خوب منم آدمم.
منم دردو دل دارم.
گوشای کی پولی نیستن؟
تو حتی اینجا هم نمیایی اینو بخونیش.
شاید بعدا بیای.
ولی کی؟
وقتی که دیگه گوش مفت ارزون شده.
سال 90 و 89 و همیطور قبل تر و قبل تر.
همهش سر سال بغض گذاشتی توی دست چشم هام.
فقط دو سال خوشحالم کردی.
یکی 79 و یکی 91.
تف به بقیه سالها.
تف.
دیروزم که مثلا باهام مهربون بودی,
فقط دم در که اومدم پتو ها رو ازت بگیرم قبول کردی که با لبخندت یه بار دیگه ذوبم کنی.
ولی بعدش
یه پیام زوری واسه تبریک رو گوشیم گذاشتی,
زوری پشت تلفن تحویلم گرفتی,
و امروز دوباره با یه پیام سوری تر آتیشم زدی.
چرا از لباس هات عطر میپاشه بیرون!
چرا اینقدر خوشبویی!
چرا منو دیوونه میکنی؟
برو سراغ یکی دیگه!
ولی نه.
اشتباه کردم.
نرو.
طوری نیس.
همین که افتخار میدی اذیتم میکنی واسم سعادته!
فقط یه چیز,
تو رو جون عزیزترینت که میدونم من نیستم,
یه روز خر شو و یکسرهش کن.
رومی روم,
یا زنگی زنگ.
آخه من که آهنی نیستم!
و تو هم مثل کراک می مونی!
نه فقط بافتهای خودم
بلکه بافتهای جسمم هم دارن از هم میپاشن!
آخه میدونی؟
الکلی!
صد در صدی!
پارادکسی!
آه خوشی هستی که وقتی از گلوم پایین میری,
از بالا تا پایین تنمو جر میدی و پاره میکنی!
فقط یادت باشه,
هر وقت بجای ضربه فنی خاکم کردی,
لباسای خودتم کثیف میشن.
۱۵ دیدگاه دربارهٔ «توی دوست داشتنی, منِ چی!»
مجتبا خیلی قشنگ نوشتی در کل خیلی قشنگ مینویسی حرفه دلو زدی مشطی دیگه نمیدونم چی بگم خیلی مردی
ممنون سامان جان که نوشته هام را نظر میدی.
man keh heech chee azz ash na faheh mee damm.
Al batt teh mann zoo ramm een neesst keh een neh vesh teh khoob bood yaa bad.
Man azz ash heech chee na faheh mee damm.
حق داری مسعود جان. حق داری.
سلام
فوق العادست حست نسبت بهش.
منم یه زمانی این حسها را داشتم الانم خیلی درکت کردم خیلی…
سعی کن از این حسها بیشتر بنویسی خیلی قشنگن اما زیاد ننویس .
رمز نو شدن را باید دانست و گرنه بهار فصلی تکراریست بهارت مبارک .
****hold me near you so i can hear you
سلام.
خوشحالم که درکم میکنی, مرسی شیوای عزیز ولی:
“سعی کن از این حسها بیشتر بنویسی خیلی قشنگن اما زیاد ننویس”
این گیجم کرده!
بازم سر بزن.
من از هجوم سایه ها به آفتاب خسته ام
از انتظار و بی کسی از اضطراب خسته ام
غزل نمی شود سرود مگر میان شعله ها
من از هجوم سرکشِ صدایِ آب خسته ام
بیار هر چه جام هست بریز در من عشق را
که از حلال و مستحب از اجتناب خسته ام
میان تهی تر از کسی که روی موج وحشت است
خود تو خوب دیده ای که از حباب خسته ام
تو عین کشف و حیرتی تو عین شعله های زخم
کسی به روی شب نوشت که از نقاب خسته ام
گناه من به دست تو که نه! ولی به پای توست
گناهکار من بمان! که از ثواب خسته ام
چرا تو نام کوچک مرا صدا نمی زنی؟
قسم به نام کوچکت من از جناب خسته ام
حرف نداشت!
سلام.
نمیدونم چی بگم. گفتن این که من درک میکنم یا این که من هم همچین حسی داشتم و تجربهش کردم و حالا چنین و چنان رو دوست ندارم. چون مطمئنم خیلیها این حال و هوارو داشتن و دارن و اینهارو میگن و درست میگن. و من. ای کاش میشد و میتونستم از این دردی که تحملش میکنی نجاتت بدم. هرچند گاهی حس میکنی این درد چه شیرین هست و با تمام خوردکنندگیش دوستش داری. ولی. کاش میشد کمک کنم که کمتر آزار بده. کاریش نمیشه کرد. من مینوشتم. هنوز هم مینویسم تا فشارش منتقل بشه به کلمات و بره رو کاغذ وگرنه چیزی ازم باقی نمیذاره. شما هم بنویس. هرچی میتونی بنویس. و لطفا بذارشون اینجا و اجازه بده ما هم بخونیمشون. شاید این کمک کنه.
ایام به کام.
همین که میگی درسته.
فقط باید نوشت تا از پوسیدن در امان بود.
نوشته های اینطوری که مینویسین حس میکنم اون حس قدیمی که به محله داشتم برگشته البته هنوز هم خیلی اینجارو دوست دارم اما خوب اون موقع یه حال و هوای خاصی داشت مثل الآن که یه حال و هوای خاص دیگه ای داره ولی خوب دلم گاهی واسه اون موقع تنگ میشه
خودمم همین طور مینای عزیز.
سلام عجبا از این درد عشق که البته بودنش بهتره از نبودنش! البته بازم شاید!
من میگم بی خیال درد شید یعنی وانمود بی خیخیالی کنید شاید بفهمید رومیه یا زنگی البته بازم شاید!
موفق باشید یه خورده هم کمتر احساساتی این طوری راحت ترید
اگه بیخیال نبودم که هر صبح و هر شب اینجا از اینا میخوندید!
…