خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

چهارشنبه خود را چگونه گذراندید؟

سلام بچه ها.

امروز و کلاً از وقتی خوابگاهی شدم، دوستای جدیدی پیدا کردم، زندگی جدیدی را دارم تجربه میکنم. خودت ظرفاتو بشروی، چایی درست کنی، شام و ناهار و صبحانه وقتی نیست تدارک ببینی و در کل همه چیت با خودت باشه ی حالی داره که ایشالا یا توی دانشگاه تجربهش میکنید یا توی زبونم لال سربازی.

دوستایی که اینجا پیدا کردم از نظر عقاید با من تفاوت هایی دارند ولی خوب داریم با هم وفق پیدا میکنیم. امشب که حمام دبشی رفتیم و لذتبخش بود در حد لالیگا شایدم ی کمی بیشتر!

همین هاست که بهم انگیزه داد تا امروز از ارائه سخنرانی در کلاس، سرفراز بیرون بیام. با این که خودم در حد عالی از سخنرانیم راضی نبودم ولی همکلاسی هام خیلی بهم روحیه دادن و استاد از من و موضوعی که انتخاب کرده بودم حمایت درخوری کرد. موضوع من چگونگی حرکت نابینایان در محیط اطراف و آینده وسایل کمکی برای نابینایان بود. اینی که یک نابینا غیر از عصای سفید که فقط چند سانت اطرافشو تشخیص میده، از چه چیز های دیگه ای برای حرکت در اطرافش و پیدا کردن اماکن عمومی و مغازه ها و خودپرداز ها و … میتونه استفاده کنه.

من اینو مطرح کردم که عصا کمبود هایی داره: مثلا عصای سفیدی که ما دستمون میگیریم، نمیتونه به ما بگه که اینجا گِل ریخته یا نه. عصا نمیتونه به ما بگه مغازه ای که روبروش هستیم آیا بقالیه یا نجاری یا کتابفروشی. عصا نمیتونه به ما بگه که آیا اینجا ایستگاه اتوبوس هست یا نه. عصا نمیتونه جاای خودپرداز را به ما نابینا ها نشون بده. عصا نمیتونه شاخه های درخت که ممکنه بره تو چشممون را تشخیص بده چون روی زمین کشیده میشه و نه توی هوا.

کمک گرفتن از یک فرد بینا یکی دیگه از گزینه های روبروی نابیناست. مثلا من خودم خیلی به یک نفر که همیشه باهاش توی منطقه لنجون: زرینشهر و ورنامخواست با موتور یا پیاده این ور و اون ور بریم احتیاج دارم. یکی که بیاد دستمو بگیره و هر جا نیاز بود و دوتایی حال کردیم بریم. یک آدم بینای پاکار میتونه همیشه هر جا خواستیم ما رو ببره، علائم و طابلو ها را واسهمون بخونه و تازه یک انسانه که میتونیم باهاش بگیم و بخندیم و مواردی که نیاز داریم را بهش بگیم. معمولا بچه ها و نوجوون ها بیشتر توی این کار ها پیشقدم میشن. نمونهش بچه فامیل ها و آشنا های خودمون که تا کوچیک هستند همه جا باهام میان و وقتی بزرگ تر میشن یواش یواش از این کار امطناع میورزند و بیخیال میشن. بچه ها و نوجوون ها دل هاشون پاک تره و هرچی بزرگ تر میشن یاد میگیرن که گرگ باشن و کم تر به کسی کمک کنند.

در بخش بعد استفاده از فنآوری های الکترونیکی را مطرح کردم. مثلا دستگاه هایی که از طریق ماهواره، نقشه ها را میبینند و مسیر ها را به ما میگویند. این دستگاه ها در ایران به علت هایی مثل تحریم و نبودن نقشه های راه های ایران، کار نمیکنن و گرون هستند.

یکی دیگه از این فنآوری ها استفاده از چشم مصنوعی یا شبیه سازی شده است. یعنی دستگاهی ساخته شده که با فرستادن صوت به اطراف، اشیای روبروی ما را تشخیص میده و موانع را به ما میگه و در واقع یک چشم را با صدا شبیه سازی میکنه. این فنآوری هم گرونه و آزمایشی هست و بودجه برای تکمیلش پیدا نشد.

یکی دیگه از راه هایی که میشه به نابینا ها در حرکت مستقل کمک کرد، نصب موارد گویا در اماکن عمومیه. مثلا چراغ های راهنمایی که بوق میزنند و با بوق های نازک و کلفت مختلف به نابینا میفهمونند که این چراغ الآن زرده یا سبزه یا قرمزه. یا مثلا خودپرداز ها و فروشگاه هایی که سیستم راهنمای گویا روشون نصب شده.

دیگه جونم واسهتون بگه که از خیلی چیز های دیگه هم حرف زدم. از این که باید واقعا یک جایی، دولتی، کسی پیدا بشه و بودجه بذاره تا فنآوری ای که الآن در اوجش به سر میبریم به حرکت مستقل نابینا ها کمک کنه.

فکرشو بکنید یک نابینا که میخواد استخدام بشه، وقتی صاحب کار میبینه که اون نابینا نمیتونه مستقل و بدون کمک این و اون در محل کارش حرکت کنه، معلومه که نابینا ها را استخدام نمیکنه. یا وقتی یک نابینا زن میگیره و بچه هم خدا بهش میده، این فرد نابینا چطوری باید از زن و بچهش مواظبت کنه در حالی که نمیتونه خودش مستقل راه ها رو پیدا کنه.

یک بچه ای که توی کوچیکیش نابینا میشه، چقدر واسش بده که توی مدرسه نمیتونه تا دستشویی یا آبخوری خودش تنهایی بره؟ چقدر بهش فشار میاد که مجبوره دستش همیشه توی دست دوستاش باشه؟ چقدر سخته که یک بچه نابینا نمیتونه با دوستاش فوتبال و والیبال و بسکتبال و بازی های کامپیوتری بازی کنه؟

من در آخر سخنرانیم گفتم که قدرت کامپیوتر ها هر هجده ماه یک بار، داره دو برابر میشه. این یعنی که هر یک سال و نیم که میگذره، میشه وسایلی با دو برابر ظرفیت و کارایی قبل اختراع کرد. مشکل فقط نبود سازمان های مسئول و نبودن پوله.

با همه این ها من خیلی از نابینا های  موفق را میشناسم که فقط و فقط با کمک عصا، همه کاری کردند. هم شغل دارند، هم درس خوندند، هم زن و بچه دارند و هم کمک افراد عادی میکنند. همه این کار ها رو با عصای سفیدی که کاراییش از یک چوبدستی هم گاهی کمتره انجام میدند.

زیادی شد. اگر نظری داشتید خوشحال میشم بنویسید و بقیه بحث هایی در این مورد در نوشته های بعدی ایشالا.

شاید هم اصل مقاله که به زبان انگلیسی مربوط به همین بحث هست را ترجمه بکنم در آینده ای نه چندان دور.

۶ دیدگاه دربارهٔ «چهارشنبه خود را چگونه گذراندید؟»

سلام
عالی بود همیشه انرژی مثبت قطعا تاثیر فزاینده در ارائه مقاله و سخنرانی دارد و قدر دوستانت را بدان ، تفاوت ها همیشه وجود دارد مدیر کسی است که تفاوت ها را به تفاهم تبدیل کند و تا کنون که موفق بودی همیشه موفق باشی . من که عصا استفاده نکرده ام ولی توانائی آن است که از حداقل امکانات بیشتر نتیجه را بگیریم .مواقعی که مجبور هستیم که دیگری دستمان را بگیرد خیلی سخت است و معمولا فرزندانم با شوق بیشتر مرا راهنمائی می کنند و هر قدر کوچکتر باشند بیشتر متوجه و همراه هستند ..خود پرداز صوتی کدام است قبلا شنیده ام که قرار بود بانک مسکن تعداد محدودی ار این ها را صوتی نماید اما هنوز ندیده ام و سایت بانک ملی bmi.ir امکان انتقال را قرار داده و کد امنیتی را نیز با بلندگو تکرار می کند و امکان خوبی برای ما هست .من امیدوار هستم مقالات جدید و بروز برای رفع مشکل ما در این سایت بیشتر قرار گیرد .دوست من موفق و کامروا باشید .

سلام. چه جالب که شما هم موافقی که بچه تا کوچیک تر هست همراه تره. فکر کنم اگر از کوچیکی باهاشون دوست شیم، توی بزرگی راحت تر باهامون تا کنند. خود پرداز ها هنوز به صورت جامع صوتی نشدند ولی کار خیلی خیلی آسونیه. این دستگاه ها بر اساس یک برنامه داخلی مشترک کار میکنند که اصلاح چنین برنامه ای کار متمرکزی به حساب میاد و راحت تر از اونی هست که همه فکر میکنند. نمیگم بازم سر بزن چون شما مال خود این محله ای و امیدوارم رهگذر های عادی هم به زودی به هم محلی های ما تبدیل بشن.

سلام اگر بتوانید از کشورهای دیگر و نحوه ای که نابینایان از تجهیزات استفاده میکند یا خدماتی که دولت میده بگویید خیلی جالب است
اگر در مورد سگ راهنما که انگار در کشورهای اروپایی استفاده میشود چیزی ترجمه کردید خوبه شاید

همین را میدونم که محمد جان فرض کن من با هزار بدبختی و با چند ده میلیونی که ندارم یک سگ راهنما بیارم توی ایران و حتی از عهده مراقبتش هم بر بیام. فکر کردی که اگه با این سگم که همه مسلمان ها به نجسی او باور دارند میتونم توی تاکسی و اتوبوس و مترو و اماکن عمومی ظاهر بشم؟ چه برسه که بخوام باهاش برم قم یا مشهد؟ زیر ساخت های زیادی توی ایران آماده نشده از جمله زیرساخت های فرهنگی. سعی خودما میکنم بیشتر توی این زمینه ها مطلب بذارم. موفق باشی!

حیلی خوبه که اینقدر راهت خاطرات روزانتونا مینویسید !!!منم یه روزی همینطور بودم ولی حالا دیگه حوصلشا ندارم!!!از دست ما بیناها دلخور نباشید من خودم هیچ وقت احساس ترحم نمیکنم چون از بچگی با نابیناها بزرگ شدم!!و اگرم کمک میکنم فقط به خاطر اینه که کمک کردن دوست دارم!اما بعضی وقتا واقعا” ما بیناها بی ظرفیت میشیم و از این کار خسته!!شماها به بزرگی خداتون ببخشید!!انسانیم دیگه!!

سلام آلما جان.
این خسته شدن طبیعیه.
خود من اگر همین حالا بینا بشم مگه تا چقد به یک نابینا کمک میکنم؟
خستگی وقتی سراغ آدم نمیاد که طرف یکی از عزیزای آدم باشه.
مثلا یک فرد بینا خیلی راحت با همسر نابیناش کنار میاد چون دوستش داره.
خوشحالم کردی این جا اومدی!
🙂
بازم بهمون سر بزن.

دیدگاهتان را بنویسید