خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

باحاله. نه

این متن را یکی از دخترها یا بهتر بگویم خانمها هم کلاسی فرستاده بود اگر قبلا جایی دیدید نخوانیدش

پیرمرد همسایه آلزایمر دارد …
دیروز زیادی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود
از خواب بیدار شود …! زنده یاد حسین پناهی

دلتنگم،
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیره.

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم…
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد.

نازنین!
ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تو
دردناک است؟ در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند؟

دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا… آقا ” دعا ” می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند
و برای فرج آقا ” دعا ” می کند….

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد…
کمی آب در لیوان می ریزد

۷ دیدگاه دربارهٔ «باحاله. نه»

سلام خیلی قشنگ بود. برای شماره گرفتن بیسوادها هم اگه فقط اعداد رو بلد باشن میشه کاری کرد. برای مادر بزرگ من با نقّاشی کشیدن کنار اسامی بهش یاد دادن که مثلا اون دو قلوهایی که کشیدن شماره ی خونه ی داییمه که بچّه های دو قلو داره. یا اون نیمکت که یه دانش آموز روش نشسته و درس میخونه شماره ی زنداییمه که معلّمه. یه خانم دیگه هم میشناسم که بچّه هاش براش مبایل خریدن و وارد دفترچه تلفن شدن رو بهش یاد دادن. بعد یا عکس افراد رو روی اسمشون گذاشتن و یا عکس کسی رو که نداشتن عکس گل، مار و اینجور چیزا براش گذاشتن. به ذهنم رسید که بگم که دوستان در مواقع مورد نیاز این راه رو به کسانی که میشناسن پیشنهاد بدن. واقعا مادربزرگ و پدربزرگ ها به اینکه همیشه هر جا دلشون بخواد زنگ بزنن احتیاج دارن.

دیدگاهتان را بنویسید