خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تو چی میدونی از من

تو چی میدونی از من؟

نه. واقعا چی میدونی از بیچارگی ها و درماندگی هایی که به خاطرت میکشم؟

از همون اولش سنگ هاتو باهام واکندی.

بهم فهموندی هر وقت تو بخوایی من باید باشم ولی این دلیل نمیشه هر وقت من بخوام تو هم باید باشی.

گفتی باید آزاد باشی و من کاری به کارت نداشته باشم.

گفتی هر وقت عشقت کشید باهام مهربون میشی و هر وقت هم نه که نه.

دیگه جای حرف نداره.

جای بحث نداره.

آره. منم که با همه وجودم میخواستمت و هر روز عشقم بهت بیشتر میشه مثل بنده حلقه به گوشت فقط گفتم چشم. چشم.

حالا تو طبق همون قانون همیشگی بی خیال من شدی.

رفتی که هر وقت دلت خواست برگردی یا شایدم حالا حالا ها برنگردی.

تکلیف من چی؟

پس من؟

من هیچی. من باید خفه خون بگیرم چون خودم به این قانون تن دادم.

من بیچاره به خاطر تو سه بار از مسئولیت هام کنار گذاشته شدم.

به خاطرت هنوزم که هنوزه بعد از دوازده سال مردم حرف پشت سرم میزنند.

تو هم که عین خیالت نیست.

دنبال عیش و نوش خودتی.

چمیدونم. لحو ولعب. هرچی هرکی اسمشو میذاره. اصلا چه فرقی میکنه اسمش چی باشه!

مهم اینه من دارم از درون و بیرون ذوب میشم و یه روزی میرسه که فقط استخوان هام تنها چیزی هست که ازم باقی میمونه.

و تو برای خودم هم تره خرد نمیکردی چه برسه بخوایی واسه استخوان هام خرد کنی.

تقصیر خودمه. میدونم. حالا هم که حالاست میگی برو. میگی مگه من شروعش کردم. میگی مگه فقط من یکیم.

آخه لامسب چی بت بگم!؟

من خواستنم که دست خودم نیست.

تک تک ژن هام با تو زندگی میکنند.

جواب اونا رو چی بدم؟!

اگه یه روز فقط واسه یه ثانیه کوچکترین ذره از وجودم بفهمه تو منو نمیخوای که کل بدنمو خبر میکنه و اون وقته که من از کار میفتم. واسه همیشه.

میدونم که هیچ کدوم از این حرف هام روت اثری نمیذاره ولی من میگم.

حد اقل واسه این که خودم خالی شم.

ببین. دقت کن. دلت میاد این گوسفند های بی چاک و دهن هرچی دلشون میخواد راجع به پیوند منو تو بگن؟

تو که میگم, عین خیالت هم نیست.

بار همه بدبختی های این زخم زبون ها رو شونه منه.

آخه چرا! چطور خدا توانایی خلق چنین موجود بی احساسی رو داشته؟!

ببین. بیا و یه بار هم که شده بذار فکر کنم دارم یه خواب خوش میبینم.

واسه یه مدت کم باهام خوب شو.

اصلا خوب نشو. وانمود کن که خوبی.

اینطور دیگه هرکی هرچی دلش خواست بهم نمیگه.

اینطوری متلک هاشون اینقدر توشون جمع میشه تا باد کنند بترکند.

آخه چرا؟ من چی ندارم که فکر میکنی بقیه دارند؟

تو حتی منو شبیه خودت کردی ولی بازم ازم خوشت نیومد.

پس چرا؟ آخه چرا؟

دیگه داره خوابم میگیره.

همه بدنم از سرما درد میکنه ولی دردش داره یواش یواش لذتبخش میشه.

هوا خیلی سرده ولی خواب تو این هوا خیلی میچسبه.

میدونی که کدوم خوابو میگم؟

خواب مرگ!

۷ دیدگاه دربارهٔ «تو چی میدونی از من»

این نوشته شما یه خاطره تلخ رو برای من زنده کرد که تمام نشاط زندگی رو ازم گرفت اصلاً داغونم کرد.
هنوزم وقتی بهش فکر میکنم قلبم به شدت درد میگیره. یاد شبهایی افتادم که تا صبح بیصدا گریه میکردم ولی کسی ندید یا نخواست ببینه.
این تنها زخمیه که هرگز التیام پیدا نمیکنه و برای همیشه با من خواهد ماند.
خیلی سخته به کسی صادقانه محبت کنی ولی اون آدم بعد مدت طولانی تازه یادش بیفته که راهش از تو جداست و تقدیر رو بهانه کنه و بره دنبال سرنوشتش.

دیدگاهتان را بنویسید