خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خدایا دوباره امتحاناتم در راهند

امروز یکی از روزهاییست که دانشگاه نرفتم, فقط و فقط برای اینکه بنشینم مثل بچه آدم درسم را بخوانم چرا که فرجه به ما ندادند و خود مجبوریم برای خودمان فرجه تراشی کنیم, البته این نکته را هم در نظر داشته باشیم که درس خواندن و مطالعه یک نابینا با منابع محدودی که دارد و با وقت بیشتری که باید صرف خواندن کند و با هزار مشکل جور واجور دیگر سخت است و زمان بیشتری میطلبد.

حالا برای امتحان بررسی ترجمه آثار ادبی که باید اولین امتحان باشد, باید قطعه متنهایی که توسط استاد تهماسبی بررسی شد را مطالعه کنم. هنوز متون مورد نظر را از تکثیری دم دانشکده نگرفته ام و تازه بگیرم هم باید یکی باشد فارسی هاش را برایم بخواند چون ما تحریم هستیم و کامپیوتر های ما که ساخت بلاد کفر است بلد نیستند فارسی بخوانند و این کافر های بی شعور چون با ما دشمنند, یادشان ندادند فارسی بشناسند و بخوانند. خاک بر سرشان مگر اگر فارسی یاد کامپیوترهامان میدادند آسمان به زمین میآمد و راستی یک کمی از این خاک را باید نگه داریم سر خودمان هم بریزیم که هنوز بعد از ده ها سال از اختراع کامپیوتر, بلد نیستیم زبان مادریمان را به کامپیوترهامان یاد بدهیم!

به هر حال این خواندن بخشهای فارسی دروس من یک طرف, منشی نداشتنم هم یک طرف. آخر منی که چشم ندارم سوال ها را بخوانم و جوابها را به خط بینایی بنویسم, آیا یک نفر نباید باشد پرسشها را برای من بخواند و پاسخ ها را بنویسد؟ آیا کسی هست که به خاطر خدا یا به خاطر من یا به خاطر انسانیت یا به خاطر پول یا به خاطر نمره, منشی من بشود؟

بدتر از همه آنجاست که امتحانها پشت سر هم رگبار شده اند! مثلا من روز هجده خرداد, سه عدد امتحان دارم که منتظرند باهم دهنم را آسفالت بکنند. یکی ساعت هشت, یکی ده و آخری دو.

مشکل بعدی هم خودم هستم. من بلد نیستم موقع امتحاناتم که میشود در خودم انگیزه برای خواندن ایجاد کنم یا اگر انگیزه ای ایجاد شده نگهش دارم. حالا همین طوری صبح ها را یا در خانه یا در دانشگاه به شب میرسانم و زمان امتحانها که شد به غلط کردن می افتم و دقیقا مثل پنج ترم پیش هی می گویم خدایا یک جوری این ترم را پاس کنم به خودت قسم از ترمهای دیگر میخوانم, از ترم بعدی حواسم را جمع میکنم, اصلا همان اول ترمی همه کتابهام را خلاصه میکنم و هزار کار دیگر که میکنم, فقط این واحد ها روی زمین نمانند, فقط من پاس بشوم, فقط مشروط نشوم!

اصلا معلوم نیست من خر چرا شبی نشسته ام مینویسم! این وب هم برای من بدتر از فیس پوک شده, هر روز به فکرش هستم, مرتب چک میکنمش, معتادش شده ام و بدتر از همه اینکه این اعتیادم زوری نیست و همه این کارها را از روی علاقه انجام میدهم و مثلا این طور نیست که اگر کسی بگوید مطلب بگذار, بگذارم و اگر کسی بگوید نگذار, نگذارم. من هر وقت دلم بخواهد و هر چه دلم بخواهد توی وبم میگذارم و هر وقت هر چه را نخواهم نمیگذارم و یا حذف میکنمش. پس ترک این عادت هم چون با یک انگیزه درونی ناشناخته همراه است, سخت است, سخت.

کاش پراکنده نشده باشم, نه, همه بحثها و حرفهای بالا تا اینجا برمیگردد به مقوله امتحاناتم و مشکلاتی که به سبب آن سر راهم است. من افراد موفقی مثل امیر حسین سلیمانی را که میبینم, بهشان آفرین می گویم, امیر حسین سلیمانی نابیناست, گویا در کنکور فوق لیسانس زبان رتبه ششم را به دست آورد, بورسیه کانادا شد و هم اکنون یکی از فعالیت هایش تهیه گزارش برای خبر ساعت چهارده رادیو ایران است. هرگز نخواسته ام جای چنین افرادی باشم, همیشه دوست داشته ام خودم باشم و حالا که میبینم جای هیچ کسی جز خودم نیستم خوشحالم چون شاید واقعا من از آن جنس آدم هایی نباشم که صبح تا شبشان با درس گره خورده, شاید من واقعا حافظه ام آنقدر خوب نیست که بتوانم به اندازه دوستانم همه لغات و قواعد گرامری و اصطلاحات انگلیسی و اسم فیلمها و شخصیت هاشان و آهنگهای غربی و خواننده هاشان را به خاطر بسپارم. من یک مجتبی خادمی هستم که کاملا معمولیست. فکر میکنم اگر با شرایط سختی که تا همین حالا طی کرده ام بخواهم از خودم انتظار زیادی داشته باشم شاید از آن طرف بام بیفتم و همین درسی را هم که میخوانم دیگر نخوانم و همین پیشرفت لاک پشت واری که دارم هم متوقف شود. پس صبر میکنم ببینم خودم و طبیعت واقعا برای مجتبی چه رقم زده.

امیدوارم این امتحانات که پنج تایشان از چهارم تا هشتم خرداد پشت سر هم هستند و آن سه تا که هجدهم در انتظارمند با آن یکی که یازده خرداد است و آن که بیستو پنج اردیبهشت دادمش, همه با من خوب تا کنند و منشی ای پیدا بشود و اعتیادم به اینجا کم بشود و انگیزه درس خواندن حد اقل برای چند روز پیدا کنم که مجبور به چرت نوشتن نشوم.

تازه خیلی از حرفهای دیگر هست که میخواستم بنویسم ولی حیف به موضوع ربطی ندارند و مجبورم اگر در خاطرم بیدار ماندند, در نوشته های بعدی بنویسمشان.

۱۵ دیدگاه دربارهٔ «خدایا دوباره امتحاناتم در راهند»

بابا دمت گرم خیلی باحال بود کلی نصفه شبی شارژ شدم
خوب عزی نرو زبان کفار را بخوان که خدا بهت قزب کند
اما دور از شوخی خیلی باحال گفتی که من مجتبی هستم همین هستم که هستم. آری دوستان ما باید همان باشیم که هستیم نه هیچ کسی دیگر من همینم با همین هوش همین سن سال با همین انگیزه
این منشع پیشرفت است

salam az kojja shoroo konam?سلام خب از زبون مادری مینویسم و سعی میکنم همیشه تا اون جا که مقدوره راجع به همه حرفها نظر بدم از امتحانها که چی بگم امیدوارم بگذره بدون سقوط بدون لغزش خطرناک نابینای بیچاره تو این راه پر پیچو خم یه چراغ هدایت میخاد آخه یکی نیست بخاطر پول هم که بشه بیاد یه منبعی رو برا راه اندازی این درسا جور کنه که برن سر خونه زندگیشون این همه سر راه بچه ها وا نستن.البته پیام زور برا ما این مشکل رو حل کرده ولی خب زبان چیز دیگس خدا کمک کنه.با قضیه مربوط به خاک خیلی موافقم.پیشرفت کشور ما لاک پشتیه دیگه و بتنهایی داره میره واسه خودش سمت پیروزی امیدوارم همینطور بشه ما که تمام فرهنگمون رفت به خورد همین کافرا حالا اونا ضدش رو خوروندن به ما علی الخصوص دانشجوهای بیچاره که باید نصف وقتمونو بیهوده بذاریم روی نصف همین خوردنیهای ذهن بیچارمون.بر همین اساس منم مشکل انگیزه رو دارم اما اول ترم هی میگم این بار میخونم ولی تاحدودی دچار همین اعتیادا که میشم تنبلی میاد سراغم.و در آخر بگم که حاضر نیستم دوتا امتحانم نزدیک به هم باشه پیروز باشید به امید خدا

سلام! مجتبا منم خیلی تمبلی میاد سراغم و هیچ انگیزه ای هم برا درس خوندن ندارم تازه ببین خوش به حالت تو اصفهانی هستی و من شیرازی میدونی که شیرازیها….‏ آره ههههه آره با نظر مسعود و آقای …….‏ بدجور موافقم ترک احتیاد واقعان سخته

منم دقیقا مثل شما ام دیروز امتحان عربی داشتم عربی ما ۱۲ درس هست حالا حسابشو بکنین ۸ تا درسشو دیروز صبح و درس آخررو هم سر جلسه امتحان خوندم
این بی انگیزگی خیلی بده کاش کی یه کسی یا یه چیزی پیدا میشد که به هممون انگیزه میداد یا لا اقل مارو مجبور میکرد درس بخونیم
من متاسفانه حافظه خوبی دارم و خیلی بدترش اینه که حاضر نیستم هیچ مطلبیرو بیشتر ای یه بار بخونم و تازه از اون بدتر اینه که همون چیزیم که میخونم دقیقا دقیقه نود انجام میدم
چه قدر حرف زدم نیاز داشتم اینارو بگم که یه ذره از عذاب وجدانم کم بشه
فعلا

شما خودتون استاد سفسطه هستید و بر اساس دیدگاه خودتون کسی بخاطر انسانیت یا بخاطر خدا منشی نمیشه ولی آدمهایی هستن که بخاطر پول یا نمره یا شاید خود شما منشیتون بشن. البته این بر مبنای یکی از نظرای استاد خادمی بود نه عقیده ی شاگرد آینده…

این منشی هم شده قوز بالا قوز ها! خدا رو شکر من رشتم با زبان شیرین مادری در ارتباط بود هرچند همراه با کلمات قلنبه سلمبه! یه چند دقیقه ای قبل از امتحان میرفتم به هرکسی داشت رد میشد البته در مصیری بجز مصیر دانشکده می گفتم شما وقت دارید و سؤالاتی از این دست و این طوری حدود شش هفت ترم بسر آمد و ترم هشتی و فوق رو هم زحمت منشی رو دفتر نابینایان برای ما میکشیدند که انگاری این طور که معلومه دیگه این زحمت رو نمی کشند.

در مورد این اعتیاد هم فکر کنم منم معتادش شدم! اگه روش ترک اعتیاد رو پیدا کردید بمن هم بگید!

دیدگاهتان را بنویسید