خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به نظر شما من این شمال رو برم یا نه؟

به نظر شما من این شمال رو برم یا نه؟
واقعا نمیدونم. بین رفتن و نرفتن گیر افتادم. اون یکی منو اون وری میکشه این یکی این وری. دارم چل میشم. الانه که از وسط به چند قسمت نامساوی تقسیم بشم. به قول سندی همان شهرام آذر که میگه: برم؟ یا که نرم؟ وای اگه برم این بار حتما کلاه میره سرم!” و دوستاش که جواب میدن: “برو بابا. برو بابا. برو بابا.” و یک چند باری این پرسش و پاسخ از طرف شهرام و دوستانش تکرار میشه.
ببینید عزیزان, گوشکنی های درجه یک, این اردوی شمال توسط آقای فرهاد ناطقی که فکر کنم در برق, سر رشته هایی داره داره برگزار میشه. جمع کثیری از کوران, نیمه کوران و ناکوران در این اردوی پنج شش روزه شرکت می کنند. مقصود از ناکوران افرادی هستند که کور نیستند و کامل میبینند. هزینه اش هم مفت یعنی صد تومان ناقابل بیشتر نیست. حالا این وسط چند تا نکته هست که باید بررسی کنیم:
نکته شماره یک: من همراه ندارم.
وقتی میگم من همراه ندارم, یعنی من واقعا با کسی از جامعه ناکوران قرار نگذاشتم که با هم برویم شمال. خوب. حالا این وسط اگر به سلامتی با ماشین مشتی ممدلی که نه بوق داره و نه صندلی راه افتادیم به سمت شمال و انزلی, وسط راه واسه ناهار یا رفتن به سرویس غیر بهداشتی چون حیف اسم بهداشتی که رو این سرویس ها بگذاریم, توقف میکنیم. حالا اگه جمعیت کور و نیمه کور با یک مشت ناکور راه بیفتند به طرف این سرویس ها, من چند تا راه دارم. اول این که بشینم تو ماشین و انگار نه انگار که اتفاقی داره میفته. دوم این که التماس یکی رو کنم که منو با خودش ببره. سوم این که منتظر پیشنهاد همراهی از طرف یک نیمه کور یا ناکور بمونم. چهارم این که با عصا یا بی عصا عزم رو جزم کنم و مثل ناکور ها و نیمه کور ها به صورت مستقل از مواردی که هست استفاده صحیح به عمل بیارم. خوب. توی همین مورد اول و چهارتا انتخابی که مقابل خودم دارم, دلسوزی مردم و اینا یکی دسشا بگیره و این حرفا هم دخیله که در صورت بروز این گونه موارد باید خونسرد سردِ سرد باشم و به روی مبارکم هم نیارم که همچین رویدادی رخ داده ولی اگه بتونم و آقام همیشه معتقد هستش که اگه را کاشتند ولی سبز نشد و خدا کند این دفعه سبز بشود که اگر این گیاه اگه سبز نشود, من کنترلم را از دست دادن همان و دعوا و کتک کاری و اردو را به گند کشیدن هم همان.
از این مسئله که بگذریم, می رسیم به بحث شیرین اقامت در اردوگاه یا اسکان گاهی که به قطع برای ما در نظر گرفته شده. تا این جاش مشکلی نیست ولی حرکت در محیط اقامت گاه و حرکت با جمعیت در تور های داخل و خارج از شهر مثل جنگل و دریا و پا به پای جمع خودت را رساندم هم می شود اوضاع نابسامانی که باید به سامانش کرد. با خودم که فکر می کنم, میبینم جهتیابی من بد هم نیست و اگر چه مثل دوست گلم احمد حیدری نیستم که با رفتن نصف راه کل راه را یاد میگیرد, ولی این قدر ها زرنگ هستم که از پس خودم و دو تای دیگه برآم خصوصا توی شب که ی حس های ششم و هفتم و ی حس های آسمانی ای جهتیابی من رو در شب بهبود میبخشه. البته ناگفته نمونه که چندتا از بچه های آشنا از جمله هم دانشگاهی های من هم با ما هم سفر هستند و فکر نمیکنم اینقدر بی عاطفه باشند که غیرت شون اجازه بده یکی مثل من سردرگم بمونه. بگذریم حالت دلسوزی و آخ آخ بیچاره به خودمون نگیریم که حالم به هم میخوره. من با یا بی عصا هشتا تونا حریفم. هوهو.
نکته شماره دو: من تنها می مونم.
وقتی میگم که تنها می مونم یعنی واقعا طبق بند شماره یک, کسی نیست که از قبل به خاطر من آمده باشد شمال که حالا بخواهد وقتش را با من بگذراند. البته که خبر از تشریف فرمایی کله کامپیوتری هایی چند به همراه استادانشان از کلاغ ها و هدهد های خبر چین و رسان رسیده, با این حال اعتماد به این اخبار مثل برنامه ریزی سفر بر روی حباب است که اصلا با ذائقه من جور نیست. البته با بردن کامپیوتر کیفی یا همان لپتاپ علیه سلام و ضبط صوت و چندین تا کتاب صوتی و یک بلندگوی تمام عیار شاید بشود تا حدی وقت را پر کرد ولی مشکل این جاست که من این کتاب های صوتی را میتوانم توی منزل هم گوش مالی کنم یعنی به گوشم بمالم ولی آدم می رود سفر که بگوید و بخندد نه این که چهارتا کتاب به گوش بمالد. این موضوع بیشتر از نکته مربوط به همراه داشتن ذهنم را درگیر کرده ولی نمیخواهم کوتاه بیایم پس خواهشا اگر نظر میدهید در جهت موج های مثبت با انرژی زیاد باشد نه در جهت موج های منفی با طول زیاد!
البته همین حالای اکنون رفتم چایی با بامیه بخورم که چایی به شدت لب ریز لب دوز لب سوز بود و الحق لب هام هم سوخته شد و هم دوخته. این جاست که همان موج های منفی دیلاق دراز بی قواره, میان نوشته ها, لب ها, زبان, انگشت و خیال سفر به شمالم جولان می دهند و کاریش هم نمیشود که چرا می شود کرد و آن هم این که به دست فراموشیشان سپرد. پس این نکته شماره دو که جمع بندی خاصی نداشت و به نظرات شما احتیاج مبرم دارد. حالا ادامه ماجرا.
نکته شماره سه: من دلشوره سفر دارم.
اصولا این استرس سفر همیشه با من بوده و مثل همزاد های افسانه ای با من و خودش عهد و پیمان بسته که مرا یک لحظه قبل و بعد از سفر تنها نگذارد. یک حالت رخت شستن توی دلت, حالتی که توی سینه ات مالامال از حس مور موری خوفناک باشد, یک حالت گنگی غیر قابل توصیف, حالت عدم اشتیاق به خروج از دایره عادت ها. حالتی که دوست نداری لباس هایت را درون ساک بچینی یا از درآوردن لباس های چیده شده درون ساک, واهمه داری. این حالت بدیست و من در تلاش برای رفتن به جنگ با این دلشوره چه برنامه ها که ریخته ام و باید بریزم! آخ که آتش سوزش این زبانم از دهانم به مغزم نیز سرایت کرده و دیگر توان فکر کردن نیست. مغزم شل شده. مثل این کاکاوو هایی که میگذاری توی جیبت و در گرما وقتی میخواهی استفاده اش کنی میبینی شل شده و خدا نکند که بازش کنی تا غیر از پوسته اش که از قبل به گند کشیده شده, دست ها و لباس ها و خلاصه هر چه زندگی و دارایی توست با کاکاووی شل شده یکی شود. می ترسم به باز کردن پوسته افکارم ادامه دهم و همه محله کاکاوو مالی شود.
حالا من از شما می پرسم. برم یا که نَرَم؟

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «به نظر شما من این شمال رو برم یا نه؟»

سلام امین جان.
مرسی از راهنماییت.
هف هش نفر دیگه هم ایمیل دادند و گفتند که برو.
از نظر من اعتقادت کاملاً درسته. سفر از اسمش پیداست. سفر. جایی که دوست های واقعیت را میشناسی!
هر سفری با همه جنبه هاش خوبه. خوبِ خوب.

سلام.
مرسی.
ایمیل شما را خیلی وقته که خوندم ولی متاسفانه مشکلات روزمره نگذاشت پاسخ بنویسم.
حق با شماست.
تواضع خوب چیزیه, انسان را تا فلک بالا میبره و برعکس غرور دماغ انسان را به خاک میماله.
سفر را که میرم هیچ, شاید حتی مستندی صوتی هم با ضبط خبرنگاری خودم از سفر تهیه کردم.
فقط واقع گرا بودن با منفی بافی فرق میکند.
با خودم هستم. منظورم این است که نباید بگویم به من بد میگذرد و هیچ مزه خوشی از سفر زیر دندانم نخواهد ماند. این منفی بافیست ولی خوش بینی هم ضرر هایی دارد. باید موارد غیر منتظره را در تنهایی در سفر پیش بینی کنم که خدا را شکر تجربه تنها سفر کردن حتی تا چابهار را هم داشته ام و از مهارت ارتباط اجتماعی خوبی هم برخوردارم.
از کمک گرفتن ابایی ندارم.
حرف های دلگرم کننده شما هم که دیگر بنزینیست در ماشین تصمیمم.
در مورد نرم افزار ها شما درست میفرمایید ولی این را هم مد نظر قرار بدهید که هر کس به فراخور حال خودش مطالبی که در سطح دانش خودش است را برای مطالعه انتخاب می کند.
به نظرم حتما لازم نیست من تمام تحلیل های خبری را از جمله تحلیل های بورس و شاخص بورس و تعداد واحد بورس و سقوط و سعود بورس را که در رادیو و تلویزیون می گویند متوجه شوم.
من اخبار کامپیوتری را می گوشم برادرم اخبار ورزشی را. به همین راحتی.

خوب از نظر منم برو
خوب اگه خوبیاشو بگیم
یکیش اینه که هوات عوض میشه و دومیش اینه که خوش میگذره
شایدم بتونی با اون دلشوره ی لعنتی مقابله کنی
البته با خانواده یه چیز دیگست ولی خوب تکیم خوش میگذره

امین و امیر, حواستون باشه من کلید محله را زیر فرش ی جایی که خودتون میدونید قایم می کنم که هی میگید برو برو اگه رفتم شمال و ی جا کسی هوامو نداشت و با مغز سقوط کردم توی چاهی چیزی خودتون محله را بچرخونید که این جا بی سر و صاحب نشه.

سلام
خسته نباشید من قبلا نظر فرستادم اما با دفعات قبلی فرق داشت و امروز که نظرم را ندیدم فهمیدم که ایمیل زده ام و خیلی هم به کندی ارسال شد تفاوت دو کادر را در این قسمت ها نمی دانم ولی با این که قول داده بودی هنوز پاسخی ندادی .
اما دیدگاه گفتم که این ها همه اش از مغز شما و افکار شما تراوش می کند ولا غیر و مطمئن باشید که هیچ اتفاقی نخواهد افتا جز یک سفر خوب و به یاد ماندنی و تجربه ای متفاوت تازه اگر هم اتفاقی بیفتد شما که امیر امیر دارید من نگران باشم که وبم به ملکوت اعلی خواهد پیوست ! نگران نباش شما فردی توانمند و با شهامت هستید و در جای خودش نیز بسیار متواضع و فروتن و از کمک دیگران با آغوش باز استفاده خواهید نمود چرا که خداوند اگر به انسان بال نداد به جای آن دو فرشته خوب به ما داد که یکی عقل وشعور است و دیگری را شما بگوئید ؟ مجددا تاکید می گردد دوستان در خصوص نرم افزار ها توضیحات زیادی می دهند اما ما که مبتدی هستیم از هاسب اگر درست باشد و دیگر چیزها کمتر می فهمیم اگر بیشتر توضیح دهید بهتر است که ما در محدوده اصفهان اینها نیستیم .دوباره بگویم این امکانات کامپیوتری و غیره را با خودت اصلا نبر که بتوانی از لحظه لحظه سفر لذت ببری به یاد ما هم باش دوست عزیز بهت خوش بگذرد

سلام.
سخت نگیرید.
در قید القاب نباشید.
این ها نشانه بی احترامی نیست.
اگر به من بگویند کور و با من مثل افراد عادی برخورد کنند, ترجیح دارد به این که بگویند روشندل و مثل فردی تو سری خورده با من برخورد کنند.
موش کور شاید یعنی موشی که نمیبیند یا بد می بیند یا آسیب بینایی دارد.
پشه کور همینطور.
کور دل و کور ذهن یعنی کسی که با چشم عقل نمینگرد و دچار عدم بینش شده.
این واژه به خودی خود نه مشکلی به وجود می آورد و نه مشکلی حل می کند.
شاعر می گوید: “به عمل کار برآید به سخنرانی نیست.”
با خودم هستم.
شما نابینا, شما روشندل, من کور.

بهتر این نیست که هم بگن نابینا هم بهتر از افراد بینا رفتار کنن
چون در خیلی جاها یک فرد نابینا جلوتر و موفقتر از بینا هستش
دوست عزیز از عرایض بنده ناراحت نشو به نظر بنده شما به عنوان یک رسانه باید از کلمات و الفاظ درست استفاده کنین چون خیلی از افراد بینا به اینجا سر میزنن و وظیفه من وشماست که تا اونجا که میتونیم فرهنگ سازی کنیم
شما دارین میگین موش و پشه یعنی حیوان و ما انسانیم
به هر حال بنده نظر شخصیمو گفتم
موفق باشید.

سلام.
بهتر همینه که شما میگید ولی وقتی نمیشه باید کاریش بکنیم که بشه. از نظر من ما نباید همه جا داد بزنیم که نابینایی ناتوانی نیست و این شعار های دهن پر کن. ما باید در عمل نشان بدیم که توانایی داریم. اون وقت کسی به خودش جرات نمیده بگه کور. ولی الان توی ترانه ها, اشعار و طنز هر وقت قراره یک آدم بدبخت به تصویر کشیده بشه میگند کور و کچل. یک مشت کور و کچل.
میدانیم همه کچل ها کور نیستند و بالعکس. حالا همه کچل های بینا و نابینا هم که اعتراض کنند نمیشه. بدتر حساسیت بر انگیخته میشه. ولی وقتی یکی که کچل یا نابیناست مدیر یک شرکت تجاری بزرگ باشه آیا کارمند ها به خودشون اجازه میدند ارز اندام کنند؟ اکثرا نه.
موش یا پشه کور یا کورد دل و این موارد هم واقعیات فرهنگ اصطلاحات زبان فارسیست. با نگفتن من این اصطلاحات از بین نمیروند.
من از نظر شما چه قدر هم که خوشحال شدم. اصلا اگر نظرات شما نباشه من واسه کی و چی مینویسم.
نظر شما ها نباشه یعنی این محله هم پر پر.
قصد بحث یا به کرسی نشاندن حرفم را به هیچ وجه نداشتم و ندارم و نخواهم داشت. به هر حال باز هم نظری بود, در خدمتم.

سلام
ولی من میگم نابینایی نا توانی نیست چون خودم به شخصه اینو تجربه کردم
به طور مثال بنده در سال ۸۲ میخواستم گیتار یاد بگیرم ولی هرکس یه چیز میگفت و حرفشون این بود که سیامک نمیتونه گیتار یاد بگیره!!!ولی از اونجایی که بنده علاقه داشتم برای یاد گیری پیشه استاد رفتم حتی استاد هم یک هفته فکر کرد و گفت: میتونم از طریقه شنیدن بهت یاد بدم و شروع کردیم
و در کمال نا باوری استاد و اطرافیان خیلی زود گیتار زدنو یاد گرفتم به طوری که بعد از سه ماه خودم گیتارو کوک میکردم و با گوش دادن آهنگ میتونم آکرد و ملودیشو در بیارم و آلعان هم چندین تا شاگرد دارم
ولی یک فرد بینا بدونه نت خونی نمیتونه بنوازه
مورد بعد: از اونجایی که بنده از بچگی علاقه خیلی زیادی به خودرو داشتم العان چند سالی هستش که تعمیرات خودرو انجام میدم و سیستم صوتی روی ماشین میبندم و العان که در خدمت شما هستم موتور ماشینو پیاده میکنم و هر کاری که مربوط به خودرو باشه انجام میدم حتی در تاریکی مطلق
درسته که من کم بینا هستم ولی نه در یاد گیری گیتار و نه در تعمیرات خودرو از دیدم استفاده نکردم
ببخشید سرتونو درد آوردم ولی همه اینهارو گفتم که بگم خواستن توانستن است
بدرود.

سلام
ولی بنده میگم نابینایی نا توانی نیست به طور مثال
بنده که العان در خدمت شما هستم گیتارو خیلی بهتر از یک فرد بینا یاد گرفتم و چندینتا شاگرد دارم
و چند سالی هستش که به تعمیرات موتور اتومبیل و بستن سیستم صوتی اتومبیل و هرچیز که به اتومبیل مربوط بشه مشغولم و اطرافیان روی بنده یک حصاب دیگه میکنن
همه اینهارو گفتم که بگم خواستن توانستن است
بدرود.

دیدگاهتان را بنویسید