خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نمیدونم مجتبی دلش میخواد خیلی بیشتر از اینا باهاتون حرف بزنه

نمیدونم. یه جورایی خیلی خسته میشم گاهی وقتا از این زمونه. یکی توی این دولت نیست که به فکر یه جمعیت حد اقلی ای مثل ما نقص عضوی ها باشه. البته اینی که میخوام واسهتون بگم مربوط به حد اقل حد اقل هم نمیشه. نقص عضوی ها توی کشور یه هفت هشت میلیونی میشند. اگه بیشتر نشند. تا قبلا که نمیدونم چه قدر قبلا تر میشه فقط همینا میدونم که تا قبل از ترم پنج دانشگاهم, اتوبوس هایی بودند مهربان با برچسب خط 94 که از خیابان هزار جریب یعنی از روبروی درب شرقی دانشگاه اصفهان راه می افتادند و به سمت ترمینال زاینده رود و از توی اتوبان به دروازه تهران هم میرفتند. اما از اول مهر به بعد که من بدشانس خوابگاهی شدم و قصد کردم هر چند هفته یک بار ی سری به منزل بزنم, متوجه شدم که اتوبوس های خط 94 دیگه از پیش ما به سه راه سیمین رفتند و شاید هم تبعید شدند. از هزار جریب تا سه راه سیمین کلی راهه. نمیشه پیاده رفت. باید با اتوبوس های بی آر تی برم سه راه سیمین و از اونجا با اتوبوس های خط 94 برم زاینده رود. حالا اینها که مشکلی نیست. من قبلا از درب شرقی دانشگاه میومدم بیرون, از پل هوایی میرفتم اون طرف و بعد هم سوار 94 میشدم. حالا باید برای رسیدن به بی آر تی ها تا میدان دروازه شیراز پیاده یا با یک سری اتوبوس برم. بعدش توی میدان دروازه شیراز باید رفت اون طرف فلکه که بعید میدونم این کار از هر آدم بی چشمی بر بیاد. پس تا اینجا تغییر مکان 94 ها چیزی به جز وابستگی من بهشون واسم نداشته. حالا رفتن در جایگاه بی آر تی و سوار شدن با احتیاط و پیاده شدن سر سه راه سیمین و خروج از جایگاه بی آر تی با اون همه میله پیله هم بهش اضافه کنید و تازه اینکه بعد از هشت خان رسیدن به سه راه سیمین, باید اتوبوس های 94 را پیدا کنی برای فقط یکی دوتا ایستگاه که میخوایی تا زاینده رود بری. این کار پیدا کردن اتوبوس ها هم دوباره به چشم دار ها نیاز داره. یعنی قضیه ای که میگند یا پولتا باید بذاری یا وقتتا درست در میاد. من برای مسیر ده دقیقه ای دانشگاه تا زاینده رود چهل تا پنجاه دقیقه از وقتم میپره. به معنای واقعی کلمه هدر میره. هدر.

نمیدونم. واقعا دلم میخواد داد بزنم. آخه ظرفیت بالای انسانی درست. ما میخواهیم پس میتوانیم درست. همه این شعار هایی که گاهی وقت ها عملی میشند درست. ولی آدم نگه و ننویسه خوب میپکه. من چرا کور شدم؟ واقعا چرا؟ میدونید؟ من اگر فلج یا لال یا سرتانی شده بودم خودم خودمو میکشتم و میگفتم خوب دیگه زندگی واقعی و با لذت با من قهره ولی الان که نابینا شدم میبینم یک قدمی خوشبختی ایستادمو هیچی به هیچی. با اینکه نابینا ها توی زمینه های علمی عین بینا ها و خیلی وقت ها بهتر از بینا ها هستیم دقیقا فقط و فقط به خاطر اینکه توی خیلی از سازمان ها نمیتونیم مستقل راه بریم پس کار و شغل هم برامون نیست. البته این واقعیت هست که ما خیلی جا ها رو نمیتونیم بریم. متاسفانه واقعیت داره. مثلا من اگر رشته تحصیلیم گردش گری باشه مسلما چون چشمام کوره خوب نمیتونم طبیعت رو نشان یک مشت بینای چشمدار بدم. بابا مثلا فرض کنید میام یه گودال باستانی رو نشونشون بدم تازه خودم پرت میشم توی یه چال اسکندرون بدتر از اون گودال. حالا یکی بیاد خود راهنما رو راهنمایی کنه که چطور از این چاله بیاد بیرون! نه دوستان من خودمم نابینام و این موارد رو از حیث تحقیر یا این جور چیزها نمیگم. خوب آخه لامسب ها اینا درد دل هستش. یعنی درد دل من هست, آیا درد دل شما ها نیست؟ حالا یکی بیاد بگه من بدون عصا هم راهمو پیدا میکنم یا با عصا هم میتونم مستقل باشم. خوب چه اشکالی داره؟! یاد ما هم بده. من یکی که هرکی هرچی یادم بده که به دردم بخوره دستشم میبوسم.

به هر حال به خدا خیلی سخته که کمترین فاصله را با افراد عادی داشته باشی و هی بال بال بزنی. مثل اینکه. مثل اینکه دم پنجره یک رستوران شیک واستاده باشی و بوی اون همه غذا به مشامت بخوره خیلی هم گشنهت باشه و دریغ از یک لقمه که بهت بدند. حالا اون فقیر روستایی ای که تا حالا رستوران ندیده و به شهر نیومده در واقع خواب هستش و هیچ توقعی از غذا های بهتر نداره ولی من. من چی؟! منی که در یک قدمی رستوران هستم. منی که صدای قاشق و چنگال ها را میشنوم و منی که در واقع خواب بودم و بیدار شدم دیگه خوابم سخته. سخت. این ظلمه. ظلمی که هیچ جوره نمیشه باهاش مبارزه کرد مگر اینکه دانش بتونه با امکانات و کشفیات و ابداعات روز به روزش چاره ای واسه ما بکنه. چمیدونم. از بس حرف زدم و نوشتم اشتهای نوشتنم تازه باز شده. تازه دستم اومده چی میخوام بنویسم. ولی با اینکه روحم میخواد که بنویسم جسمم نمیذاره. همین جسمی که کوره. ناقصه ولی به علت کمبود پول ناقص تر هم شد. یادتون هست پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت. نه. منظورم اینه که یادتون هست پارسال بهار توی همین وب نوشتم که چشمم سوراخ شد و داد و بیداد راه انداختم. بعد یکی از دوستای گلم که رو سرم جا داره گفت مجتبی جون سوسول بازی در نیار تو خوب میشی. ولی کو که خوب شدم؟ خوب که نشدم هیچ, تازه دکتر اون روز گفت باید هفت میلیون اخ کنی تا قیافه چشمت خوب بشه و بینا هم به هیچ وجه نمیشی. خوب من هم که اگه هفت میلیون داشتم الان دبی بودم. چمیدونم. سپردهش میکردم توی بانک سودشو میگرفتم. توی این هاشور واشور مملکت که نمیشه حرف هم زد, با ماهی صد هزار تومن سود میشه حد اقل چهارتا آدامس خرسی خرید, خوش بود. نه مگه؟! به هر حال این چشمم موند و موند و موند, تا حالا جمع شده توی خودش. یک وری و واروونه شده و قوز کرده کز کرده یک جای کوچیک توی کاسه چشمم واسه خودش دستو پا کرده و از فرط افسردگی چمباتمه زده چمبره کرده یک جا و بیرون نمیاد. چشمم زشت قیافه و بد ترکیب شده. مثل یه موش یا سوسک کثیف. مثل یه پیرمردی که از بس بهش نرسیدند خودشو خراب کرده باشه. آره. چرا نگم؟ مگه واژگانی غیر از اینها هم هست که بتونه بدبختی من و چشمم رو توصیف بکنه؟ حالا یکی که از قبل کره های چشمش نبوده, واسش عادیه ولی من چی؟ منی که همه قدیم بهم میگفتند آقا خوشتیپه اومد, حالا بهم میگند پس چشت چشه چشت چشه چشت چشه! منم توی شوخی میگم چشمم چش نیست چشمم گوشه. بعد هم ماجرای تلخ سوراخ شدن بیخود و بیجهت قرنیهش رو واسه دوستان از همه جا بیخبر تعریف میکنم که اونا هم به گفتن یک آخیییش بسنده میکنند و با بیخیالی هرچی تموم تر از کنار منو این پیرمرد زخمی میگذرند.

دیگه بگذارم بقیهش رو واسه بعد. آخه فردا و پس فردا و پس پس فردا هم هست و میترسم حرف هام تموم بشه و بعدا دیگه واسه دل نوشته چیزی نداشته باشم که بنویسم.

۱۴ دیدگاه دربارهٔ «نمیدونم مجتبی دلش میخواد خیلی بیشتر از اینا باهاتون حرف بزنه»

صبح به خیر آقا!
***
شما هم که فرسوده شدید!
برید یه سر محل اسقاطی ها شاید باز یافتتون کردند!
ohh! طرح بازیافت هم دیگه لغو شده
just kidding!!!
راجع به اون اتوبوس ها :….!!!
همه ایرانی ها یا باید پول داشته باشن یا پول یا پول یا پول یا بازم پول حالا خوبه وقت شما می تونه جای پول رو بگیره!
تا وقتی من اینجام غصه چی رو می خورید چشتون زشت شد که شد اتوبوس پرید که پرید
مهم اینه که من اینجام دیگه!

اگه طرح بازیافت لغو شده که پس هر اسقاطی که منو بازیافتم بکنه کارش غیر قانونیه ولی اگر شما همچین فرد خیرخواهی رو سراغ داشتی معرفی کن.
یعنی چی که زشت شده که شده! دقیقا نمیگیرم. خوب شما اینجا هستی یعنی الان چشمم خوب شد یا اتوبوسا برگشتند سر جاشون. آخرش آش همون آش و کاسه همون کاسه.
🙂

سلام مجتبی جون.خوش به حال تو که می می تونی درد دل هات رو بنویسی. ولی من، من چکار کنم که واقعا از دست این کوری خسته شدم هیچ راه فراری هم نیست. درد دلم رو هم بلد نیستم بگم یا بنویسم. این میشه که بعضی وقت ها دلم پر می شه میرم یه جایی یواشکی گریه می کنم یا تنهایی خلوت می کنم و دیگه دوست ندارم حرف بزنم.
ای کوری کورشی که کورم کردی !
آخه می دونی بعضی وقت ها دلم واسه اون روزایی که میدیدم تنگ میشه. اوقاتی هم هست که هرچی فکر می کنم یادم نمیاد دنیا واقعا چه جوری بود. آخه سخت نیست من که همه جارو بلد بودم من که همه جای اصفهان رو با چرخ یزیر پا می گذاشتم حالا برای رد شدن از عرض یه خیابون کوفتی معطل می شم.یا هزار تا چیز دیگه
خوب باشه خدا بزرگه من هم هی صبر می کنم و هیچی نمیگم. هی صبر می کنم هی صبر می کنم (که صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد)
به دل گفتم صبوری کن صبوری – صبوری ترفه خاکی بر سرم کرد

سلام
آقای خادمی تو رو خدا یه فکری برای چشمتون بکنید نکنه یه وقت غیر از عدمش کار دیگه ای هم دستتون بده اون وقت خر بیار و باقالی بار کن

منم یه کم کمتر نمی دونم شاید هم بیشتر هم دردم ولی مخالف این هستم که بهتره آدم از اول نبینه تا اینکه بعداً دیدش رو از دست بده، حالا کلی هم براش استدلال و این حرفها دارم که بمونه اما ای کاش می دیدیم ها! تصورش هم قشنگه نه؟

سلام بر دوستان گل وصمیمی
آه
اما نه من هم مثل شما اگر اینجا ننویسم کجا بنویسم . کی به جز شما می فهمه درد نابینائی یا کوری کور را .از هیچ کسی ناراحت نیستم و هیچ آرزوئی هم ندارم و برای چیزی هم صبر نکرده ام اخبار علمی را هم پیگیر هستم اخبار جدید و جالبی هم بوده اما کو تا نتیجه سال ۷۹ شهریور ماه زاهدان بودم پزشک معاینه کرد ، عکس گرفت و نوار برداشت و اینطور گفت منتظر باش علم درحال پیشرفت است به او گفتم چقدر گفت نمی دانم شاید شش ماه و بیشتر و کمتر جالب تر اینکه در ابتدای صبح آمده بود و می خواست عکس چشم ناز مرا بردارد ناراحت شد و گفت اون چراغ قرمز را نمی بینی به اون نگاه کن گفتم می بینم اما گمش می کنم گفت مگر با پای خودت راه نمی ری ؟ گفتم چرا حالا نگاه کنید یک چشم پزشک معروف این حرف ها را به من زد و یکی دیگر در منطقه خودم بود و هست صبح یک روز نزدش رفتم و او سخنم را شنید و با تعجب گفت مگر می شود این طوری باشی و با حیرت گفتم من نمی دانم آمده ام تا تو درمانم کنی /! من یک وقت دیگه هم گفتم که دست شخصی را قطع کردند و در روغن گذاشتند صدایش در نیامد تا در خرابه ای یک معلول عضوی را دید با صدای ب لند گریه کرد بعد از گذشت دو روز و اینچنین گفت برادر مرده می داند درد مردن برادر را !
استاد مجتبی بنویس از دلتنگی هایت ! نترس همین ترس است که انسان ناقص جسمی را به افسردگی می رساند نتس دلتنگی هایت تمام نمی شود بنویس هر چه دل تنگت می خواهد ناراحتی ما هم همین است همین که جائی نداریم بنویسیم و دوستانی نداریم که بفهمند دلتنگی ها را و هدایت کنند این مسیر را تا به کمال شادابی برسیم .همانطور که نیاز به تحصیل علم داریم و نیاز به ابزار برای خواندن و نوشتن مطالب نیاز به الگو ها و مراقبت های رفتاری هم داریم تا دچار افسردگی و دلتنگی نشویم .بهترین راه برای مقابله با این موضوع این است که دنبال مقصر نباشیم با موقعیت کنار بیائیم نه اینکه تحملش کنیم کنار بیائیم بگذار وقتمان هدر رود من که خانواده ام نمی توانند درکم کنند منظورم پدر بی مغز وارجمندم و برادر ها به جز یک نفرشان نمی تواند درکم کند و مادام می گویند دروغ می گوید او می بیند و دروغ می گوید و سرمایه دارد در حالی که دسیسه کردند و مرا و تنها برادری که نخواست تنهایم بگذارد را از سهم پدری محروم کردند و هر روز با کور گفتن و این حرف ها و اینکه هر چه دارد خرج دوا و دکتر کند دعایم می کنند اون وقت از دولت مقدس و فخیمه چه انتظار ! بله من هم از اول اینگونه نبودم اما تهدیداتی هم از سود اداره محترم بر من وارد شده اما به شکر خدا که هیچ اتفاقی نیفتاده .دو ساله که از پارس آوا استفاده می کنم و با مشغول شدن به این اینترنت مسخره و ناتوان فعلا بر کلی از اموراتی که قبلا دلتنگم می کرده غالب شده ام .خوب می توانستم حدس بزنم که شرایط معتدل در این سایت نیست و الان هم که آمدم می خواستم کامنت بگذارم که کجائی .
خوب کاری کردی که نوشتی ،دلتنگی شما دلتنگی من است و دلتنگی من هم دلتنگی شما بیائیم با شناخت هم و اعتماد می توانیم از توانائی های یکدیگر استفاده کنیم .دیدگاه ها متفاوت است اما می توان مدیریت داشت و به هم کمک کرد .
به امید فردایی بهتر
بدرود

طرحش لغو شده
البته اگه هنو بودبعید می دونم می تونست شما را بازیافت کنه!!!
کار از بازیافت گذشته !!!
***
یعنی مقایسه داشته ها و نداشته ها! یعنی تفاوت در میزان اهمیت چیزای مختلف! یه مثال بود!
زندگی همینه تلخ و شیرینش دنبال همند! یا باید زندگی کنید یا …
***
یا زندگی کنید
یا زندگی کنید
همین دنبال گزینه بعدی هم نگردید

ای زهرمار بگیری با اون دل سنگت. اصلا همون خودت بودی پارسال گفتی چشت چشه چشت هیچیش نیست. کوفتت بزنه. تازه برچسب سوسول بودن هم بهم زدی که چسبش ور نمیاد لامسب! گیرت بیارم.. گیرت بیارم هیچی. چیکار مثلا میتونم بکنم؟

دیدگاهتان را بنویسید