خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

همسایه بدجنس بولوتوس

ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدم. ساعت هشت یکی و ساعت ده یکی دیگر دو تایی بی هم قرار گذاشته بودند دو آزمون آخر من را کلید آزادیم کنند. آزادی از استرس، از سردرد، از شب زنده داری و بیداری های بی حد و حصر. حالا پرنده میشوم. فقط چهار ساعت دیگر تحمل و بعد پرواز. به سمت آسمانی پر از بی خیالی، فراقت، بازی، شیطنت، وب نویسی و پر از خیلی پدیده های قشنگ و جور واجور. در پیله ای از خوابآلودگی شناور در این افکارم که فکر مطالعه از روی یادداشت های دیشب چرتم را پاره میکند. لپتاپ روشن. یادداشته ها آماده. کافیست صوتی بشوند و بعد روی گوشی بولوتوس. بولوتوس داخل کیفم به همراه همسایه بدجنسش منتظرند. منتظر انگشتان از همه جا بیخبر من. دستم را در جیب بیرونی کیف لیلی میبرم و با فراصت تمام در میان آن همه شلوغی که شتر با بارش گم میشود در تعقیب بولوتوسم. گویی همسایه بولوتوس از من و دستم و انگشت هایش بیزار است. چه انسی در همین یکی دو روزه با بولوتوس گرفته نمیدانم. همین قدر میدانم که برای دفاع از تبعید موقت همسایه اش به بیرون از کیف، دستم را گاز میگیرد. یک تکه از پوست انگشتم به اعتراض آویزان میشود و انگشتم شروع به گریه میکند. اشک های سرخ و از روی عصبانیت و نه مظلومی. اشک هایی مثل انار پاییزی با خاصیت موجود و نوشته شده بر در آبمیوه فروشی. به سرخی خشم من از نابینایی. اشکالی ندارد. دفعه بعد باید یادم باشد تیغ را در ماشین تیغ جا نگذارم و بعد از اصلاح طبق رسم دیرینه انسان های با احتیاط، آن را در سطل زباله معدوم کنم و باید یادم باشد جای ماشین تیغی که تیغ درونش خودنمایی میکند توی جیب بیرونی کیف نیست و باید یادم باشد حد اقل اینگونه مواقع یک کیسه نایلونی بهترین رفیقم میتواند باشد که نقشه همسایه بولوتوس را خنثی میکند.

برادرم امتحان دارد. مثل خودم. خدا کند او هم آزاد شود. به دنبال چسب زخم خانه را زیر و رو کرده. نیست که نیست. چون آب که به نانی فرو رفته باشد. نانی که غذای سگ شده باشد. غیب شده. دریغ از حتی پوست یا جلد چسب زخم. نیست که نیست. کمبود امکانات هم یکی دیگر از همسایه های تیغ و ماشین تیغ و بولوتوس بوده و من نمیدانستم. دستمال کاغذی را روی انگشت گریانم فشار میدهم بلکم خفه شود و اشک نریزد که با اشکش، اشکم دم مشکم آمد. بیخیال. چسب شیشه ایست که برادرم با آن دستمال خفه کننده را تزیین میکند. شکل انگشتم به صورت دگم ننگی از یک بی احتیاطی فرم گرفته. یک انگشت زشت زشت زشت.

به هر حال ساعت یازده شد و من آزاد شدم. فقط فعلا این انگشتم است که در زندان چسب و دستمال زندانیست.

۵ دیدگاه دربارهٔ «همسایه بدجنس بولوتوس»

ای ول درستش کردم خب توضیح این که الآن در این مورخی که می بینید خیلی سال بعد هست
اولین کامنتی که این جانب اینجا گذاشته بودم اولین کامنت توی این محله توسط من بوده که با اسم “فعلا نخودی تا یه اسم مناسب پیدا کنم” کامنت گذاشته بودم خب بعد سالیانی یه هدینگ کامنت دهندگاتن و تعداد کامنت هاشون توی محله راه اندازی شد که میومد و اسم من رو فعلا نخودی می گفت که خب خخخ داشت و بنابر این خودمان با هوش سرشارمان منبع رو درست کردیم تا رستگار شویم و این شد که کامنت اولی رو بانوی اکنون فرستاده

دیدگاهتان را بنویسید