خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

شما میدانید چرا؟

پس چرا؟ چرا دوباره وقتی شادی می کنم, دوباره وقتی می دوم, دوباره وقتی دوش آب گرم می گیرم, دوباره وقتی گرمم می شود کله ام میخارد. خارشی شدید اللحن. خارشی از جنس خشونت. خارشی با یک خ که این خ را به اندازه صد هزار برابر فشرده کرده باشی. خ. خ. خارش.

همه این چرت و پرت ها بر می گردد به موضوعی که پیش از این در این پست دوی مهر ماه مطرح کرده بودم. آری. مطرح کرده بودم و دریغ از یک نظر. دریغ از یک انسان که بفهمد چه بر سر من میرود از هر پاییز تا تابستان. 9 ماه انزوا. 9 ماه خودکشی عمدی. 9 ماه بیهودگی. 9 ماه بدون انگیزه مثل مرده ای متحرک لولیدن در خودت. 9 ماه. برای کسی چون من مرگ است گردش نکردن, خوش نگذراندن, دوش آب داغ نگرفتن, ندویدن و این غول بی شاخ و دم من را به زور به مرگ وادار می کند هر پاییز. هر مهر ماه که می خواهد شروع بشود مثل خرس های معتاد به خواب زمستانی, مثل کامپیوتر های بی احساس هایبرنیت می شوم ولی این هایبرنیت از جنس یک خواب زمستانی عمیق و آرام نیست. از جنس زجر است, از جنس درد, خارش, سوزش, اعصاب خردی, از جنس هر چه که بتواند من را حتی یک قدم به سوی یک مرگ تدریجی سوق دهد.

آهای حساسیت به گرما از تو خیلی خیلی بدم میآید, از تو متنفرم.

وقتی این حساسیت از سفر سه ماهه اش برمیگردد, وقتی قصد می کند با یکی از عروسک هایش که من باشم بازی کند, تفریح کند, دیگر هیچ کس جلودارش نیست. اینقدر با این اسباب بازیش بازی می کند تا یک روز این عروسکش مثل یک ماشین کوکی از هم بپاشد. دستش یک جا, پایش یک جا و کله اش یک جای دیگر ولو شود. بعد با خودش بگوید که حیف شد ولی نه خوب شد چون این عروسکم کور بود و ناقصی داشت. همان بهتر که خراب شد. همان بهتر که اوراق شد. عروسکی که هنوز زنده است و برای خراب نشدن, برای سالم ماندن, برای متلاشی نشدن دست و پا می زند. عروسکی که ساده است, زود کلاه های عاطفی سرش میگزارند, زود خر می شود, زود دل می بندد, زود وابسته اش می کنند و زود داخل سطل زباله می اندازندش.

عروسکی خسته از نابینایی, ساده دلی و حساسیتش به گرما, عروسکی گریان از دروغ ها و بلوف های عاطفی, عروسکی درس گرفته ولی ضعیف, عروسکی که این بار میخواهد خشن شود. مثل خود خ. مثل حساسیت. مثل خارشش. مثل تمام بدبختی هایش. بی رحم شود. جا برای جولان دادن کسی نگذارد و به کسی امان ندهد.

عروسکی که میخواهد جوجه تیغی شود. چنان تیغ های عصبانیت و عقده هایش را به سمت مزاحم هایش پرت کند که تا مغز جگرشان فرو برود. عروسکی که دیگر تفنگ شده گلوله می شود و گلوله باران می کند.

اگر یک مرتبه فقط یک مرتبه دیگر از تو دروغ بشنود چنان آتش خشمش را روی تو میریزد که ذوب بشوی زود تر از آن که فرصت پشیمانی به سراغت آید.

این منم. منی که بالاخره یا راه حل مشکل خودم را پیدا می کنم یا در این بیراهه ها گم می شوم, کم می شوم, می میرم ولی اجازه نمیدهم حتی برای یک دفعه هم که شده دیگر کلاه بر سرم بگذارند یا کلاهم را بردارند.

این خط ——- این هم نشان !

 

۳ دیدگاه دربارهٔ «شما میدانید چرا؟»

دیدگاهتان را بنویسید