خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ازدواج نابینایان

یکی از دوستانم در مهد کودک کار می کرد. او تعریف میکرد: وقتی به مهد رفتم کلاسی را به من دادند که مملو از بچه های پر شور و نشاط بود. مسئول مهد, کودکی را به من نشان داد و گفت وقتی میخواهی برای والدین بچه ها یادداشتی بنویسی به خاطر داشته باش که به جای یادداشت به خانواده این کودک از دفتر مهد تلفن بزنی و موارد مورد نیاز را به ایشان اطلاع دهی.
در ابتدا به ذهنم نرسید که علتش را بپرسم شاید هم رسید ولی ضرورتی برای پرسیدن آن ندیدم. این بود که تشکر کردم و به کارم پرداختم. در طول کار بنا به اقتضای شرایط به هر یک از آنها نزدیک میشدم و آنها را در آغوش میگرفتم… رفتار مأدبانه, موهای تمیز و براق و بدن معطر این کودک توجه مرا به خود جلب کرد.
زمانی که میخواستم خوراکیهایشان را به آنها بدهم, ملاحظه کردم که لقمه های مرتب, آب میوه خانگی و میوه های پوست و هسته گرفته با سلیقه ای خاص در ظرفهای مناسب او قرار داده شده اند. در حالی که بیشتر همکلاسیها به آوردن بسته های کیک و ساندیس و شیرکاکائو و… بسنده کرده بودند.
پیش از آنکه به مادر این بچه تلفن بزنم از خانم مدیر پرسیدم: راستی! ببخشید سؤال میکنم. چرا باید به جای یادداشت با خانواده این کودک تماس تلفنی بگیرم؟ ایشان در پاسخ گفتند برای این که پدر و مادر او به علت نابینایی قادر به خواندن نوشته های شما نیستند.

منظور من از ارائه چنین مطلبی این بود که در بیشتر مواقع ترس از ناشناخته هاست که قدمهای مارا از حرکت باز میدارد.
در حالی که اگر نابینایان یک دیگر را باور کنند اجتماع نیز آنها را باور خواهد کرد.
و البته این امر فضایی را میطلبد که در آن افراد نابینا به ارائه و شناخت توانمندیهای خود و دیگری بپردازند.

۳ دیدگاه دربارهٔ «ازدواج نابینایان»

پاسخ دادن به تبسم چلوی لغو پاسخ