خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نابینا و کوهنوردی؟ مجتبی چندمین نفر است؟

سلام و صد سلام. امروز که دهنم به معنای واقعی کلمه صافونده شد. دارم بعد از پر شدن دندانم از درد میمیرم. اینترنت دی اس الم هم خراب شده و در منزل با خط تلفن نفتی دارم طی میکنم. در هر حال, جدیدا در عین تنبلی آدم بسیار فعالی شده ام. نمیدانم دقیقا ولی فکر میکنم انگیزه اجتماعی بودن و گاهی هشدار هایی از طرف یکی از دوستانم به نام لیلی باشد که من را خیلی حتی بهتر از نرم افزار هایی که فعالشان میکنیم فعال کرده. هر چه که هست و در شرف وقوع, خوب است و میمون و خرگوش و از این حرف ها. کتاب ترجمه مکاتبات و اسناد یک را در یکشنبه گذشته یعنی سیزده اسفندماه از جنگل ولی نه آمازون خریدم و این همه راه را بر خود هموار کردم تا پویشش کنم یعنی با کامپیوتر از تمام صفحاتش عکس برداری کنم تا بلکم بخش های انگلیسیش را بشناسد و بشود یک چیز هایی از آن به خورد مغز داد. ناگفته نماند طبق معمول همیشه, پیش از پویش, در یک صحافی, تمام کتاب را برگ برگ کردیم و شیرازه و تهرانه کتاب را به سطل زباله سپردیم. حالا از این ها گذشته, دندان آسیاب سومی گوشه بالا سمت راستم که در عنفوان نوجوانی پرش کرده بودم شکست خورده یا شکسته یا خورده شده. به هر حال, جناب رفیعزاده فرمود باید دوباره از نو البته این دفعه با هزینه چهل هزار تومان پرش کنی و چنانچه در حین پر شدنش دیواره های دندانت فرو بریزد, باید با سه برابر همین هزینه, روکشش بفرمایید. من واسه پهنای باند محله پول لا موجود, بعد این آقای دکتر خوشبخت خوش برخوردی که البته از خیلی جاها بیخبر است, صحبت از دویست هزار تومان پول بی زبان میکند. ولی خودمانیم, دکتر رفیعزاده مرد بود و بیست تومان بیشتر از من پول نگرفت و روی چهل هزار تومانی که گفته بود به من پنجاه درصد تخفیف داد و این کار را برای نابیناییم هم نکرد چون یک نابینای دیگر پیش از من پیشش رفته بود و مشمول چنین تخفیفی نشده بود. فعلا که از درد زمین را گاز می گیرم. این ها چه ربطی به کوه نوردی داشت؟ خوب راستیاتش قبول دارم که حاشیه رفتم و از همان اول کار که از فعال و فعالیت حرف زدم باید به سراغ کوه و کوهنوردی میرفتم ولی جاده خاکی زدم. در هر حال, شنبه که دیروز باشد نه, شنبه قبلی یعنی دوازده اسفندماه با لیلی رفتیم کوه صفه و ساعت تقریبا ده صبح که راه افتادیم, ساعت هفده بعد از ظهر برگشتیم. لیلی جان واقعا دمت گرم و ایول و این حرف ها چرا که می دانم و می دانی هر آدم نابینایی این فرصت نسیبش نمی شود که یک انسان با اخلاقی چون تو در فتح قله یک کوه, سعود به ان, دور زدن قله و برگشت به پایین کوه به سلامت کمکش کند, برایش حوصله به خرج دهد و غیره و این حرف ها. خلاصه که من در این فتح عجیب و جالب به خیلی از تجربیات نائل گشتم. اولش اینکه نابینا یا حد اقل منِ نابینا در بالا رفتن از کوه, سرعت خیلی بیشتری دارم تا در پایین آمدن از کوه. فکر میکنم دلیلش هم این باشد که در بالا رفتن راح, پایت را با اعتماد به نفسی نسبی و اطمینان به راهنمایت بر روی سنگ ها و پستی ها و بلندی ها میگزاری و میروی بالا ولی در پایین آمدن از کوه, به شدت میترسی و اعتماد به نفس خونت کاهش پیدا میکند چون هر لحظه میترسی که نکند پایت را به جای یک سنگ, روی هوا بگذاری و تا پایین پای کوه, یک راست, سقوط آزاد تشریف فرما بشوی. در ادامه, زمان برگشت از قله, با مجید تباتبایی و دو تن از دوستانش برخورد کردیم. جالب که پدر مجید: عباس تباتبایی به گفته پسرش, نوازنده و مدرس نزدیک به هشت ساز است. آقا مجید در برگشت تا حدودا نیمه های راه من را همراهی و کمک کرد که مجید جان واقعا ممنون. در کل تجربه خوبی بود. راستی تا یادم هست, عکس های من در آخر مطلب را هم ببینید که من را در تلاش برای بالا رفتن از سنگ های نا فرم کوه, نشان میدهد. با وجودی که پس از این سفر خوشمزه؛ تمام بدنم از خستگی و اسید لاکتیک پر شده بود, ولی شوق این تجربه تا یک ساعت خواب را به چشم هام حرام کرده بود تا نهایتا خوابم برد. به شما دوستان هم پیشنهاد میکنم نه دقیقا عین این کار ولی تجربه هایی نظیر کوهنوردی یا کار هایی که یک معلول را به چالش میکشند, در دستور کار خود قرار دهید و تجربه کنید. خصوصا کسانی که والدین یا دورو بری هایتان برای شما وقت میگزارند. از آنها بخواهید که برای چنین برنامه هایی یک نقشه طرح کنند و بزنید به قلب زندگی و فعالیت هرچه بیشتر. مثلا برای این که یک نمونه دیگر از چالش را مطرح کنم باید بگویم که من دوشنبه 14 اسفند 91 خورشیدی با کاروان راهیان نور بسیج دانشگاه اصفهان, عازم جنوب شدم. یک اردوی بدون همراه با تمام خطراتش. در آخر لیلی جان باز هم از تو و حوصله ات و راستی از ناهار خوشمزه ات واقعا ممنون و امیدوارم شادی های نقره فام هر روز مهمانت باشند و زیاد در انتظار نگذاریشان.

این هم از عکسهای کوهنوردی من:نابینا و کوهنوردینابینایی در قله صفهفکر کنم بازم توی کوهم نه؟صخره هم بد چیزی نیستاین هم عکس آخر از کوهنوردی مجتبی خادمی. چه تلاشی!

نابینایان عزیز, از یک فرد بینا بخواهید برایتان توضیح بدهد چون خودم قات زدم که کدام عکس کدام است که توضیح بگذارم.

خرد نگهبانتان باد.

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «نابینا و کوهنوردی؟ مجتبی چندمین نفر است؟»

سلام خدا قوت
منم وقتی جوونتر بودم کوه نوردی که نه بالا رفتن از کوه رو دوست داشتم میرفتم بالا و وقتی می خواستم بیام پایین می دویدم خدا جداً بهم رحم کرده بود هزار بار که کله نشدم اما آخرین باری که بقولی رفتم کوه نوردی که نه باز چشمه نوردی رفتم بالا که کار نداشت وقتی می خواستم بیام پایین البته بکمک پدر گرامی خیلی خیلی می ترسیدم چون راه باریک بود و البته خیس و لیز یواش یواش می یومدم و چون شلوغ بود ترافیکی ایجاد کرده بودم که جاتون پر خوب شد نبودید بعدش دیگه فرصت نشد برم کوه یا نمی دونم شاید دیگه دلم نخواست برم!

حیف شده که دیگه نمیرید. یه خاطره بد یا یه تجربه بد ببین با آدم چی کار میکنه! نابینا ها اکثر قریب به اتفاق دوس دارند توی منزل بمونند و فعالیت های فیزیکی و بیرون رفتن را ترجیح نمیدند که این یکی از عوامل پوچ گرایی و رسیدن به خودکشیه. البته چند درصدی هم هستیم مثل من مثل خودت مثل بچه هایی که برنامه گشت و گزار میذارند که فعالیت را دوست داریم.

سلام ,دمت گرم بابا‏!چه دلو جرعتی داری,نترسیدی یه
موقع پات لیز بخوره؟بیوفتی,منم خیلی کوه نوردی رو دوست دارم,نزدیک شهرمون یه کوه هست که میشه ازش رفت بالا,هفتا آبشار داره,اما تا حالا من فقط تا آبشاره اول رفتم,اونم با هز
ارتا بدبختی,همیشه بابام دستمو میگیره,اما جدا خیلی سخته,چند بار نزدیک بود بیوفتم تو رودخونه,به هر حال به خیر گزشت,ببخشید پر حرفی کردم ,فعلا بای ,موفق باشین

سلام‏ ‏مجتبی‏ ‏جان‏ ‏من‏ ‏اینقدر‏ ‏صبح‏ ‏تا‏ ‏شب‏ ‏دنبال‏ ‏کفترام‏ ‏هستم‏ ‏همسایه‏ ‏ها‏ ‏شاکی‏ ‏میشن‏ ‏ولی‏ ‏من‏ ‏اینقدر‏‏ ‏کفترام‏ ‏رو‏ ‏دوست‏ ‏دارم‏ ‏حاضر‏ ‏نیستم‏ ‏‏ ‏تلشون‏ ‏کنم‏ ‏زمستونها‏ ‏که‏ ‏سرد‏ ‏هست‏ ‏ولی‏ ‏تابستونها‏ ‏روئ‏ ‏‏ ‏مشتبند‏ ‏‏ ‏پیشون‏‏ میخوابم

سامان جونم اگه یه کمی قشنگتر هم بنویسی بد نیستا. دیدگاهتو بخون ببین چی شده!
منم اولش همینجور بودم. صفحه خوان های صوتی ما نابیناها رو این طور محدود میکنند.
به نظرم اگه با دقت نوشتن را همینجا تمرین کنیم توی سایت های عادی که با بیناها مشترکیم کم نمیاریم.
ایول داری.

سلام سامان چه جرأتی داری من حتی می ترسم از ده کیلومتری یک کفتر رد بشم! البته کفتر بازی هم تا حدی خوبه زیاده از حدش زیاد جالب نیست. خوب آقا مجتبی من که اصولاً از تجربیات سختم بیشتر بعنوان خاطره یاد می کنم و بهشون می خندم برای همین هم تا حالا اون حس پوچ گرایی و اون فکر خودم که حیفم دیگر کشی بذهنم نرسیده این جمعه وقت داشتم حتماً دوباره می رفتم کوه ان شا الله هفته دیگه اونم برای این که بخودم ثابت کنم من کم نمی یارم فقط اگه دیدید این طرفا پیدام نشد بدونید همون بالا موندم نتونستم پایین بیام!

سلام نخدی محله من از کوچیکی با کفتر بزرگ شدم و ازشون از کوچیکی نمیترسیدم اولش که مامانم اجازه نمیداد اینقدر انداخت بیرون من دوبارهآوردم تا ول کن شد در مورد کوه میری و همون دالا میمونی نه شوخی کردم امیدوارم بهت خوش بگذره

دیدگاهتان را بنویسید