدر درآمد دارن, این پولای علف خرسی ما ی جورایی حقشونه. دانشجو هاشون بندگان خدا تا پانزده تیر امتحان دارند و تازه انگاری این جوریه که باید هفت سال آزگار خر بزنی تا تازه سعادت نسیبت بشه, بطلبه عمومیت رو بهت بدند.

به هر حال که این اتوبوسی که می رفت بخش علوم پزشکی, منو روبروی بخش خوابگاه ها انداخت پایین و چه انداختنی. من که وقتی از زیر کولر گازی پرتولیده میشم وسط آفتاب مغزم تا سی ثانیه همین جور ویز ویز میکنه. دیگه شما رو نمیدونم.

نه که دفعه اولم بود, یه خانم محترمی راهنماییم کرد تا ی جا هایی برم. همین خانم ی چیز گفت فکم از تعجب داشت 180 باز می کرد. میگفت: یکی از فامیلاشون که نابینا بوده زمان شاه سابق ایران استعداد یابی میشه فرستونده میشه آلمان و الان پزشکه. یک نابینای مطلق داره پزشکی میکنه. تازه چی؟ متخصص ارتوپت. تو کار شکسته بندی و استخوان و این چیز هاست. می گفت وضعش خیییلی توپ شده و اسمش هم صدر الدین فیض اللهی هست اگه اشتباه نکنم.

قرار شد اسم این پزشک کاملاً نابینا رو گوگل کنم که هنوز نکردم. شما اگه خواستید بگردید, هم با حروف لاتین جستجو کنید هم با حروف فارسی.

به هر حال رفتم مسئول مربوطه رو دیدم که گفت باید به دکتر ف نامه بنویسی و تاییدت کنه. منم سم از دم دراز تر اون همه راهو برگشتم دفتر امور نابینایان دانشگاه که توی دانشکده ادبیاته. نشستم نامه رو نوشتم و دادم به زیراکسی دانشکده ی ویرایش ظاهریش کرد واسم که نامه رو اتو کشیده و کراوات زده بدم دکتر ف.

زنگ زدم به منشی دکتر گفتم دکتر هست گفت اگه بتونی تا کمتر از پنج دقیقه دیگه جیم جلدی جت وار خودتو پرتولیده کنی تو دفترش آره. وگرنه برو ی برنامه ریزی واسه سه شنبه هفته آینده کن تا دفعه بعد زود تر هیکلو بجنبونی. البته همه این ها رو توی ی چیزی گفت که توی زبان مادری من بهش میگن لفافه.

به هر حال دویدم و دویدم تا از پله های دانشکده پرتولیده شدم پایین تا خودم نقش بر زمین بشم و نقشه هام نقش بر آب. با زحمت خودمو رسوندم اون ور خیابون و مثل این فیلم هندیا ییهو همه چی خوب شد و ی ماشینه واسم ترمز زد.

پریدم تو ماشین و با همون سرعتی که میرفت جلوی تالار آوینی پریدم پایین و همون طور که منشی دکتر گفته بود, خودمو پرتولیده نمودم در بهشت موعود که البته خود خود بهشت نبود ولی ی جا هایی نزدیک پل صراط بخش سالن انتظار بود.

سرتونو دردولیده نکنم. خلاصهش این که بعد از امضای دکتر قرار شد سه شنبه برم اداره امور خ تا شاید کارم حل شه. البته خ رو میشد بگی منظور خوابگاه ها بود. اداره امور خوابگاه ها.

به هر حال که در ادامه همون فیلم هندی یکی مسیرش میخورد و تا خود زرین شهر رسوندم و بعد از گیر آوردن ماشین واسه خونه که این دیگه بهشت واقعی بود, نشستم به خوردن جیگر. البته نه از اون جیگر هایی که توی متلک های خیابانی ازش استفاده میشه بلکه جیگر یه خانم بی عقل که کورتکس های مغزش هم خیییلی کمه و اصلاً جزو آدم به حساب نمیاد. ما تو دهات مون بهش میگیم مرغ. اصلاً عبارت خانم رو هم پس میگیرم.

به هر حال که این زندگی من تا بعد از ظهر بود و تا به همین حالا هم کار زیاد مفیدی مرتکب نشدم. فعلا درگیر این اساس کشی گوشکنم. برچسب زنی و دسته بندی که پشت

۵ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت 7 تیر 91»

درود بر مجتبی جانعزیز
بله هرکی پول زحمت خودشو میگیره این حسودیه که بگیم فلان قشر زیاد میگیره راست میگن برن دکتر بشن ببینن دوره رزیدنتی چقدر سخته از جهنم براشون بدتره
دوما اینکه من آقای فیض اللهی را میشناسم
یعنی داستان داره اینکه رفیق باشم یا از نزدیک بشناسم نه ولی میشناسم
راست گفته اون خانم عزیز دکتر هست تو آلمان تا به حال ایران هم نیومده چرا بیاد داره پول پارو میکنه
یعنی مجتبی دور و برش پر از امکانات هست یعنی دولت آلمان هیچی براش کم نذاشته
مرسی بای

سلام دوست عزیز واقعا خسته نباشی من چون خودم در دو مقطع زمانی مختلف مراحل دریافت خوابگاه را پشت سر گذاشتم درکت میکنم، یک نصیحت اگر دیدی برای دریافت خوابگاه باید هزینه ای بدی حطما با نامه بهزیستی رایگانش کن چون بقیه ترمها هنگام گرفتن اتاق روی درخواستت نامه میزنند شهریه مطابق ترم قبل و اگر پول بدی تا آخرش باید بدی و هر ترم گرانتر هم میشه
***
سلام حنانه عزیز.
خوب شد یادم انداختی. شنبه میرم بهزیستی نامه ای که گفتی رو جفت و جورش می کنم.

دیدگاهتان را بنویسید