خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطره نون قاپی!

سلام و صد سلام. درود و صد درود. همه تونا دوس دارم. خیلی زیاد. دوس دارم بگم که دوستون دارم تا بقیه حسودیشون بشه. تا بدونن شما گوشکنی ها ی جای ویژه توی قلب من دارین. قبل از این که خاطره نون را واسهتون بگم حرفاما بگم و خبر های جدید را به دستتون برسونم: اولش این که خواستم به مناسبت 23 مهرماه روز جهانی عصای سفید یعنی روز نابینا ها فیلم توضیح دار رنگ خدا رو واستون بذارم ولی بعد گفتم بیخیل شم و همین اول کاری روز اول مهر, روز شکوفه ها فیلمو بپاشمش تو محله. فیلمو فردا صبح که میخوام برم دانشگاه میپاشم این جا. در
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پرویز پرستویی، از دل فقر محله های جنوب شهر

روزی که از روستا آمدیم

من پرویز پرستویی هستم؛ متولد 1334. 3سال بعد از تولدم بود که خانواده‌مان، از روستا به تهران آمدند. وقتی به تهران آمدیم به دروازه غار رفتیم؛ جنوب شهر.

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

حال امروز من

در حال گوش کردن به آهنگی از شادمهر هستم با این متن: *** خیلیا دوس دارن شبیه تو باشن ببیننت از دور یا با تو تنها شن ای کاش وقتی چشاتو رو هم میذاری آهنگی باشم که تو خیلی دوس داری وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن راجع به تو با من دوست دارم به خودم مربوطه نه خودم نه خدا کی میدونه کجا تو رو از تو میخوام با تموم وجودم از صدا از سکوت تو شب برهوت دنیا داغون شد باز حواسم به تو بود وقتی که بیداری آرومی انگاری وقتی خوابی پیرهن من روته مهم نیس چی میگن
دسته‌ها
موبایل

آموزش صوتی و گام به گام تنظیم هشدار تلفن برای گروه خاصی از مخاطبین

دسته‌ها
روانشناسی

مدیریت استراتژی جالب

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت؟ راز نپوسیدن؟ گزارش صوتی؟ چی؟

درود دوستان.

دیروز حال و هوای خیلی خوبی داشتم و امروز هم منتظر اتفاق های بهتر و بیشترم.

چیزی که فقط توی این عبارت گنجانده میشه: “عشق و حال”

از نظر من با این همه تجربه ای که توی این بیست سال کسب کردم, بیرون زدن از خونه و افسرده نبودن راز نپوسیدنه. حالا چرا اینو این جا گفتم واسه این که اکثر نابینا هایی که مثل کوکومه میشینن توی خونه, شکایت دارن که چرا به هیچ جا نمی رسند و کسی هواشونا نداره. بزنید بیرون مثل من, مثل خیل های دیگه, مثل احمد.

احمد جان دستت درست. که اگه نمییای نمییای. وقتی هم که مییای خوب مییای!

واقعا سخته که هم بخوای از یک سفر یا مهمونی یا کنسرت لذت ببری در عین حالی که داری ازش گزارش هم تهیه میکنی.

ولی خوب تهیه گزارش از یک چنین مراسم شادی بخش و لذت آور و هیجان انگیزی این قدر که به تو انرژی داده, مطمئناً به ما هم میده احمد جان.

عادت به وقت طلف کردن و صغری کبری چیدن ندارم ولی هر کدوم خواستید گزارش صوتی کنسرت اخیر علیرضا روزگار رو به تهیه کنندگی احمد حیدری چمگردانی گل گلاب دریافت کنید, به ادامه مطلب برید که تا این جا اومدید مستفیض شید و برگردید.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مشکل ازدواج حل شد

شهر شهر فرنگه از همه رنگه. بیا این ور بازار. بیا که تفکراتی کردم که انیشتن هم به ذهنش نمیرسد. البته بیخود نیست که این تفکرات به ذهن شما نرسیده است. چرا؟ چون در این سایت در مورد فوتبال بحث نمیشود خوب معلوم است آخرش این میشود هیچ کس به ذهنش نمیرسد این مشکل را اینطوری حل کند. دوستانی که بازی ایران و لبنان را تماشا کردند دیدند که چگونه تیم ملی یک گام به هدف نهایی یعنی همان هدفی که در صند چشم انداز است که نمیدانم در 405 یا 404 قرار است اجرایی شود برداشت. حتما میپرسید هدف چیست میگویم. هدف شکست تیم ملی ایران از افغانستان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نان حلال ، نان حرام

نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی ……………………………… آقاتقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد و ماست می‌بندد حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد. دایی من کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محمد جواد خادمی

دورود بر شما. دورود بر شمایی که همیشه به ازدواج فکر میکنید. حتا از بچگی هم به این فکر بودید که کدام از دخترهایی که در سرویس شما هستند بینایشان بیشتر است و خدایی نکرده زبانم لال یا به قول دوست عزیزم مسعود کاوشانی گوش شیطون کر چشم جواد کور اگر دختر بینا گیرمان نیامد یکی را انتخاب کنیم. شاید هم در خواب هم میبینید البته میشنوید شاید هم لمس میکنید نه البته لمسش اشکال شرعی دارد همان میبینید که پس از گرفتن مدارک بالای علمی و پس از اینکه قانون سه درصد اجرا شده و شما استختام شده اید یکی از دخترهای مامانی عاشقتان شده است و به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادش به خیر: روز هایی که تازه از آسمان آمده بودی

ببخش اگر به خاطر تو از تو میگذرم و این جمله کلیشه ای را بهانه جدایی می کنم. عزیزکم: به اقیانوسی میمانی که اسیدی شده باشد. دیگر وقتی در تو شنا میکنم نفسم میگیرد. آب اقیانوست اسیدی شده, بد طعمی میدهد. به دریایی میمانی که ماهی های مهربانت را صید می کنند, میکشند و میخورند. به یک پیتزای خوشمزه میمانی که تمام سس هات را با مکش سرنگ از سطحت برداشته باشند تا دیگر خوشمزه نباشی. عزیزکم: خشک شده ای مثل شاخه خشک پیچک تنهایی که حتی سیاوش هم از حالت خبر دارد. آب میخواهی. آب. من از گلدانی که در آنی دور افتاده ام. اگر بودم تشنه نبودی.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مینا

سلام امیدوارم که حالتون خوب باشه من تقریبا خیلی وقته توی محله عضو شدم اما هم یه سری تنظیمات برای نوشتنو بلد نبودم هم راستشو بخواین میترسیدم نوشته هام رو کسی دوست نداشته باشه امروز تصمیم گرفتم با اجازه آقای خادمی شروع کنم خوشبختانه تنظیمات محله هم تغییر کرده و خیلی آسون میشه نوشت در هر حال خوشحال میشم نظراتتونو درباره چیزایی که مینویسم بگین مرسی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ازدواج نابینایان

یکی از دوستانم در مهد کودک کار می کرد. او تعریف میکرد: وقتی به مهد رفتم کلاسی را به من دادند که مملو از بچه های پر شور و نشاط بود. مسئول مهد, کودکی را به من نشان داد و گفت وقتی میخواهی برای والدین بچه ها یادداشتی بنویسی به خاطر داشته باش که به جای یادداشت به خانواده این کودک از دفتر مهد تلفن بزنی و موارد مورد نیاز را به ایشان اطلاع دهی. در ابتدا به ذهنم نرسید که علتش را بپرسم شاید هم رسید ولی ضرورتی برای پرسیدن آن ندیدم. این بود که تشکر کردم و به کارم پرداختم. در طول کار بنا به اقتضای شرایط
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

جملات دوست داشتنی و یک داستان طنز جالب

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 19 شهریور: از هر کجا چه خبر؟

داشتم به این فکر میکردم که چه قدر من آدم تنبلی بودم و تنبل تر شدم اخیرا. آخه ژلی که چهارشنبه به مو هام زدم رو هنوز زیر دوش آب نشستم و مو هام شکل کلاه نمدی های عهد اتیق را به خودش گرفته. همچین این کلاه اندازه سرم شده که احساس میکنم یکی از مردان آنجلوس اومده و این کلاه فاخر ولی به ظاهر ضایع رو بهم هدیه داده.

نمیخوامش نمیخوامش مگه زوره.

باید برم این کلاه رو واژگون کنم. زیر آب این قدر بشورمش که مثل کلاه گیس شبیه سازی شده از سر جنیفر لوپز بشه. نرم نرم. لخت لخت. اصولا از مو های لخت خوشم میاد ولی دردم اینه که با وجود لختی نسبی ای که مو هام دارند, هم زود به زود چرب میشند و هم به ریزش بدی مبتلا شدند. نمیدونم برم دکتر. بذارم دکتر بیاد خونهمون. باهاش توی فست فودی جایی قرار بزارم. نمیدونم. خلاصه که اگه شما به نتیجه ای رسیدید پیش خودتون نگهش دارید به کسی نگید که یک وقت از هوش سرشار شما حامد کرزای بیاد با فرقون بدزده ببردتون واسه کارشناسی. خودم ی کاریش میکنم به دزدیده شدن شما استعداد های ناب نمی ارزه.

شوخی کردم بابا. شوخی. چرا بهتون بر خورد؟ مگه من چی گفتم؟ اصلا غلط کردم. با تو نبودم با خودت بودم. حالا این مو های تشنه من یک طرف, وجدان بیکار و بیدار من هم از یک طرف که هی منو به رفتن به زیر دوش ترغیب میکنند! هنوز که زورشون بهم نرسیده!

بعد از ژل و مو و این حرف ها به این فکر افتادم که کسی در مورد ازدواج نابینایان و بحث هایی که کردیم نظری نداده و اولش گفتم چه بد شد! بعد گفتم اصلا چه خوب شد! بعد پشیمون شدم و جفت نظرامو پس گرفتم. نه بد شد و نه خوب. همینطوری عادی. خنثی. چی کارتون کنم که اینقدر تنبلید و نظر نمیدید! نمیخواد نظر بدید. ولش کن. اصلا واسه دل خودم مینویسم. واسه در و دیوار. تو. آهای. خود تو رو میگم. تویی که کنار گود نشستی میگی لنگش کن. تو که میگی این مسائل کلیشه ای شده. همچین که با یکی از این مسائل و مشکلات ازدواج برخورد کردی و کلهت محکم به سنگ خورد قیافهت خیلی دیدنیه و لحن صدات خیلی شنیدنی!

در ادامه مشکلات ازدواج نابینا ها باید به این نکته اشاره کنیم که

دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

دانلود کتاب هایی برای گوش دادن

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت 18 شهریور 91: ازدواج نابینایان

درود.

الان دقیقا ساعت یک و سی و هشت دقیقه بامداد هجده شهریوره که این یادداشتو مینویسم.

از خیلی چیز ها میخواستم بنویسم. از خودم, درونیاتم, حرف هام, هر چی تو ذهنم تلنبار شده ولی این حافظه لامسب من دیگه انگار جواب گو نیست. خیلی زود تر از اونی که میخوام همه چیز از ذهنم محو میشه. یه مطلبو میخونم تا میام دربارهش بنویسم میبینم پریده رفته به ناکجا آباد ضمیر ناخودآگاهم. حوصله ام از این موضوع خیلی سر میره. ی جورایی حالم گرفته میشه ولی کاریش نمیشه کرد باید باهاش ساخت و برطرفش کرد. باید بیشتر از ذهنم کار بکشم خصوصا که مترجمی خوندن یعنی لغت حفظ کردن.

امشب بین من و یکی از دوستان بحثی در گرفت در مورد ازدواج نابینا ها. طرف خودش از اون مورد های خاص و نادری بود که کم پیدا میشه. توی ایران کم پیدا میشه. توی روزنامه ایران سپید هم ی بحثایی راجع به همین موارد نایاب در گرفته. این آقا از اون مورد ها بود که میگم. توی روزنامه این بحث را راه انداختند که نظرتون راجع به ازدواج نابینا با نابینا چیه؟ بعد یک سری توی قسمت نظرات گفته بودند که این جای بحث داره. یک سری از دختر های نابینا گفته بودند که پسر های نابینا زن نمیگیرند و در واقع نوکر و پرستار میگیرند که تا دندون هاشون را هم براشون مسواک کنند. یک سری از پسر های نابینا هم نوشته بودند که دختر های نابینا از پس کار های اولیه خونه از جمله غذا درست کردن, تشخیص لک های روی لباس, خوندن تابلو های خیابون و غیره بر نمیاند. توی این هیریویری ها من کسی را گیر آوردم که خودش نابینای مطلق هست و با یک نابینای مطلق هم ازدواج کرده. هضم این مسئله واسه یکی مثل من که خیلی سخت بود هست و خواهد بود ولی اتفاقی هست که رخ داده و حالا باید نتیجهش رو دید. اون آقای نابینا واسم گفت که از طرف خانواده ها تردید هایی در مورد نابینا بودن دو طرف بوده ولی با مشکلات کنار اومدند.

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شما میدانید چرا؟

پس چرا؟ چرا دوباره وقتی شادی می کنم, دوباره وقتی می دوم, دوباره وقتی دوش آب گرم می گیرم, دوباره وقتی گرمم می شود کله ام میخارد. خارشی شدید اللحن. خارشی از جنس خشونت. خارشی با یک خ که این خ را به اندازه صد هزار برابر فشرده کرده باشی. خ. خ. خارش. همه این چرت و پرت ها بر می گردد به موضوعی که پیش از این در این پست دوی مهر ماه مطرح کرده بودم. آری. مطرح کرده بودم و دریغ از یک نظر. دریغ از یک انسان که بفهمد چه بر سر من میرود از هر پاییز تا تابستان. 9 ماه انزوا. 9 ماه خودکشی عمدی.
دسته‌ها
رادیو فیلم

دریافت فیلم سینمایی کمدی توضیح دار مهمان مامان مخصوص نابینایان

دسته‌ها
موسیقی

دانلود آهنگ زیبای حس تنهایی با صدای دوست گلم هومن لطفعلی!

هومن لطفعلی دوست عزیزم یک آهنگی خونده که خیلی پیش از این ها توی اینترنت منتشر شده ولی من الآن میگذارمش توی محله. باید خیلی زود تر از این ها میگذاشتم ولی نشد. هومن جان: معذرت معذرت. من که گوش دادم با حال و هوام خیلی ست بود. خیلی جور بود. اصلا هم به خاطر این که هومن ممکنه این جا رو بخونه این رو نمیگم. آهای هومن. نخون. این جا را نخون. هنوزم که داری میخونی. این یکیا بی خیال شو. نخوووون! اگر قشنگ نبود که بی رودرواستی میگفتم نیست. ولی حال میکنم با این تعداد انگشت شمار از دوستای گلم که نابینایی شده باعث پیشرفتشون. باهاش که
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مصاحبه ای درباره نرم افزار هوشمند معلم آموزش تایپ با چشمان بسته