خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت پراکنده دانشجوی نابینای تعطیل شده دم عید

سلام به همگی. بشینید یه کم باهم بحرفیم: وقتی میگم اینجا ایران است بزنید توی دهنم, بکشیدم, مچالهم کنید, خلاصه هر کاری از دستها و پا ها و نه جا های دیگهتون بر میاد بکنید که چرا گفتم اینجا ایران است. خوب مگه اینجا ایران نیست؟ واقعا اینجا کجاست؟ چراغ خط اینترنت پر سرعتم یک هفته ای میشه که ثبات شخصیتش رو از دست داده و رام نمیشه. حتی اکسید آهن شدم زنگ زدم بیست سی که اون ها هم گفتند اهلی کردن چراغ مودم تو کار ام دی افه. حالا این همونه که جای کابینت میزنند یا پوشیدنیه یا خوردنیه. آهان همون ستونهایی که احمد میگفت پر سیمه؟  من میگم پر از زر هم شاید. به هر حال من این آقای ام دی اف را گیر بیارم سلام شما رو میرسونم و میگم. آره. میگم که نظرات تایید نشده داریم, مطلب منتشر نشده کلی هست, فایل های آپ نشده روی دستمون باد کرده, و خلاصه درد دل همه را بهش میرسونم. میگفت اگر دستم رسد بر چرخ گردون, از او پرسم که ای چین است و او چون. بهش میگم که من مجبور شدم با اینترنت نفتی در خدمت دوستان باشم. اینترنتی که به قامِ سگ, نمی ارزه. بذارید فردا بشه, کارستون میکنم. زنگ میزنم به همه جا و دستم به هیچ جا نمیرسه. بالاخره آیا این شخصیت مظلوم پهلوان پنبه که قدیم ها ساخته شده باید توی یکی حلول کنه جلوه گر بشه یا نه؟

شروع عصبانیم هم غیر از خرابی اینترنت دلیلش سرما خوردگی مزمنی هست که مثل کنه خِدِر شده سر راهم. البته اگر معنی خِدِر را شما نمیدونید, خِدِر یعنی کسی یا چیزی که سد راه بشه. به هر حال این داروهای سرما خوردگی که روی من اثر خاصی نداشت. من بعد از بیست سال تجربه مفید در زمینه ابتلا به سرما خوردگی به این نتیجه رسیدم که این یک بیماری ای هستش که باید تمام طول دوره خودشو طی کنه و تا آسفالت کردن دهن مریض و روسازی و زیرسازیش به اتمام نرسه ول کنِ ماجرا نیست که نیست. این آبلیموی تازه با اسل هم که میگند خِدِرِ سر راه سرما خوردگی میشه را نتستیدم که نظر خاصی راجع بهش داشته باشم ولی زن برادرم که گفت میشه. در مورد قامِ سگ هم یک اصطلاح محلی هست که خودم معنی اصلیشو نمیدونم. ما لنجونیها توی گویشمون از این جور تمثیلها و تصویر سازیهای خوشگل زیاد داریم. مثلا به کسی که حال نداشته باشه و یه گوشه افتاده باشه میگیم تو مثل پنبه نم کرده می مونی. به قدری این تصویر قشنگه که من معتقدم به تصویرهای درون شاه بیت های شعرای بزرگ هم پهلو میزنه.

حالا این حرفها همه درست ولی خوب نمیدونم که آیا از هیچ کدوم از بحث هایی که اول کار تا حالا مطرح کردم به جمع بندی درخوری رسیدیم یا نه. بذارید با دماغ هام ادامه بدم. البته نمیدونم آبریزش مال بینی میشه یا دماغ؟ یکی دماغ رو درست میدونه اون یکی بینی رو. هم شنیدیم میگند طرف دماغشو عمل کرده هم شنیدیم طرف بینیشو. حالا کدوم عضو بدن محسوب میشه و کدوم زباله های درونش, خدا می دونه و یک سری آدم اهل ادب و فهم و کمالات که بهشون میگند زبانشناس. به هر حال, دعا کنید بتونم با این دماغها یا بینیهای بسته و کیپ شده بخوابم و دهنم چوب نشه.

درکل انگار قرار نیست به جایی برسیم. خوب بحث را با این نکات تمام کنم که اولا یه شاگرد نابینا دارم که دارم بهش کتاب فنآوری ششم ابتدایی را تدریس میکنم و واقعا بچه با استعدادی هست به شرطی که بیشتر دل به کار بده. تعزیه خوانی هم بلده و پیش پدرش دستگاه های آواز را تا حدی یاد گرفته. این را تازه امروز فهمیدم و باید یادم باشه اولین بار که دیدمش بگم واسم بخونه و اگر شد ضبط کنم بذارم توی محله. من از آموزش به بچه های زرنگ خیلی لذت میبرم, خصوصا اگه طرف به موضوع علاقه مند باشه و در ضمن هنرهای دیگه هم از دستش بیاد.

همیشه دوست داشتم خودم هم هنرهای زیادی از جمله نواختن کیبرد را کسب کنم و نشده ولی ایشالا از این به بعد میشه چون اگه نشه بد میشه و من اگر هنرمند نشم خوب شاید از خودم بیزار بشم. ولی همین خودم هنر مدیریت اینجا را ای, تا حدودی دارم. البته این زاتی بوده نه تجربی. شاید نشه هنر حسابش کرد و باید بهش گفت مهارت. به هر حال اگر نظرها تایید نشد, مطلبتون توی صف موند بدونید که من اینترنتم هنوز نفتیه و گازی نشده.

از گازی شدن اینترنتم بریم گاز بدیم تا به عروسی علی اصغر عزیز برسیم. پسر رضا خان عزیز. علی جان عروسیت مبارک و گوش شیطون کر و چشمش کور, من امشب عروسیت میام. مطمئن باش. خدا کنه بشه یه گل هم واست بگیرم. علی عروسیت مبارک! راستی خدا کنه ترقه و آدامس و لواشک و قارا و کاکاوو هم گیرم بیاد که تقسیم اینها بین کودکان خرد و درشت, واسه من تفریح شبهای عروسی خصوصا توی فصلهای گرمه. گرمم شد. نه از بس نوشتم از بس بخاری اینجا واسه خودش فیس و فیس کرد. پراکنده میشه ولی گفتم فیس و فیس یادم هست بچه که بودم مدیر مدرسه نابینایان, وقتی با گروه سرود ما میومد توی یه مراسم, به ماها ادکلن میزد و به شوخی میگفت: فیسی صد تومن. خوب دیگه برم که انگار طبق کلیشه همیشگی, خودم هم به فیس و فوس و هزیان گویی افتادم.

راستی پیش از اینکه برم بگم میثم یا آدرین عزیز داره یه کار هایی که چی بگم یه شاهکارهایی میکنه که به وقتش اگر به پایان رسید, میگمتون یا شایدم خودش اطلاع بده. به هر حال, میثم و امثال میثم که اطلاعات دارید و ازش برای نور پاشی به دیگران, استفاده میکنید, بدانید و آگاه باشید که روی کله من یکی جا دارید.

طبق معمول همیشه, خوش باشید تا همیشه.

۳۵ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت پراکنده دانشجوی نابینای تعطیل شده دم عید»

عسل را بریز ته استکان… با یه ذره آب حلش کن…آبش خیلی باید کم باشه…بعد یه عالم آبلیمو بریز روش…بخور بخواب…فرداش که بیدار میشی یا بهتر شدی، یا مردی…از این دو حال خارج نیس…
پاییز که شد شروع کن به خوردن این دارو هر شب…تا کل پاییز و زمستون سرما نخوری…

چرا یخچال نمیخوام؟ اص تو جاهازم فقط یخچال کمه و یه پشه کش و گوش کوب و اره برقی…این سه مورد آخر برای تربیتِ پدرِ هشت تا فرزند یتیممه…
نازنین جان…یخچالا میخوام آبجی…به حرف بانو گوش نکن…کربلا نری داعشیا بزنن نصفت کنندا…

بانووووو…خب واسه مجنونم میخوام این یخچالا دیگه…اول با پشه کش شیپیشاشا میکشم…بعد با اره برقی نصفش میکنم، میجوشونمش، آب قلمه شو میذارم تو فریزر واسه بچه ها…براشون میریزم تو سوپ، خاصیت داره…بعدم گوشتشا میکوبم با ترشی برا شام میخوریم…بهتر از نون و کیشمیش و گردو انگور و خیار شما اصفانیاس که…بقیه شم میذارم تو یخچالی نارنجی یی که قراره برنده شم واسه فردا ظهرمون…

خب سیتا گللاسی هم اومد عرض ادب و ارادت و سلاام کلا چه دم عیدی بشه دور همی …. آخرش نفهمیدیم کیبورد قرار هست برامون بزنند یا نه ….
معصوم نمیری حالم بد شد حالا قبل این عملیاتها جوراب های مجنونت رو شسته بودی آب گوشت مجنونت بو جراب نده بچه هات سر دل کنند هاااا بعدشم من دیگه اینجا نمیااام برو یه پست دیگه تنوع بشه بابا

آره بانو جان چه عید دیدنی شد وسط تابستونی اونم با هفت سینهایی که اصلا هر چی میفکرم تناسبی نمیبینم خخخ
راستی جواب خانم کاظمیان عزیزم رو هم اینجا بگم که پرسیدم ببینم اگه دیدی جواب دادی برم ببینم که رفتم دیدم جوابتونو
منم خییییلی دوستون دارم زیادتا سی تا خخخ

دیدگاهتان را بنویسید