خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

این مردان نازنین غمگین

این نوشته رو از وبلاگ خانم الهام برداشتم،به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید !
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «… مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند…
یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل… همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی… و خدا نکند یکی از اینها نباشند…

ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی… مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی… درست بر عکس دنیای ما.

بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم… بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «این مردان نازنین غمگین»

هم محله ای سلام.واقعا نویسنده این مطالب خانم بوده است.چون من تا حالا خانمی را ندیده بودم که از حق و حقوق مردان کمی دفاع کند.اگر این سخنان گفته خانمی باشد باید مجسمه او را از طلا ساخت و سردر همه شهرها آویزان کرد تا بانوان دیگر از او درس بگیرند.

سلام مجتبا جون خیلی مطلب زیبایی بود به من یکی خیلی حال داد تازه اینجا نمونه ی استانداردشو گفت از ۱۸ سالگی ولی من خودم مرد هایی رو میشناسم که از سن کمتر شروع کردن و الآن که پیر شدن هنوز ی سقف برا بالا سرشون ندارن و من خودم وقتی پایه درد دلشون میشینم کم مونده بزنم زیر گریه نمیدونم اونها چه طوری تحمل میکنند خیلی سخته خیلی

سامان جان راه دور رفتن نداره هم اونی که تو پای درد دلش نشستی و هم خود من. من فعلا یکی از همونام که اگر چه ازدواج نکردم و خرج و مسئولیت زن و بچه روی دوشم نیست ولی تا جایی که یادم میاد برای خرج تحصیلم از دوازده سالگی میدویدم. تا به همین الانشم دارم میدوم.

سلام مجتبا جان,نمیدونم چه کلمه یی بگم که بفهمی چقدر از این متن خوشم اومده,واقعا آلی بود,بچه ها من شک دارم که این متن رو یه دختر از خودش گفته باشه,دختر ها اگر به این چیزا فکر میکردن الآن وعضه ما این نبود,حتما یه پسر اینو گفته,اون دختر هم به نامه خودش تموم کرده,حالا دیگه من نمیدونم,هر کار میکنم که به خودم بقبولونم که این متن رو یه دختر نوشته,نمیشه,به امیده روزی که همه ی زن ها اینجوری فکر کنن,بای

خوب پس حالا یعنی میگی پاکش کنم یا بذارم باشه؟!
اگه به ضرر مردهاست که من جزو همین دستهم. این جوری که خوب نیست یک متنی راست راست توی محله ما راه بره و جولان بده و ما دست روی دست بذاریم.
حالا یعنی باید چیییییی کار کنیم.
یعنی آیا کلاه رفته سرم؟
واییی نه!
خدایا از دست خانمها به خودت پناهنده سیاسی اجتماعی میشم.
من الان دوباره خودمو از لبه موکت میندازم پایییین.

دیدگاهتان را بنویسید