به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده …
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر”فقط یه شوخی بود” هست.
یک کم کنجکاوی پشت “همین طوری پرسیدم” هست.
قدری احساسات پشت “به من چه اصلا” هست.
مقداری خرد پشت “چه میدونم” هست.
و اندکی درد پشت “اشکالی نداره” هست.
۸ دیدگاه دربارهٔ «بالاخره خواهی فهمید.»
واقعا زیبا بود.
قابل نداشت.
واقعاً چی نوشتید!!!!
ولی یه روزی خیلی دیره
همون بهتر هیچ وقت نفهمه.
آی گفتی. آی گفتی. مموری عزیز.
خیلی ها حتی دیر هم نمیفهمند بلکه هرگز نمیفهمند.
سلام. تمامش انگار جواب حال امشب من بود. انگار هرچی دل عصبانیم از دردش نتونست بگه یک زبون ترجمه کرد و یک دست اینجا نوشت تا من تصور کنم یکی میگه میدونم میخوای اینهارو بگی. بله دقیقا میخواستم همینهارو بگم ولی نمیتونستم. ممنون که شما جای من گفتی. حس خوبی هست وقتی میبینی یکی هرچی دلت میخواست بگی و نمیشد به جات کامل گفت. اونهاییرو که نمیفهمنرو من در آخر کار نفرین میکنم. نفرینم اینه که ای کاش یک روز بفهمن. کامل و واضح بفهمن ولی دیگه واسه جبران دیر شده باشه. اون وقت چنان دردی از تحمل بار این دریافت دیرهنگام رو شونه هاشون میاد که فقط خدا باید کمک کنه این بارو به سلامت ببرن. من امشب، درست همین امشب همراه خوندن این نوشته شما نفرین کردم. از ته دلم. و حالا تمام عمر وقت دارم منتظر اجابت نفرینم باشم. نخند ای بابا.
یک سؤال هم داشتم. چطور میتونم این نوشتهرو برای خودم داشته باشم. دانلودش که از اینجا نمیشه کرد. پس باید چیکار کنم؟ البته جز خط به خط نوشتنش. ممنون.
با کلید های شیفت و جهتی پایین از اول تا آخر خط به خط انتخابش کن بعدش با کنترل و c کپی کن
سلام.
ممنون.
خیال نمی کردم بشه.
خدا رو شکر که شد. نوش جان!