خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پشت بام خانه ما برای بار چندمش به کاهگل کشی تن داد

تا پدرم جوان بود و پول فراوان داشت و خانواده ما خادمی ها جزو پولدار ها محسوب میشد, همه با پدرم خوب بودند. نیمی از پول های پدرم به دست فامیل هایش پر پر شد و نیم دیگر هم به دست بی تدبیری خود پدرم به باد رفت. ناراحتم از وضعیتی که این بی پولی ما در این عصر بیرحم دیجیتال برای من رقم زده. به هر حال من زنده ام پس هستم ولی بگذارید از وضعیت امروز خانهمان کمی برایتان بنویسم:

خانه ما قدیمیست. خیلی خیلی هم قدیمیست. تمام مصالح به کار برده شده برای ساخت خانه ما شامل مقداری کاه و گل و خشت های گلی و تیر های چوبی می شود و دیگر هیچ. خانه ای که در صورت وقوع هر گونه پیش لرزه ای پیش از وقوع زلزله فرو خواهد ریخت. دو سال پیش پدرم با زحمت فراوان پس اندازی فراهم نمود و مقداری از سطح بام خانه را ایزو گام کرد که شامل سقف اتاق من و اتاق خواهرم و دو تا از اتاق های واقع در ایوان میشد. حالا که دیگر پولی برای ادامه عملیات ایزو گام در بساط نمانده, به رسم عادت مرسوم, همه در تکاپو بلکه بشود با کمک یک بنا باقی سطح بام را با کاهگل پوشاند تا زمستان کم تر به ما و خانهمان چشم غره برود!

پدرم اخلاق تندی دارد. خصوصا موقع کار که بشود حول میکند. کنترلش از دست خودش و همه خارج میشود. باتری کنترلش هم که تمام بشود دیگر کنترلش کار حضرت فیل است. حالا کف حیاط گل ریخته و من از هرجا که بخواهم عبور کنم و مسیرم را از هر بخشی از حیاط که انتخاب کنم این پدرم است که در حضور حضار گرام مرتب فریاد میکشد که از این طرف نرو و از آن طرف برو. این که من از کجا باید بفهمم آن طرف یعنی چپ یا راست یا متمایل به چه جهتی, خدا عالم است. بله دوستان. روزگار سختیست. نه به خاطر تندی اخلاق پدرم, نه به خاطر گل های کف حیاط, به خاطر این بلاتکلیفی که در آن گیر کرده ام. به خاطر وضعیت کنونی تحصیلی و بی شغلیم. به خاطر اینکه سخت است انتظار برای تحمل راهی که نمیدانم چه قدر از آن را پیموده ام تا به سرمنزل شغل و استقلال مالی و احتمالا تشکیل یک خانواده برسم.

واقعا نابینا هایی را میبینم که به چه جا هایی رسیده اند و چه لذتی از زندگی میبرند. وقتی اینجور آدم ها را میبینم لذت میبرم و به آنها آفرین می گویم. حتما یا پول و پارتی و پررویی داشته اند که به اینجا رسیده اند, یا زرنگ بوده اند و یا هر دو. در مقابل: خیلی و منظورم از خیلی یعنی اکثریت بچه های نابینا را هم میبینم که به بیکاری عادت کرده اند, از واقعیت تلخی که با آن روبرو هستند, از عدم استقلال مالی رنج نمیبرند, خوش به حال این ها! خابشان برده. دیگر اگر بروند و از یک انجمن یا جامعه ای که به ادعای خودش کار خیر میکند مواد خوراکی و مایحتاج زندگی بگیرند باکیشان نیست. این طور که از شواهد پیداست دولتمردان ما هم از این وضعیت بدشان نمیآید. هر روز و هر روز و هر روز اینقدر رییس جمهور محترم دولت نهم و دهم و حتی هشتم و هفتم که با چه اشتیاقی بهشان رای داده میشود نابینا ها را به جیره خوری عادت داده اند که دیگر هیچ حرفی نمانده که بزنم.

مثلا بگویم چه؟ بگویم که دوباره باید برای انتخابات سال آینده به یکی از همین هایی رای داد که می گویند دولت بیش از وظیفه اش عمل کرده؟ همین هایی که با مراسم ها و همایش ها و آمار و ارقام سوری سر مردم را یک شیره مرغوب میمالند از جنس فرد اعلا؟ همین هایی که یک فرد نا آگاه را میگذارند بشود مدیر بهزیستی. یک نفری که دقیقا مثل خودشان فکر میکند. معلولین چیز هایی هستند که سربار جامعه اند. فکر کنم زود تر از مسائل سه سال پیش باید واژه خس و خاشاک را در مورد ما ها به کار میبردند و خوب اگر هم به کار نبرده اند اشکالی ندارد حتما فراموششان شده یا شاید هم دارند دنبال یک واژه قشنگ تر میگردند که سربار بودن ما را توصیف کنند.

من که در حیرتم در کشوری با این همه پتانسیل چطور باید سهام عدالت معلولین را از سال 84 به بعد توی بوق و کرنا بکنند و در افتضاحی بی نظیر طرح آتیه معلولین را ملغی بکنند و بعد بیایند و با وجود گذشت هفت سال از طرح سهام عدالت, فقط سود دو سال آن را آن هم 40 یا 80 هزار تومان به ازای هر سال بپردازند و آن هم نه به همه بلکه به عده ای خاص.

در عجبم از این مدیریت و از این همه بازی هایی که ما ها به همراه اسامیمان در آن مثل مهره هایی بازی کرده میشویم. یک نمونه از این مدیریت های ناب, پروسه صدور کارت معلولیت من است که چند سال است منقضی شده و تازه بهزیستی به فکر صدور یک کارت دیگر افتاده که کارت معلولیت جدید به احتمال قریب به یقین چند سالی در راه خواهد ماند. بماند که من تا به حال هیچ فایده ای در داشتن یا نداشتن کارت معلولیت ندیده ام و فکر نکنم با کارت معلولیت حتی یک سطل ماست یا یک آدامس خرسی یا از این شیک بیخودی ها هم بدهند! چه برسد به یک منشی برای خواندن سوالات کنکور!

من نمیدانم تعداد کارت های ملی که باید صادر شود بیشتر است یا کارت های معلولیت؟ تعداد کارت های معافی که باید صادر شود بیشتر است یا کارت های معلولیت؟ تعداد کارت های عابر بانک که باید صادر شود بیشتر است یا کارت های معلولیت؟ اگر جواب شما کارت های گروه اول است پس لطفا به این سوال هم جواب بدهید که چرا اگر تعداد کارت های معلولیت که باید صادر بشود از کارت های مذکور کم تر است, کارت های گروه اول مثل کارت عابر بانک 10 روزه صادر میشود ولی پروسه صدور کارت معلولیت 10 ماه و شاید هم 10 سال طول میکشد؟

در اتاقم نشسته ام و در تنهایی مطلق به همه این ها فکر میکنم در حالی که از بچگی در انتظار فرود غیر منتظره یک تکه از سقف کاهگلی بر روی سرم بوده ام. حالا دیگر کاهگل کشی پشت بام هم تمام شده و اگرچه که کشیدن لایه های کاهگل از نفوذ باران و برف به داخل ساختمان جلوگیری میکند ولی شاید همین انباشته شدن لایه های کاهگل روی سقف, به تیر های چوبی سقف ها فشار بیاورند و یک باره ساختمان را ویرانه کنند. ای کاش اگر هم چنین اتفاقی می افتد طوری بیفتد که درجا از بین بروم و مثلا در حد فلجی ضربه مغزی نشوم که خیلی سخت است. سخت است که همه چیز و همه کس را حس بکنی و ببینی که تمیزت میکنند و زیرت تشت میگذارند و ته دل فحشت میدهند. وقتی به معلولین جسمی حرکتی یا قطع نخاعی ها فکر میکنم از ته دل برایشان آرزوی مرگ یا بهروزی میکنم و غمی که در مورد نابینایی خودم دارم کم تر روحم را میخورد. واقعا فکرش را بکنید کسی که نتواند حرکت بکند از ضعف و آسیب پذیری بیشتری برخوردار است یا کسی که نتواند ببیند؟ من که توی ذهنم مورد اول بیشتر خودنمایی میکند. جدیدا یک تکنولوژی آمده که امکان سیگنال فرستی به عضلات دست و پار را فراهم می کند و به افراد معلول جسمی کمک میکند بتوانند روی پا بایستند و حتی آرام آرام راه بروند. گویا یک ویدیو هم در همین زمینه در اینترنت منتشر شد که به دنبال آن نگشتم ولی میدانم شخصی که برای اولین بار توانسته بود راه برود به شدت اشک شوق میریخت و این که رگ های اعصاب مغزش پاره نشده برای من یکی خیلی جای تعجب دارد که اگر من روزی ببینم بینا شدم شاید از خوشحالی چنان ضربه ای به خودم بزنم که دوباره کور بشوم. باز هم با این همه اوصاف باید امیدوار بود و من هم سعی میکنم به چیز های خوب تری فکر بکنم. باید این افکار غم انگیز را هر چه قدر هم که واقعیت داشته باشد بریزمشان دور,باید نوشته بی سر و با تهم را همین جا بی مقدمه تمام بکنم و بگویم همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم.

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «پشت بام خانه ما برای بار چندمش به کاهگل کشی تن داد»

سلام مهدی جان.
واقعا ناراحت شدم. هم واسه خودت. هم واسه سرت. هم واسه پات.
مرسی از نظرت.
یه روز هم من خوردم به یک موتور که توی پیاده رو بود و موتور واژگون شد توی جوب و تازه موتوری از من طلب کار بود که چرا موتورشا انداختم و چراغ هاش خرد شده و نمیگفت که چه ضربه بدی نسیب من و بدنم شده.

میترسم همین حالا بمیرم!!!!!
اینارو ننوشتم بخونی دلت خون بشه یکی هم رو دردات اضافه بشه.
تعجب نکنید خیلیها را دیدم وقتی به تعدادی از آرزوهاشون میرسند دنیا خودشو براش زیاد میبینه و پرتش میکنه به جهان مرگ.
مجتبی جان من هم همین زندگی را دارم که تو ازش نوشتی.
پدر و خانه و اخلاقیات پدر و وضعیت ساخت خانه و دیدگاههای خانواده نسبت به ماها و نیز محدودیتهایی که قبل از همه خانواده ای که مارو و استعدادهای و تواناییهای مارا میبینند، به ما قائلند،
تا اینجا برابر هستیم.
ولی انشا الله تو و من و دوستان ما روزی از این فلاکت روزگار رها میشویم.
اگه این دنیا صاحبی دارد که ما به او دلمان را خوش کرده ایم مطمئن باش روزی دستمان را میفشارد.
شاید از کوری بگم خیلیها جور دیگه فکر کنند ولی با اینکه در این زمانه ندیدن روی این افراد گرگ صفت بهتر است و من همیشه به خاطر کوری که اسمشو نابینایی گذاشتند، به پیشگاه خداوند مقتدر شکر گزار هستم ولی بعضی وقتها خیلی سختم میشه.
بله داداش اگه پول داشتیم پارت هم داشتیم و شغل هم داشتیم.
با اینکه در شهرمان بیشتر از سایر نابینایان در میان مسئولین و سایر مردم شناخته شده هستم ولی اینا همش تمجیدهای دروغی هست که با آن دل خود را خوش کرده ام وقتی درخواست شغل میکنم کوری را بهانه میگیرند.
اگه نیم بینا بودم شاید میتونستم کاری کنم ولی با این همه حرمت و گیرایی که حتی پیش استاندار و فرماندار و اکثر رؤسای ادارات دارم همش به خاطر کارهای هنری هست که با آن مراسمات خود را تإمین میکنند و از روی نیاز سرم را به سر شیر تشبیه میکنند ولی در اصل پیش خیلیهاشون کمتر از خاک گلآلود هم نیستم وقتی کارشان تمام میشود و ادعای نیاز به شغل میکنم سرم از شیری تبدیل به سر موش هم نمیشه یعنی پایینتر از موش هم حسابم نمیکنند.
نه فقط من اکثر نابینایان در این ایران همین وضعیت را دارند.
۱۷ سال بود آرزو داشتم کیبردی که خودم دوست دارم بگیرم بعد ۱۷ سال امسال تونسته ام اون هم با چه قیمتی
اگه پول داشتم کیبردی را که مثلاً ۱۰ سال پیش میتونستم ۵۰۰ هزارتومان بخرم الان ۷میلیون تومان میخرم.
اونایی که ادعای پوچ داشتند اون زمانها با کیبرد ۳ میلیونی که نمیتونستند خوب هم بنوازند به من افه میومدند و من با همان کیبرد ۳۰۰ هزارتومانی به لطف خدا برنامه هام طوری بود که همه طرفدارم بودند ولی همیشه در حسرت بودم که ای کاش من هم کیبردی با امکانات بالا داشتم!
و چون درآمدم از این راه است باید بروز شوم و مجبورم از سیستمهای امروزی که قیمتشان بالاتر از میلیونها تومان هست استفاده کنم و از گلوی خود و خانواده بریده به کیبرد ۷ میلیونی که همین امروز ده میلیون شده، با هزاران قرض که به کور با صدها طعنه و گیردادنها میدهند بدهم.
میترسم همین حالا بمیرم و با کیبردم لا اقل ده دقیقه از ته دل کار نکنم!!!!
ای کاش حتی این کیبرد را هم نداشتم ولی تو را که همیشه از من دوری میداشتم.
ای کاش فقط برای یه لحظه، برای یک روز، دستت را در دستم میگرفتم، تو را به قلبم میفشردم و با تو قاتی میشدم ای همیشه از من دور!
ای آرزوی همیشگی من!
ای کاش حتی این کیبرد را هم نداشتم!!!
ولی تورا که حتی توی خوابهای منی داشتمت.
تو را که به خاطر وضعیت پایین منو نمیپسندی!
شغل
شغلی که خرج روزم را تإمین کند ولی حلال باشد هر کس و ناکس نتواند با برداشت غلط یا درست خود نظر دهد.
ای کاش فکری آزاد و جسمی آرام و بدون دغدغه داشتم.
شغلی که هیچوقت نگران نباشم که خدایا آیا تو چایی که به من میدهند قرص X ریخته اند؟
آیا راننده ای که مست لا یعقل هست به خانه ام سالم خواهد رساند؟
آیا دید مردم نسبت به من چگونه خواهد بود؟
آیا کسب من حرام است یا حلال؟
آخه نمیدونم این لا مذهبها یکیشون میگه حرامه یکیشون میگه حلال.
حرف کیو باور کنم؟
چه گناهی داشتم که به چنین سرنوشت و روزگاری گرفتار شدم؟
آیا چه کرده بودم آدمهایی که بد ترین اخلاق و بد ترین شخصیت را دارند به من زبان درازی کنند؟
و.و.و.و
مجتبی جان
عزیزم خودتو ناراحت نکن، هرچی هست اینه دیگه منم همین افکار باغ=عث شد حتی درس خواندن را ترک کنم.
خجالتی هستم حتی نمیتونستم تو مدارس عادی به دوستام بگم این کتاب را برام بخوان اون کتاب را برام بخون و.و.
خودم هم پولشو نداشتم هر ماه ۷۰۰ هزار تومان به مؤسسات خیریه کتابخوانی بدهم تا برام نوار کاست درست کنند.
آخرش یه باره ترک کردم به کسب خود پرداختم.
الان در اثر شنیدن صداهای تیوتردار و بیسدار یواش یواش گوشهام هم داره کور میشه نه کر میشه.
میشم جواد چند معلولیتی.
اینجاش خوبه!!! میدونید چرا؟
آخه خیلیها خیال میکنند چون ما معلول هستیم دولت هرچی پول داره میریزه تو جیب ماها!!!
هِهِهِ]ِهاهاهاهاها
پس نتیجه میگیریم چون من میشم دو معلولیتی از شما بیشتر پول خواهم گرفت.
دعا کنید زود کر هم بشم.
آخه درآمدش خوبه!!!!!
نگران نباشید با اهل محله هم تقسیم میکنم.
یه روز رفته بودم نانوایی بهم میگفتند بابا تو چه غمی داری!
دولت پولتو میده لباستو میده کتابتو میده و.ئو.و.و.
وقتی ایران سپید روزنامه هاشو جمع میکنه مال یه ماهو یه روزه میاره همه خیال میکنند آره دیگه دولت برای جواد طلا و جواهر آورد تو دم درشون تحویل داد و رفت. فقط یه دختر خشکل و مو طلایی و چشمآبی میخواد که بیاد تو این همه ناز و نعمت با من سرگرم زندگی عاشقانه شود.

البته زنم اینارو نمیشنوه اگه بشنوه هم گیر نمیده چون میدونه کی بمن میاد!!!
ببین چه قدر بد بخت هستیم و تو چه جامعه ای زندگی میکنیم دیگه!
سال گذشته تو مراسم روز معلولین یه آقایی بود جسمی حرکتی
که دکتر بودیه مقاله ای نوشته بود
مقالشو خواند من هم پشت کیبرد به خاطر سرنوشت اولیه او گریه میکردم
او پیش مسؤولین که حتی نمایندگان مجلس هم بودند میگفت:
اینا برای ما کسب و کار درست نمیکنند فقط خودمان باید بر سر خود چاره ای بیاندیشیم.
فقط خودمان هستیم که باید برای آینده ی خود حرکتی بکنیم.
الان مسؤولین خودشان هم این ادعا را میکنند:
ما دیگه نمیتونیم با این وضعیت برای افراد بینا اشتغال زایی کنیم چه برسد فرد معلول.
امروز بیشتر نوشتم فکر کنم برای یه ماه خوب است و پست هم نزنم سهم یک ماهمو نوشتم.
تیک تیک چوبهای خانه
بوی چراغ نفتی
چیک چیک ذره های آب که از سوراخهای سقف بر سرم می افتادند
صدای رادیوی سفیدم که همیشه در حسرت یه ضبط صوت بودم
توپ بازی تنهاییم در حیات گلی خونمون
کتک کاریهای مادر
عصبانیت پدر
نداشتن برادر
در حسرت مدرسه رفتن و نوشتن با قلم و پاک کن در هفت سالگیم
نداشتن دوست پسر برای بازی به جز چند دختر کوچولو
و در نهایت کور کور گفتن بچه ها در کوچه
چه عالمی داشت، نه دردی داشتم و نه فکر شغل میکردم.
نه قصدی داشتم و نه فکر طلبکار میکردم.
وای چرا ناشکر بودم و آرزو میکردم ای کاش صورت من هم مثل مردها مو داشت!!!
برادر، ما را فقط خدا زیر نظظر دارد و تإمین میکند.
چون، هیچ یک از افراد بینا در وضعیت ما، ارزه ی زندگی و تحمل ندارند اکثریتشان یا به راه خلاف میروند یا خود کشی میکنند یا ….
البته همه ی تقدیرها دست خداوند است من مغرور نیستم و خودم را زیرک تر از اونا نمیدونم.
منظورم اینه که ماییم که میتحملیم.

سلام ألان که دارم این نظر را می نویسم دارم از درد پا و ضربه ای که به سرم خورد دارم به خودم می پیچم تقریبا ۲ ساعت پیش داشتم می رفتم یه چند تا cd خام بخرم یکدفعه پام خورد به یه موتوری که تو پیاده رو پارک کرده بود تازه فقط این نبود که بعد از چند دقیقه راه رفتن برای رسیدن به مقصد سرم خورد به یک داربس که برای ساختن یک خونه بسته بودند که چی بگم پیشونیم بد جوری باد کرده چی بگم از این آشفتگی شهر تهران از این سازمان خود زیستی که ما سر از کار این خود زیستی در نیاوردیم در ضمن مجتبی جان من مطمئنم آینده بسیار درخشانی با این معلوماتی که داری خواهی داشت که اگر غیر از این باشد باید به حال این سرزمین و مردمش افسوس خورد که آدمهای نا لایق در آن براحتی به هر آن چیزی که می خواهند می رسند اما آدمهای لایق باید بسیار بسیار زحمت بکشند و در آخر هم بگویم اندکی صبر سحر نزدیک است

میترسم همین حالا بدون اینکه به آرزوهام برسم بمیرم!!!
سلام دارم خدمت دوستان
واقعاً از اینکه ایندو ماجرا را خوندم دلآذرده شدم.
یه بار واقعه ی تلخ زندگیمو نوشتم ارسال نشد.
دوباره نمینویسم شاید حکمتی داره.
فقط همین بس است:
اخلاقیات پدر، وضع خانه، روزگار تلخ، نداشتن شغل، محدودیتی که خانواده با اینکه مارا از نزدیک با این تواناییها میبیند و هنوز باور نکرده است قائل هست، تیک تیک چوبهای سقف، چیک چیک ذره های آب در روزهای بارانی از سقف، بوی بخار جالب خانه گلی، و….
من هم دارم ولی اگه به خدایی امیدواریم ترس از فردا نداریم.
این مسؤولان هرچی باشه بهزیستی، استانداری، فرمانداری، رئیس جمهور و… برای ما نان و پنیر نمیشه خودمان باید برای خود چاره ای بیندیشیم.
در هر صورت خودتونو ناراحت نکنید سهم ما هم اینه چه با خوشی چه بی خوشی.

یک بار به یکی از اساتیدمان که احترام بسیار برایش میگزارم گفتم که استاد اگر من فوق بگیرم میتوانم کار بکنم اصلا با این رشته با وجودی که من نابینا هستم کار هست؟. استادم گفت ببین در این مملکت حتما با گرفتن مدرک بالا به شغل دست نمی یابی حالا تو هم که نابیناییت مشکلی دوچندان ایجاد میکند. اما به تو توصیه میکنم ادامه تحصیل بده ولی در کنارش باید پدر سوختیگی داشته باشی که اگر نداشته باشی دکترا هم بگیری هیچی نمی شوی ولی اگر داشته باشی میتوانی رءیس بهزیستی شوی.
نمی دانم من هم آینده ام نا معلوم است چه می شود آیا میشود من هم شاغل شوم دختری زیبا را در آغوش بکشم به هدفهایم برسم نمیدانم اما اگر قرار باشد با پدر سوختیگی به اینها برسم فکر نمیکنم برسم چون ندارم یعنی از بچگی کسی را نداشته ام که بهم یاد بدهد الان هم سخت است ایجادش کنم

جانا سخن از دل ما میگویی ولی…

از خدا توانایی خواستم…

او سختی ها را سر راهم قرار داد تا مرا نیرومند سازد

از او درایت خواستم…

او مشکلات را به من داد تا آنها را حل کنم

از او سعادت خواستم…

او قدرت فکرو عمل را به من داد تا کار کنم

از او شجاعت خواستم…

او خطر ها را پیش روی من قرار داد تا بر آنها چیره شوم

از او عشق خواستم ….

او گرفتاران را به من نشان داد تا به آنها کمک کنم

از او یاری خواستم…

او فرصت ها را در اختیار من قرار داد

هر آنچه را که خواسته بودم به دست نیاوردم

اما هر آنچه نیاز داشتم به دست آوردم

پس دانستم خداوند همیشه دعاها را اجابت نمی کند

گاهی در پاسخ می گوید: نه من راهی بهتر برای تو دارم.

ممکنه بگید اینا شعاره ولی دلمون را به این خوش نکنیم چکار کنیم؟

سلام
محمد جواد جان می‌شه این پدر سوختگی رو بیشتر بازش کنی! دقیقا یعنی چی!
جایی نمی‌فروشن! من یه تن می‌خوام!
ولی گذشته از شوخی ناراحت نباشید. امید داشته باشید.
من که خودم هنوز ورق‌هام رو نزاشته وسط مبلغی که سرش شرط‌بندی شده رو آماده کردم. منظورم اینه که خودم رو از همین الآن باخته می‌بینم.
بدبختی که یکی دوتا نیست. همین امید رو هم که از دست بدیم باید سیانور بخوریم. با هم دسته جمعی بریم جهنم!
بچه‌ها راستی روایتی چیزی نیست که بگه آیا جهنم برای نابینا‌ها مناسب‌سازی شده یا نه!
خوش باشید. بدرود.

استاد جان اینا شعار نیست من دیدمش و بارها تجربه هم کرده ام.
گرچه بعضی وقتها مشکلاتم آنقدر سخت میشه میگم اینا شعار هست ولی نه همیشه یادتون باشه که خداوند:
گر ببندد ز حکمت به رویت دری، میگشاید ز رحمت در دیگری.
شاید یه کمی اشتباه نوشتم ولی مفهومش اینه آخه تو امتحان به ما میگفتند حد اقل مفهوم پاسخ را برسانید تا نمره بگیرید.
حدیثی از من هیچوقت یادتون نره:
قالَ جواد نوعی فی المحله
نابینایانی که در دنیا روزگار سخت دارند در بالاترین نقطه جهنم جا دارند و اگر بتوانند در دنیا شاغل شوند در دنیای آخرت معادل همان شغل براش شغلی ایجاد خواهد شد یعنی اگر اپراتور بود در آن دنیا بین اهل جهنم و بهشت رابط خواهد بود و اگر نوازنده خوش به حالش در جهنم با هایده و گوگوش و ویگن گروهی تشکیل داده و از چوبه های آتشین جهنم سازی برای نواختن بر سر سایر گناهکاران اختراع کرده و ایفای کنسرت خواهد داد به تعبیری دیگر مالک جهنم خواهد بود و اگر هیچیک از اینارو نداشته باشد مثل عبد الباسد ما بین جهنم و بهشت آواره میماند تا مگر اینکه بتواند در خواب یکی از نابینایان اهل دنیا بیاید به آنها توصیه کند که برو حد الامکان در یکی از بیمارستانها اپراتور بشو تا شاید به خاطر تو من هم به بهشت روانه شوم.
این حدیث هیچ گونه تفسیری ندارد که کسی بیاید از خودش براش چیزهایی بنویسد.
!!!!!!!!!
بابا شوخی کردم حدیث کدومه اینا واقعیتی است که باید باور کنیم.
اینا حرف دل یه نابینا هست که اصطلاحاً از سوی فرهیختگان ایرانی بهش کور هم گفته میشود و دلیل اینکه نمیتواند در مؤسسات شاغل شود از سوی مدیران کوری او مشکل تلقی میشود.
یعنی تو شهر خودمان از لحاظ کامپیوتر نابینایان من و چند تن از دوستام بگی نگی چیزیهایی میدونیم اونم در بیشتر موارد از افراد بینا هم بهتر ولی به دلیل کوری هنوز نتوانسته ایم جایی برسیم.
البته نا گفته نماند من از اعتراف خوشم میاد:
اینکه من از لحاظ کامپیوتری اینجا رسیدم استارتشو یکی از خانمهای نابینا در انجمن نابینایان زدند و یه چیزهای ابتدایی به من آموختند و بعدها cd های آموزشی خانه موج نور اصفهان دستم رسید و با مطالعه آنها توانستم با حتی محیط اینترنت آشنا شوم و در ابتدا با سایت http://www.jawstalks.ir و اعضای محترم آن و دوستان زیادی در skype و محیطهای چت صوتی دیگر و نیز آخرش با همین استاد خادمی رفیق شدیم.
مدیون هستم.
امیدوارم لا اقل به حرمت رفاقت با خیرینی چون مجتبی خادمی ما را هم به بهشت ببرند.
یادت نره اگه یه وقت رفتی بهشت اهل محله را از یاد نبری چون بیشتر اینا زیر پرچم محله ساکن هستند تا از ذره های آتش بیتکلیفی تا میتوانند در امان بمانند و شاید این حرکت مثبت تو حد اقل یه نفر را به جایی برساند و این برای دنیا و آخرتت کافی است.
دیدی آخرتت هم تضمین شد دیگه چی میخای داداش.

منم سلام
نمیخوام حرفهای شما رو تکرار کنم همشو هم قبول دارم و هم با تک تک سلول هام درک میکنم چون شرایط من هم از شما بدتر نباشه بهتر نیست
ولی یه سوال دارم
من یه دوست دارم که اون هم نابیناست دقیقا ۵ سال پیش به طرز بسیار فجیهی ناامید بود فقط آرزوی مرگ داشت من خودم هر روز نسیحتش میکردم
تا یک روز دیدم که متحول شده دقیقا ۲ سال پیش بهم گفت دیگه ناله کافی میخوام با همین شرایط دنیا رو مقلوب کنم
باورم نشد گفتم موقتی
ولی به خدا در عرض همین دو سال گذشته به همه آرزوهاش رسیده کسی که هیچی نداشت نه پول نه پارتی
حالا چی داره
در سن ۲۳ سالگی داره ترم آخر کارشناسی ارشد حقوق میخونه دوتا شغل رسمی داره هم کارمند و هم بعد از ظهر ها دفتر وکالت داره از خورده کاریهاش میگذرم
چند وقت پیش بهم گفت میخواد کار سوم رو هم شروع کنه یعنی بره تو کار بازار و تجارت
به خدا اصلا دروغ نمیگم زندگیش متحول شد
تو چنان آرامشی داره زندگی میکنه که حتی بیناها به اون حسرت میخورن
وقتی از اون پرسیدم رمز موفقیت تو چی بود گفت
تفکرات منفی حتی واقعیت ها رو خط زدم
تا میتونستم آرزو کردم آرزوهای بزرگ و با آرزوهام زندگی کردم
من میفهمم چی میگه فقط مثبت اندیشی اون رو به اینجا رسوند بچه ها بیاید ما هم از این دوستمون نتیجه گیری کنیم و تفکرات منفی حتی واقعیت ها رو کنار بذاریم
نظر شما چیه

من خودم جزو نابینایان پنجاه و پنج درصد نا امید هستم ولی با این حال همه چیزا آسون میگیرم چون به این نتیجه رسیدم که هر چیزی را که سخت بگیری سختتر از اونی میشه که فکرشو میکردی اما اگه آسون بگیری آسونتر از اون چیزی میشه که فکرشو میکردی من خیلی هیچی اصلا درس نمیخونم دارم برا رشتم که روانشناسیه میخونم چون عمومیه تصمیمم پس جایی هم قطعا باش قبول نمیشم پس میرم مدرک اپراتوری میگیرم برا روز مبادا شاید تلفنچی شدیم تابستون امسال هم تصمیم دارم رسما سه ماه وقتمو بذارم براکارای صدا و سیما ببینم به کجا میرسم امیدوارم یعنی من میتونم اگه بخوام پس چرا ناراحت باشیم من خودم برخی اوقات از نابینایی بسیار رنج میبرم و هزار فحش میدم به این عرث خونوادگی که جز این بدبختی چیزی برام نداشت ولی با این حال به خودم افتخار میکنم چون دارم هنر را که خیلی دوست دارم یکی یکی یاد میگیرم و میخوام برم دنبالش اصلا یه سوال آدمیزاد به چه دردی میخوره اینا به من بگید سی سال درس بخونی اون وقت یه ماشین بیاد بهت بزنه تتما این سی سال بره زیر خاک آخه یعنی چی

سلام. علی جان حرف های شما به صورت شعار گونه خیلی خوشگل هستند. ولی بگذارید رک بهتون بگم که با وجود اینکه با امید به زندگی و مثبت اندیشی که گفتی موافقم ولی قبول ندارم که شما بیایی و موفقیت یک فرد را مثل کتاب های تکنولوژی فکر و مثل قانون جذب و مستند راز تنها در فکر مثبت خلاصه کنی.
این جوری برعکس بچه ها اول امیدوار میشند بعد که میبینند خبری نیست بدتر افسرده میشند.
بله. این که شما امیدوار باشی قطعا به شما انگیزه میده. ولی آیا به من میگی اون دوست شما که هیچی هیچی نداشت خرج درس و دانشگاه و خورد و خوراک و ایاب و ذهاب و منابع مطالعاتیش را از کجا آورد؟ به من میگی که دوستت چندتا مشوق داشت؟ به من میگی که چطور دقیقا از کی شروع کرد که توی سن کم فوق گرفت؟ چه کسی باهاش واسه کنکور کار میکرد؟ اتفاقا خودم هم دیدم که بسیاری از افراد موفق از بدبختی به یه جاهایی رسیدند و خوب شاید همین بدبختی انگیزه پیشرفت شده واسشون و از عقده و برای انتقام گرفتن از زندگی تصمیم به پیشرفت گرفته اند ولی اینی که بگی شما بخواه خودش درست میشه را نمیفهمم. دقیقا چطوری؟ حتی اگر نیاز هست یکی دو صفحه هم بنویسی بنویس ولی واضح توضیح بده. هیشکی هم نخونه من خودم مشتاقانه منتظر نظرت هستم.

ممنون از نظرات دوستان
از علی آقا تقاضا مندم از دوستشان یه راه و روشی هم برای بازماندگان آوارگان اهل محله هم جویا بشوند حد اقل روش یکی از شغلشو به اهل محله یاد بدهند تا شاید این اهالی گرفتار را از سیه بختی نجات بدهند.
یا اون دیگه برای ماها افتخار نمیده؟

من هم باهاتون موافقم همه ی اینهایی که گفتید یک طرف اینکه خیلی راحت عزت نفس بچه ها رو دارن از بین میبرن و خود ما نابینایان هم نه تنها مقابله نمیکنیم بلکه استقبال هم میکنیم از همه زجر آورتر هست شاید اگه یه روزی یه جایی من نابینا به جای پذیرش کمک های به ظاهر خیرانه بیان میکردم که من گدای اینجور کمکها نیستم, شاید اگر بهزیستی و کارکنانش درک میکردن فرد معلول به ماهی نیاز نداره بلکه چیزی رو که بهش نیاز داره ماهی گیری هست الآن وضع من و شمایی که مثلاً قشر تحصیل کرده ی این جامعه هستیم این نبود. میدونم خیلی ها عزت نفس رو حفظ کردن اما به قول آقای خادمی خیلی ها هم به این بیکاری و پذیرش ترحم عادت کردن. تقصیری هم ندارن از اول قرار به این بوده تو مدارس ویژه نابینایان این رو به بچه ها یاد بدن. در مورد شغل هم باید بگم مسئولین ما فقط شعار میدن که شما میتونید و مستعد هستید و….. حرفایی که خودتون بهتر از هر کس دیگه ای گوشتون پر هست ازشون, پای عمل که بی افته سلامت کامل جسمانی میشه قانون استخدامی تو کشور

دیدگاهتان را بنویسید