خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

حال چشمک اساسی گرفته شد

آره دیگه بعضی وقتها آدم بد جور زایع می شود بد جور. کلی برنامه ریزی می کند که مثلا فلان کار را بکند بعدش می بیند هیچی به هیچی. آره بعضی وقتها آدم می خواهد بترکد اما یک جوری از افکارش رهایی پیدا کند. حالا که دارم این خطوط را برایتان می نویسم مثل زود پزی هستم که دارد منفجر می شود ولی کسی نیست به دادش برسد.
در آخرین کامنتی که در پست قبلی گذاشتم گفتم یک کنفرانس دارم خیلی باحاله. چنتا بچه ها از جمله ثنا و مسعود گفتند که اگر بشود ضبطش بکنید خوب می شود. من هم تصمیمی گرفتم که ضبطش کنم. رویش خیلی کار کرده بودم ساعت 8 صبح کنفرانس برگذار می شد نظریه ای تحت عنوان گشتالت درمانی با مطالبی بسیار زیبا. آنقدر زیبا که خودم حال کرده بودم که من قرار است این نظریه را بگویم. رکوردرم را برداشتم و با خودم روی سن بردم و گذاشتم روی تیریبون. تا آمدم آغاز کنم بچه ها شروع به اعتراض کردند که استاد این بخش را حذف کن آن بخش را حذف نکن البته به کار من و بخش من ربطی نداشت ولی هی حرفها بالا گرفت و بالا گرفت. یکی این بگو یکی آن بگو دیدم بیخودی دارم رکورد می کنم استوپ کردم تا وقتی خواستم کار را آغاز کنم رکورد را شروع کنم. اما استپ کردن همانا و یادم رفتن برای ادامه کار همانا.
بحث بسیار زیبا و به درد بخوری بود که به درد همیتان می خورد اینکه چگونه از گذشته دل ببریم و به آینده هم فکر نکنیم و در حال حاضر باشیم و از آن لظت ببریم از آنچه هستیم و آنچه داریم. چگونه نقابها را برداریم. چگونه با تمام وجود هر ثانیه را بفهمیم. چرا ما حاضر به عشق و حال در اکنون نیستیم؟ چرا آدمها امروزه دروغ گو شدند. من توضیح می دادم و استادم تکمیل می کرد. استادمان یکی از متخصصین روان شناسی است که بسیار به کارش مسلط است. اما هیف که نشد هیف به خدا هیف
از این که بگذریم امروز هم یک اتفاق افتاد. یادتان است که هفته قبل گفتم پلیس بهمان گیر داد و کاملا شرحش دادم. امروز هم دوباره یکی بهمان گیر داد. نمی دانم چرا؟ آیا من مشکلی دارم آیا چیزی شده که هی سرنوشت سر راه من اینطوری قرار می دهد. قضیه از این قرار بود که من مجوزورود به دانشگاه دارم یعنی می توانم یک ماشین ببریم توی دانشگاه. خوب ما هم ماشین یکی از بچه ها را می بریم تو خیلی باکلاسه همه تو کفند ما چجوری ماشین می آوریم تو. اما خیلی هم به درد می خورد یکی این که دیگه نباید پول پارکینگ بدهیم. دیگه اینکه وقتی می خواهم برویم سلف یا کتاب خانه مرکزی بدبختی نداریم. خوب ما ساعت آخر می بایست برویم بیمارستان روانی. سوار ماشین که شدیم یکی از خانمها دست گرفت که صبر کنید بعدش گفت من هم اگر بشود با شما می آیم. گفتیم باشه دم در می ایستیم کارت را بکن بیا. رفتیم دم در یک چند دقیقه ای که ایستادیم یکی از حراست آمد که چرا اینجا ایستادی؟ گفتیم هیچی منتظر هستیم. گفت هان منتظر خانمی بیاد برید. گفتیم نه بابا کلاس داریم بیمارستان. گفت من از توی دور بین دیدم که با دختره قرار گذاشتی ما که کلی هول کرده بودیم افتادیم به اته پته. گفت اسمت چیست؟ ترسیدم بگویم گفت خانم باید بیاید ببینیم زنگ بزنیم خانه شان ببینیم چرا با شما بیرون می آید. حالا هرچی ما به این خر می گفتیم که نه اینطوری نیست می خواهیم بریم بیمارستان نمی فهمید. یک دفعه کارت منو دید بیسیم زد که فلان کارت را باطل کنید. من آتیشی شدم آخه به ما چه ربطی دارد. در همین حال دختره آمد. این را بگویم که کلی حجاب می گیرد بیچاره.
بهش گیر دادند که چرا با اینها می خواهی بری بیرونو در همین حال بود که یکی از هم کلاسیا که حدود پنجاه سالی دارد رسید و با مأمور درگیر شد دختره که دم گریه بود و ترسیده بود فرار کرد. حالا وضع بدتر شد. همکلاسیمان را گرفتند بما هم گفتند برید. اما من که داشتم از درد کارتم می سوختم پریدم پایین داد و غال که بمن چه کارتم را چرا باطل می کنی از خود بی خود شده بودم آخه من وقتی ععصبانی بشم دیگه قاطی می کنم حالا چند نفر سرگرم آروم کردن من شدند. خلاصه که خیلی طول کشید
ولش کنید که خیلی طولانی است ماجرا فقط بگم که وقتی رسیدم به بیمارستان اگر استادم سر کلاس نبود دختره را له می کردم. حتا سر کلاس بر خلاف دیگران و با این که می دانستم استاد خیلی حساس است رو پوش را نپوشیدم. چون داشتم از گرما ناشی از حس عصبانیت می مردم. مراجعه کننده هم یک معتاد بود که می خواست ترک کند یک قسمتی از مصاحبه را هم من کردم که ببد نشد. اما بعد از کلاس حساب دختره را گذاشتم کف دستش جلوی دوستانش.
آره این بود دوتا خاطره از چشمک بیچاره که داشت می پکید. اما این دو روز فارق از این دوتا خاطره خیلی خوب بود کلی خندیدیم
می بوسمتان
نه نه قلط کردم الان می آیند می گیرمم
دوستتان دارم همین حتا ترفتان هم نمی آیم فقط مجتبی سامان علی مسعود و مردهای محله را می بوسم

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «حال چشمک اساسی گرفته شد»

من که اصلا کارت را به یارو ندادم اون فقط بیسیم زد گفت کارت آقای رسول خادم را باتل کنید. اینقدر آنجا خندیدم گفتم بیچاره رسول خادم که کارتش باطل شد. ولی خوب وقتی اسمم را می زدند یعنی همان خادم می فهمیدند. کلی پیگیری کردم تا نهایتا دوباره بیسیم زد گفت اشتباه شده کارت را باطل نکنید

سلام آخی غصه ام گرفت که نشد ولی خدا بزرگه لابد نخواسته بشه صلاحدیدش این بوده امیدوارم موقعیت دیگه ای پیش بیاد و همه ی اینا جبران شه آره ما چه میدونیم.چه اتفاق عجیبی شانس شما هم اینطوری بوده دیگه متاسفم برا آدمای کوته بین و کسایی که اون قد سریع میرند تا بالاخره میخوان از یک طرف بوم بیفتند این پلیسا هم گیرای بیخودی میدنا بعضی وقتا آدم حق داره آتیشی بشه از دست بضی آدما وای

سلام. ببخشید. کامنتم نمیدونم چرا در هم و بر هم شده بود. حالا دوباره مینویسم. نوشته بودم به قول استاد شهریار: از زندگانیم گله دارد جوانیم.، شرمنده جوانی از این زندگانیم… آخه چرا کامنتم خراب شد؟ نمیخام دیگه فایده نداره. بی مزه شد دیگه. بیات شد. اه اه.

سلااااااام دلم واستون خیلییییییییییییییییی تنک شده بود همسایه های گلم چند روز بود که نتم قت بود و منم بیمااار بودم ولی خوشحالم که وسل شد من نمیدونم که چرا همش به چشمک گیر میدن چشمک حالا خودموونیم ریگی به کفشت نیست ؟؟؟ شوخی کردم ولی خدارو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد

رفتم پایین کفشم را دیدم نه چیزی نبود نه ریگی نه گلی
می گم خوب شد نمردی سجاده بازم خوب شد بیماریت خوب شد اگر مرده بودی چقدر باحال بود
این را بهت بگویم این یک ترفند بسیار زیبا در روان شناسی است که مخصوصا برای والدین کودکان استفاده می شود. مثلا پدری که کودکش را به سختی کتک زده و حالا دوچار عضاب روانی شده بهش می گویی خوب شد حالا سرش را نبریدی.
البته دوستان بدانند این یک ترفند است که اول اینجوری است و خیلی ریزه کاری دارد لطفا به کارش نبرید اگر روان شناس نیستید ساجده خودش روان شناس است می داند چی می گم

خیلی، خیلی جالب بود!!!. شاید بتونم بگم که از عمق وجود شما رو درک میکنم. نمیدونم جرا این حراستیها انقدر از اذیت کردن ما لذت میبرن؟ از روزی که وارد دانشگاه اصفهان شدم روزی نیست که این حراست بهم گیر نده. یک بار از اندازه ی لباسم، یک بار از رنگش، یک بار از فرم لباسم ایراد میگیرن. جالب اینجاست که بعضی وقتا ایرادی میگیرن که اون عیب به هیچ وجه در من نیست!. اوایل برام خیلی مهم بود و سعی میکردم حرفشون رو گوش کنم ولی دست آخر به این نتیجه رسیدم که حراستیها فقط به وظیفه خود عمل میکنن و وظیفه اونا همانا گیر دادن است، با دلیل یا بی دلیل!…

سلام چه با حال ما که فقط گرفته شده ها رو دیدیم هیچ وقت گرفته نشدیم ولی فکر کنم خوش بگذره یه شب تو بازداشت گاه البته با یکی دو تا از دوستان با ظرفیت و نترسو!
ولی خوشم اومد اون دختر خانم فرار کرد خوب حالتون رو گرفت ….
ولی فرار کردن خودش می تونه اماره جرم باشه که بگذریم فکر کنم چشمک آقا یه جای کارتون می لنگه هی می رید در معرض گرفته شدن قرار می گیرید ها!….

بابا دوستان چشمک گفت که کارتش چی شد پس چرا درست کامنتها رو نمیخونید!؟!
سلام فروغ جون از این طرفا چرا موقع امتحانا پیدات شده خیلی این حراستیها اذیتت کردند که دیگه دست به کامنت شدیها!
سامان خان اگه میشه خاطره اون یه شبتون رو مفصل بنویسید که مشتاق زیاد داره خودم اندازه صدتا مشتاقم…..

راستی نخودی من تیپم را می گویم ببین از لحاظ حقوقی مشکلی دارد
من شلوار لی که خطوطی طرح دار رویش است می پوشم کفشهایم مارک دار است و عموما یک تک پوش که نصف آستین است موهایم را کوتاه می کنم و به سمت راست متمایل می کنم. ریشها و سبیل در حد همن ته ریش است بعضی مواقع سه تیغ می کنم خیلی کم

سلام چشمک اره میدونم چی میگی .سامان جان منم خیلی مشتاقم بدونم جریان اون روزت رو . نخودی جونم حق گفتی افرین به دختر که قالتون گزاشت من اگه جای دختر بودم تا چشمک از کلاس میومد تو قاه قاه بهش میخندیدم که چشمک خودشو تخلیه ی هیجانی کنه اخه علم روانشناسی میگه ادم نباید خشمشو پنهان کنه چون ممکنه سکته کنه 🙂 ولی چشمک من هنوز میگم که ریگی به کفشت هست خوب نگاه کن هتما متوجه میشی ولی از شوخی گزشته چشمک خودمونیما پسر خوش تیپی هستیا سلام چشمک اره میدونم چی میگی .سامان جان منم خیلی مشتاقم بدونم جریان اون روزت رو . نخودی جونم حق گفتی افرین به دختر که قالتون گزاشت من اگه جای دختر بودم تا چشمک از کلاس میومد تو قاه قاه بهش میخندیدم که چشمک خودشو تخلیه ی هیجانی کنه اخه علم روانشناسی میگه ادم نباید خشمشو پنهان کنه چون ممکنه سکته کنه 🙂 ولی چشمک من هنوز میگم که ریگی به کفشت هست خوب نگاه کن هتما متوجه میشی ولی از شوخی گزشته چشمک خودمونیما پسر خوش تیپی هستیا سلام چشمک اره میدونم چی میگی .سامان جان منم خیلی مشتاقم بدونم جریان اون روزت رو . نخودی جونم حق گفتی افرین به دختر که قالتون گزاشت من اگه جای دختر بودم تا چشمک از کلاس میومد تو قاه قاه بهش میخندیدم که چشمک خودشو تخلیه ی هیجانی کنه اخه علم روانشناسی میگه ادم نباید خشمشو پنهان کنه چون ممکنه سکته کنه 🙂 ولی چشمک من هنوز میگم که ریگی به کفشت هست خوب نگاه کن هتما متوجه میشی ولی از شوخی گزشته چشمک خودمونیما پسر خوش تیپی هستیا

دیدگاهتان را بنویسید