عنوان پس کی استرسهایم تمام میشود
دورود بر شما شاید حالا که این متن را میخوانید به این فکر میکنید که پس کی استرسهایم تمام میشود.
واقا کی؟ وقتی دانشگاهم تمام شود؟ وقتی ازدواج کنم؟ وقتی اولین بچه ام را به دنیا بیاورم؟ وقتی شغل مورد نظر را به دست بیاورم؟ وقتی ترفیع بگیرم؟.
اگر همینطور جلو برویم میبینیم که زندگی به پایان رسید و دارند ما را میبرند ولی هیچ لزتی از زندگی نبرده ایم. چون همیشه به این فکر بودیم که کی کی استرسها تمام میشود.
شاید تا به حال به مشاور مراجع کرده اید و شکاید کرده اید که از استرس بسیار رنج میبرید یا در صفحات وب به دنبال راه حل گشته اید البته این راهها خوب است و تا حدی استرسها را برطرف میکند ولی درمان قطعی نیست.
پس همراه من شوید تا با برداشتی که از چهار سال تحصیلاتم داشتم به شما جهانبینی بهتری بدهم.
خوب حالا زیندگیتان را با هم مرور کنید. از کودکی تا حالا نه از امروز صبح تا حالا نه اصلن همین حالا.
در مثلن از خودم میگویم من نابینا هستم الان بعد از چهار سال بدون کمک هیچ سازمانی حتا بهزیستی تحصیلاتم را با معدل 18\4 پشت سر گزاشته ام در دانشگاهی که حتا یک منشی حم به من نمیدادن که امتحانت را برایم بخواند باید یک ساعت صبر میکردم تا یکی دلش به رهم بیاید و کاری بکند از صبح که راه میافتادم به این فکر بودم که اگر مانند نابینایان انگلیسی سگ راهنما داشتم و تا دانشگاه به راحتی میرفتم چقدر خوب بود. اگر میدیدم و مجبور نبودم یک ربع سر خیابان صبر کنم تا یکی مرا از خیابان رد کند جچقد خوب بود. اگر تابلو را میدیدم و مجبور نبودیم آمارم را ببرم پیش کسی دیگر تا دو سهه ساعت بیشتر با من کار کند چقدر خوب بود. اگر اینقدر برای نمرات بالا تلاش نمیکردم ورهمه کنفرانسها را اولین نفری نبودم که اراعه میدادم و اگر با تمام شخصیتم مورد نوچ نوچ مردم قرار نمیگرفتم و وقتی آشق دختر مورد علاقه ام میشدم مجبور نبودم خوداری کنم و هیچ وقت نگویم.
شما چطور تا به حال به این مشکلاتتان فکر کرده بودید و حتا مشکلاتی که من نمیتوانم اینجا از آنها نام ببرم مشکلات دیگرتان وامها گرانی خاسته فرزندانتان آیندیتان همسرتان.
شاید فکر کنید خوب حالا که استرسم بیشتر شد. اما نه حالا خود را با یکی از دوستانتان مقایسه کنید البته او حم استرسهای خود را دارد ولی شاید کمتر از شما. اگر او حم شرایت شما را داشت چه وضعی داشت؟ اگر او حم میخواست در شغلش ترفیع بگیرد یا میخواست دختر مورد نظرش را به دست آورد یا شاگرد اول کلاس باشد یا کارشناسی ارشد قبول شود یا در مقابل صدها نفر کنفرانس دهد چه میشد؟ آیا تا به حال نمرده بود؟
ما به اندازه ای که در زندگی توقع داریم باید استرس تحمل کنیم باید با مشکلات گوناگون دست و پنجه نرم کنیم باید آنقدر با سر در مشکلات فرو برویم تا جزعی از آنها شویم تا دیگر از آنها نترسیم باید پوستمان را کلفت کنیم آره باید پوست کلفت شویم.
استرسها با شماست تا لحظه مرگ پس از آن نترسید شما در واقع باشهامت ترین کسی هستید که هم اکنون در آقوش استرسها هستید.
سخنم را با روایتی از امام اول به پایان میبرم.
ایشان روزی در مراسم مردی که همسرش را از دست داده بود حاضر شدند. مردی دیگر به فرد داغدار گفت امیدوارم غم آخرتان باشد حضرت بسیار عصبانی شدند فرمودند تو با این حرف آرزوی مرگ او را کردی چون اگر کسی در زیندگی هیچ غمی نداشته باشد حتمن مرده است.
۱۰ دیدگاه دربارهٔ «پس کی استرسهایم تمام می شود»
البته دوستان توجه داشته باشید من یادم رفت در متن ذکر کنم که این مطلب را قبلا هم در سایتی منتشر کرده بودم اگر دوستان خوانده بودند بر بنده اشکال نگیرند
ازینا بازم بنویس. بازم.
با سلام نوشته شما بسیار مؤثر بود.من واقعا تحت تأثیر قرار گرفتم.تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم.با سپاس فراوان.
استرس بزرگترین قسمت زندگی آدما شده!…خیلی خوبه که قبولش کنیم و زیادی گنده ش نکنیم تا به راحتی باهم گنار بیایم و راحت تر زندگی کنیم!
sal aam jeh naabeh cheshh makk.
Bess yaar ghashh anngg mee neh vee seed.
Man ha’h ghee ga’h tann neh vesh teh haayeh shoamaw ra dooss mee daa ramm.
Ess meh kaar ba’hreeehh khoobi hamm enn teh khaab ka’hrdeed.
Al haghh keh ra’h vaan sheh naass hasstee.
مسعود جان دمت گرم خودت را عشق است
از سایر دوستان به خاطر لطفشان ممنونم
سلام
ای فریاد از دست این استرس که شده بلای زمینی و آسمونی!
اصلاً من میگم بیاید ما هم دمار از روزگارش در بیاریم،
می گید چه جوری اولش اینکه دیگه اصلاً اسمشو نبریم
بازم میگید چه جوری مثلاً بجای بوق بگیم مثلاً اسمارتیز!
تجربه شخصی من نشون داده وقتی به اسمارتیز فکر نکنیم اصلاً اسمارتیز هم نمیگیریم.
بازم تجربه شخصی من نشون داده ترس از یه چیز ترسناکتر از همون چیزه
اگه شما هم گاهی مثل من خودتون رو تو عمل انجام شده قرار بدید روشنتر مطلبو میگیرید
مثلاً من وقتی می خوام یه کاری رو انجام بدم اصلاً در موردش فکر نمی کنم نه یعنی خیلی فکر نمی کنم، فکر زیادی اسمارتیز آوره.
اگه عمری بود ان شا الله یکی دوتا از این خاطرات ضد اسمارتیزم رو بعداً براتون مینویسم.
خوب عزیزم من هم که همین را گفتم باید در دل استرسها برویم تا بهشان عادت کنیم وگرنه
مرسی عالی!
خیلی ممنون
سلام دوباره که سلامتی می یاره
بله شما هم همین رو گفتید و من هم تأکیدش کردم