خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت 9 شهریور 91

این مجتبی شمال را خیلی دوس داره ولی آیا حالا که رفته اون جا ازش لذت میبره؟ تا اون جا که من اطلاع دارم قبل از سفر, روحیهش نیاز به تر و تازه شدن داشت.

شرجی بودن شمال توی این فصل خیلی جالب و در عین حال اذیت کنندهست. همهش توی خودت میچسبی به هم. از خواب بیدار میشی میبینی خیس آبی. خصوصاً اگر کولر گازی بالای سرت روشن نبوده باشه. احساس بدی بهت دست میده. فکر میکنی شب ادراری پیدا کردی. فکر میکنی همه لباس هات را به انضمام تخت خوابت به گند کشیدی. چه قدر به خودت فحش میدی که حالا با این فضاحت چه خاکی توی سرت بریزی. گندش به یک طرف, خجالت از دیگران و آبرو ریزیش هم به یک طرف. تصورش هم واست غیر ممکنه چه این که ببینی واقعا اتفاق افتاده باشه. اینه که با احتیاط ی جوری که کسی را بیدار نکنی آروم آروم خودتو از تو تختت میکشی بیرون. قلبت مثل طبل هایی که حوالی عاشورا توی دسته ها میزنند گارامپ گارامپ صدا میکنه. در همین حس و حال هستی که یک هو در کمال تعجب و البته خوشحالی و هیجان میبینی که به خودت ادرار نکرده ای و دوستت هم به تو آب نپاشیده. پس چی؟ همهش یک شوخی مسخره از طرف طبیعت شمال بوده و بس. درسته, ی کمی مرطوب شدی ولی این مربوط به هوای شرجی شمال میشه نه به تو. خوب. حالا با قیافه ای حق به جانب دوباره میخوابی. شاید هم میری به کار هات میرسی تا بقیه بیدار بشند و این ماجرا را با آب و تاب هر چه تمام تر براشون تعریف کنی. ولی باز هم دلت گرفته. چه مرگت است؟ خودت نمیدونی. هنوز فکرت تو فکرشه. ناراحت نباش. یا خودش میاد, یا نامهش یا شایدم جسدش. این آخری را شوخی کردم. ولی چرا؟ واقعا چرا؟ مگر نرفتی اون جا که خوش بگذرونی هان؟! پس واسه چی خودت را درگیر حاشیه ها میکنی. ببین. ببین بقیه چه خوشند؟ کاری هم ندارند که تو خوش باشی یا نه؟ برایشان هم مهم نیست که چطور غرق این افکار شده ای؟ مردم خوششان را میگذرانند. چون پول داده اند. چون ساخته شده اند برای همچین کاری. خوش گذرانی.

بیا بیرون از پیله ات. پروانه شو. پرواز کن. برو با موج ها خوشی کن. بگذار دریا سر به سرت بگذارد. بگذار طبیعت آرام و وحشی دریا پنجه های پنهان بیرحمیش را نشانت بدهد. کمی بازی کنید با هم. یعنی آیا واقعا صدای موج دلت را باز نمیکند؟ این مجتبای غمگین تو نیستی. خودت باش. خودت دستی دستی خودت را از بین میبری. کجای کاری؟ تمام قصه بازی بود. تمام شد. هیچ رازی نیست. کسی که روبروشی تو از این جا مرد بازی نیست. هست؟ نیست.

شمال بهت خوش بگذره مجتبی جونم. نبینم یک بار دیگه این جوری خودتو ناراحت کنی ها! تو که دیروز فیلم شیش و بش زدی واسه بچه ها, تو که این قدر خلاقی, تو که این قدر همه را دوس داری و همه هم دوستت دارند, نگذار یک عده فکر کنند که دچار مازوخیسم بدخیم از نوع غیر قابل درمان شده ای, نگذار برای درمانت کارشناس بازی در بیاورند. هیچیت نیس عزیزم. هیچیت نیس.

۷ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت 9 شهریور 91»

سلام آقا مجتبی دست شما درد نکند یک دفعه همه وجود شمالی ها را نجس اعلام کردی تمام دیگه .رفتی سفر خوش باش بله خوش خوش همه بچه ها به شما نگاه می کنند اگر خندیدی همه گروه خواهند خندید راستی مگه نگفتمت کامپیوتر را بیخیال شد ولی مثل اینکه تائید نکردی یعنی قبول نداشتی پاسخم را بابا بی خیال امکانات و کامپیوتر این حرف ها رها کن برو برو با بچه ها خوش باش حالا حس خسیسی را رها کن یک کمی عرق زائد بدنت دفع شود بهتر است تا اینکه انباشته شود راستی برنامه نویسی در برنامه ++c را jaws پشتیبانی می کند اگر نه حسابداری را با کدام برنامه اجرا کنم ؟

چه ربطی به وجود شمالی ها داره ؟
تو رو به قرآن بگو .آخه چه ربطی داره ؟
یکم فکر . یکم اندیشیدن .
آخه چه ربطی داره ؟
تنهایی نشستی این همه فکر کردی .
یک کلمه چرت پرت نوشتی ؟
یه بار دیگه بخوان
وگرنه مدیونی .
این عقل را خدا برای این نوع اندیشیدن نداده . تو را به هر کسی که می پرستی بگو همین جا بگو به وجود شمالی ها چه ربطی داره ؟

چی چه ربطی داره؟
واقعا اگر این قدر ناراحت شدی، متأسفم.
در کل واضح تر میگفتی راحت تر میشد جواب بدم. حالا هم که جای کسیا تنگ نکردم. نگفتم همه حرفام درسته که!
شما هم تو محله خودت راجع به هرچی خواستی حرف بزن. بنویس. دعوا نداره که.

دوووورود بر همه جیگر میگرا هاها امیدوارم بهت خوش بگزره ولی خدای اگه کسی عادت نداشته باشه شرجی بودن هوا اذیتش میکنه ….در کل رفقا کمی خود دار باشید فقط حسشو نوشته چیز بدی نگفته …راستی مجتبی وقتی اومدی به دوتا نظرم راجب کدهای امنیتی و انویدی ای جواب بده فدای همه بای

دیدگاهتان را بنویسید