خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

وبگردی یک اسفند 91

زن شیطان صفت

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟

میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟

شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است

پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد.

سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن

زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :

چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد

سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت :

اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید

و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد

و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد

و همسرش را همان موقع طلاق داد

سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم

و آن زن گفت :کمی صبر کن

نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!

شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟

آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت:

همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم

و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.

و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم

 عشقولانه ها

عاشقتم مرسی

دوست دارم مرسی

خوبی؟ مرسی

آّب می خوری؟ مرسی

مرسی بابت نهار

…مرسی از اینکه منو رسوندی خونه

مرسی…….

یه نگاهی به کلمات کنیم ایا ارزش این کلمات یکی است که در جواب از یک کلمه استفاده کنیم و خلاص

مرسی

***

* * * * * * * * * * * * * *میبوسمت 3تایی

من و غم و تنهایی

امان از این جدایی

دلتنگتم خدایی

* * * * * * * * * * * * * * *

تو دروغ می گــــــویی تا

من خوشــــــحالشوم!

و من احمــــــق می شوم…

تا تو دلگیــــــر نشوی

* * * * * * * * * * * * * * *

هوای تو؛ از دود سیگارم هم مضر تر است…

دود سیگار به سرفه‌ام می‌اندازد، هوای تو به گریه ام !!!

* * * * * * * * * * * * * * *

عدد یک همیشه یکه ؟ شاید در تمام عمرش نتونه بیشتر از یک عدد باشه ! اما بعضی وقتها میتونه خیلی پرمحتوا باشه ؟!

1 دنیا ، 1 سرنوشت ، 1 خاطره ، 1 دوست

* * * * * * * * * * * * * * *

دخترهای خوب مثل سیب های روی درخت هستند…بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند!پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است اکتفا می کنند…سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست در حالی که آنها فوق العاده اند . …. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید!!!

* * * * * * * * * * * * * * *

لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند…

* * * * * * * * * * * * * * *

فکر نوازش دستهاى منى ! بى آنکه بدانى دلم است که تنها مانده دستهایم،دوتایند!!!!

* * * * * * * * * * * * * * *

سلامتی اونی که وقتی میخواد دوست دخترشو برسونه ، میندازه از جاهایی که ترافیک بیشتر باشه!

* * * * * * * * * * * * * * *

سلامتی بچه های بالا شهر که دستبند طلا دستشون! و گردنبند طلا گردنشونه …

و سلامتی بچه های پایین شهر که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشونه!!

اما به سلامتی تو که لبخندت برام طلای بالاشهرهاست و ناراحتیت طناب دار پایین شهرهاست …

دنیای فانتزی من

یکی از فانتزیام اینه که‎…

تو تاکسی نشسته باشم 4 تا دختر داف سانتی مانتال نامبر وان که همگی کتاب زبان دستشونه هم سوار تاکسیه شن

بعد یهو موبایل من زنگ میخوره گوشیم و راحت از جیبم در میارم بعد شروع کنم تند تند انگلیسی صحبت کردن با طرف

بعد که گوشیو قطع کردم و همه تو کف حرکته بودن دوباره گوشیه زنگ بخوره اینبار شروع کنم اسپانیایی خف در حد لا لیگا و مسی صحبت کنم

بعد که همه گرخیدن به راننده به کردی بگم پیاده میشم

وقتی پیاده شدم همه هم پشت سرم پیاده بشن

اونی که از همه خوشگل تر بود بیاد جلو بپرسه آقا ببخشید شما زبانو کجا یاد گرفتین میشه شمارتونو داشته باشم

منم یه لبخند بهش بزنم بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش بکنم و بگم:

شرمنده من بیژن نیستم من نیما هستم ولی‌ می‌تونم شمارمو بدم فقط بعد از ایام الله ولنتاین زنگ بزن بعد اونم بگه :

عزیزم من به جز تو تا حالا با هیشکی نبودم” بعد من ندونم باید احساسِ “خاص ” بودن بکنم، یا “خر” بودن !

ظاهر آدمها

روی ظاهر و قیافه آدمها قضاوت نکنید

چیزی که توی مردم خارج از کشور ـ چه زن چه مرد ـ خیلی جالبه، سادگی پوشش و سر و وضعشونه.

اصلا از وضع ظاهر و لباس و یا حتی رفتارشون نمی شه تشخیص داد اونا چه کارن و یا مثلا چقدر در آمد دارن.

بر خلاف مملکت خودمون، تا یارو یه کم پول دار میشه یا یه کم مدرک تحصیلیش میره بالا

یه قیافه ای به خودش می گیره یا ماشینهای آنچنانی و لباسهای مارک دار می پوشه که به مردم بگه من چقدر پول دار و ثروت مندم.

بر عکس اونور، یکی رو می بینی شلوارک پوشیده با یه تی شرت یه آدامس هم انداخته گوشه دهنش یه کوله پشتی هم رو کولشه با دوچرخه میاد سر کار تو آسانسور ام در حالی که هدفون گوششه یه سری برات تکون میده پیش خودت می گی این حتما نظافت چیه بعد میفهمی یارو جراح قلبه !!

یا اینکه تو مترو یکی که صورتش رو اصلاح نکرده با کاپیشن مشکی که زیپشم از سرما کشیده بالا ،با یه کلاه بافتنی رو سرش و یه نایلون تو دستش نشسته داره میره سر کار، یکی هم مث من پیش خودش میگه خوب این بابا یا دربونه یا آبدارچی (البته اونور اصلا آبدارچی نداره!)

بعد معلوم میشه طرف سرگئی برین موسس شرکت گوگل، 24 امین ثروتمند جهان با حدود 20 میلیارد دلار ثروت صاحب یه بوئینگ 767 و تنها عینک اش که به چشم داره و هنوز البته به بازار عرضه نشده “گوگل گلاس” کلی می ارزه.

زن و شوهر

مرد :

در آغوش کاناپه مهربانم در آرامش کامل خوابیده ام که صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد…خدای من! زنم است!…یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند. چقدر زود یکماه تمام شد ! مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم….وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد…گونه هایش هم شور است. وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میکنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند، چون آنوقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم. یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یک بازار “سید اسماعیل” کوچک است!…صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد. وقتی از حمام بیرون آمد حوله اش را مثل عمامه سند باد دور سرش پیچید و خودش را روی کاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام کاناپه مثل مسواک، یک وسیله شخصی است و دوست ندارم کسی خودش را روی کاناپه ام پرت کند…اینهمه جا…برود برای خودش یک کاناپه دست و پا کند…اه اه …. مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است که از لای حوله بیرون افتاده و از نوکش قطره قطره روی کاناپه ام آب می چکد. می پرسم برایم چه سوغاتی آورده…موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق دوید و من فرصت پیدا می کنم تا طوری روی کاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند… مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد. به گمانم برای من خریده. وانمود می کنم که خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. کاش بشود دوباره سفر برود. حیف من.

زن :

چقدر زود تمام شد…دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم که مثل دیوانه ها روی کاناپه کوفتی اش می نشیند … مجبورم بغلش کنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. اصلا در حمام حواسم نبود که بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده چون یا یکی از چمدانها را باز کرده و فضولی می کند یا خانه را وارسی می کند تا مدرک جرمی باقی نگذارد. عمدا همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا کاناپه اش را خیس کنم. وقتی مثل بچه ها حرص کاناپه بد ترکیبش را میخورد قیافه اش حسابی دیدنی است. دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه کن خدای من.. کدام احمقی است که وقتی ببیند بعد از یک ماه برایش یک مایو بنفش راه راه و یک جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق کند…واقعاً حیف من

خوب که چی مثلا ؟

اینایی که مثلا بهشون قهوه تعارف می کنی بعد می پرسی: شیر؟ شکر؟

بعد می گن : تلخ…خب مثلا که چی؟ متفاوتی؟ خیلی خرابی؟ داغونی؟با کلاسی؟ مقرون به صرفه ای؟ یا چی؟

اونایی که میگن : شیر…خب مثلا که چی؟ نرمی استخون داری؟ وزیر بهداشتی؟ گاو دوست داری؟ با دقت انتخاب کنی؟ یا چی؟…

اونایی که میگن: شکر…خب که چی مثلا؟ دیابت نداری؟ تلخی روزگار تاثیری روت نداره؟ درگیر رژیم غذایی و اینا نیستی؟ یا چی؟

اونایی که میگن: شیر و شکر…خب که چی مثلا؟ از قحطی اومدی؟ مفت باشد کوفت باشد؟ یا مثلا خیلی ریلکسی؟ من و تو نداره؟ یا چی؟

اونایی که میگن: هرچی شد…خب که چی مثلا؟ از دنیا بریدی؟ هر چی من بخوام می خوری؟ بی اهمیته برات این چیزا؟ یاچی؟

اونایی که میگن: میل ندارم…خب که چی مثلا؟ خودتو با قهوه می شوری توحموم؟ خیلی با کلاسی؟ قهوه جواب نمیده برات؟ یا چی؟

فیلم عشقی به روایت هالیوود‎

فیلم از توی اتاق خواب و زیر پتوی دو معشوقه شروع میشه، صحنه بطوری رمانتیک و خفنه که شما خشکتون میزنه و با خودتون میگین که چرا رفیقتون بهتون نگفته بود فیلمش صحنه داره که با فریاد مامان از جا میپرین و بر خلاف میل باطنی مجبور میشین این صحنه رو رد کنین،

خلاصه دختره که خیلی شوهرشو دوست داره میره بقالی سر محله که بقال محله ازش خوشش میاد و بلههههههه بازم مجبور میشین برای اینکه صدای مامان در نیاد صحنه رو رد کنین و مامان هم داره غر میزنه که اینا اون دنیا چه جوری میخوان جواب خدارو بدن؟

بازهم خلاصه خانم برای اینکه شوهرشو غافلگیر کنه سفارش میده تا برای شوهرش پیتزای مورد علاقشو بیارن که از یارو پیتزایی هم خوشش میاد و دوباره بلهههههه و شما هم موظفین که این صحنه هارو تند تند رد کنین،

خلاصه از اول تا آخر فیلم این خانوم مشغول کارای بد بد کردن یا همون دکتر بازی خودمون با این و اونه بطوریکه فقط با خواجه حافظ شیرازی کارای بی ادبی نمیکنه.

تا اینکه در یکی از همین صحنه های مبتذل شوهر سر میرسه و زن گریه میکنه و ناراحت میشه و از شوهرش معذرت خواهی میکنه و شوهر هم که آدم فهمیده ای هست با متانت از اینکه سر زده وارد شده معذرت میخواد و میگه”عزیزم چون عشق من و تو یک عشق واقعیه میدونم از این کار منظور بدی نداشتی و من هنوز دوستت دارم”

و در آخر، فیلم با پیام اخلاقی سیب زمینی بودن و عشق واقعی تموم میشه.

۶ دیدگاه دربارهٔ «وبگردی یک اسفند 91»

دیدگاهتان را بنویسید