خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک شب رؤیایی

یک شب را با چشمک مرور کنید
یک شب رؤیایی برای من. برای منی کی نمی توانم فقط به صفحات مجازی دل خوش کنم. منی که نمی خواهم دیگر پست بگذارم چون امتحان دارم. منی که خیلی خسته هستم و باید بخوابم. منی که حیفم می آید این شب را برای شما شرح ندهم. منی که
خسته و کوفته از دانشگاه برگشتم. زیر بارون. باد و باران توی صورتم می زد. ولی من از باران نمی ترسم. بر خلاف خیلی ها که تا دوتا قطره باران می بینند فرار می کنند من نه نمی ترسم. می آمدم و این شعر را زمزمه می کردم البته خیلی آهسته که کسی نگوید دیوانه شده است. البته اگر هم گفت به درک. یادم باشد قاعده به درک را برایتان بگوید
زندگی را دوست دارم. با تمام بد بیاریش.
عاشقی را دوست دارم. با همه چشم انتظاریش.
من می خوام اشک را بفهمم وقتی از چشمام می ریزد
تنهایی گرچه کشنده است. واسه من خیلی عزیزه.
بعضیها می گند که عاشق خیلی تنهاست. خیلی خسته ست. جای بارو بهاری روی چترهای شکست ست.
من می خواهم اشک را بفهمم وقتی از چشمام می ریزد. تنهایی گرچه کشنده ست واسه من خیلی عزیزه
رسیدم به خانه. خودم را برای خواب آماده کردم که یکی پیام داد آقا گله چطوری؟ کجایی؟
خیلی عجیب بود سروش بود دوست دانشگاه قبلی. ولی با من چه کارش است بعد از این همه وقت. جوابم این بود. :قربونت خونه هستم تو چطوری؟: دوباره پیام داد شب کجا می خواهی بری؟ گفتم هیچ جا خونه ام. گفت ساعت 8 می آیم سراغت ببینمت. خیلی تعجب کردم چی شده از تبریز بلند شده آمده مرا ببیند دمش گرم. اما فکر کردم سر کاریست. گرفتم دراز کشیدم ده دقیقه ای به هشت مانده زنگ زد بیا سه راه سیمین. دیدم نه بابا جدی است. تیپ زدم دوان دوان به سمت خیابان. یک ماشین پرشیا زد کنار یکی پرید پایین. در آغوش هم بوسه و بوسه. برو بشین توی ماشین بریم. کجا؟ بشین حرف نزن. نشستم. گفت یکی دیگر هم منتظر است می شناسی اش. گفتم نشانی بده. گفت دختره. گفتم این دیگه چه نشانی است قشنگ بده. گفت نزدیکای شما می نشیند. از جا پریدم حمیده وای خدایا خیلی وقت بود ندیده نبودمش. سوار که شد تازه فهمیدم دوتای دیگر هم هستند حالا شدیم سه تا دختر دوتا پسر ولی یکی دیگر هم بود البته آن یکی هم پسر بود. زنگش زدند جواب نداد. دادیمش دم مسخره گی که دارد حتما فلان می کند یا نماز می خواند یا هر چیزی که دیگه یادمان می آمد. البته نه به خاطر اینکه نماز بد باشد به خاطر اینکه حنوض اذان نشده بود. حالا تصمیم بگیریم کجا بریم این هم شد مبنای مسخره گی تا ساعتی بگذرد حدودای ساعت 9 که شد رفتیم کوه صفه. رفتیم تا آنجا منتظر دیگر پسر باشیم. چشمتان روز بد نبیند. بزن کنار. وای خدایا. چی شد. ترس و وحشت. خدایا عجب شبی شد. خدایا کمک کن. همه بیایید پایین پریدند پایین اما من نه نشستم. دادش بالا رفت آقا بیا پایین محل نگذاشتم. مگر با تو نیستم و کوفت توی شیشه. محل نذاشتم. دوستم گفت نابیناست. برای آن نرفتم که اگر بردنشان من بتوانم یک خبری به یکی بدم. خیلی وحشت کرده بودم. ولی خوب از یک جهت هم خیالم راحت بود. ما کاری نکرده بودیم پس چرا بترسیم. خانمی آمد توی ماشین کیف ها را برداشت گشتشان چیزی نیافت.
البته راست می گند گاهی کوری هم می شود عصای دست. مرد انگار از من خوشش آمده باشد تازه سر صحبتش باز شد که این چطوری درس می خواند. دوستم هم شروع کرد به توضیح. اما خانم همکار انگار خیلی جو گیر شده بود. گفت زنگ بزنید خانه تان ببینم. یکی شان زنگ زد آنتن نداد. دومی زنگ زد. مامانش برداشت. خانم شما می دانی دخترت کجاست؟ بله. با اطلاع من رفته مگر چه اشکالی دارد. خوب به خیر گذشت. زن آرام شد یکم باهاشون حرف زد من در این مدت توی ماشین نشسته قلبم می تپید. رفتند. انگار پلنگی میشی را رها کرده باشد و رفه باشد. این هم اولین باری بود که در عمرم از پلیس ترسیدم. الکی آخه چرا گیر می دهند آخه این همه سخت گیری برای چیست؟ ولش کن تازه فهمیدیم دوست دیگر کمی عقبتر ایستاده صحنه را مناظره می کند. اما از هرچه بگذریم سخن شام بهتر است. یک سر رفتیم چارباغ عباسی سراغ کنتاکی که اسمش را یادم نیست چی بود. نمی دانید چقدر غذا هایش باحال بود مخصوصا که مفت بود یعنی ما که مهمان بودیم. هیچی پول ندادیم خیلی حال داد. پیتزا. مرغ سوخاری. قارچ. سیب زمینی با سس. یا هر چیزی دیگر که بقیه اش را من امتحان نکردم. غذا خورده می شد و هزار تا خاطره جک شوخی مسخرگی چلند چارد هم همراهش گفته شد. همین ها بود که شام را جزاب می کرد همین ها بود که آدم را از دنیا دمی هم که شده جدا می کند. اینجاست که آدم بدون این که بخواهد فیلسوف باشد یا عارف باشد یا زاهد باشد یا سیر و سلوک کند از خود و دنیا مادی جدا می شود. راحت است. راحت. چون می داند دوستانش دوستش دارند. نه به خاطر اینکه پول دارد. یا خوش تیپ است. دانشی دارد یا هر چیزی. دوستش دارند چون دوستند. رها از همه چیز. فارق از جنسیت یا حرفهای فرهنگی البته با رعایت شعونات.
آره این برای من امتیازی بود یا هست. اینکه بدون واسته با طرف مقابلم حرف بزنم. بوی عطرش را احساس کنم. صدای کفش هایش را بشنوم. لمسش کنم. سرم را برای تعید حرفهایش تکان بدهم. به خدا صفحات مجازی مرا ارضا نمی کند. من که نمی دانم کی دارد باهام حرف می زند. طون صدایش چطور است چجوریه یا هر چیزی دیگر. گاهی فکر می کنم بودن با بچه های بینا خیلی بهتر از بودن با بچه های نابینایی است که از بس اطرافیان از شان تعریف کردند تا اعتماد به نفسشان را بالا ببرند ولی بیچاره ها انگار حالا بجور باور کردند و مغرور شدند. اگر یک شوخی باهاشون بکنی خونت را می ریزند. آنچنان از باورهای خود حرف می زنند گویی پیامبری از جانب خدایند. ارتباط دو جنس را که دیگر نگو. من رنج می برم که چرا برخی نابینایان می خواهند خود را با داشته هایشان نشان دهند. گویا می خواهند بگویند هرچند من نابینا هستم ولی ببین فوق لیسانس دارم. ببین کامپیوتر را چقدر بهتر از بینا ها بلدم. تازه تو که بلد نیستی با اینترنت درست کار کنی لیاقت دوستی با مرا نداری. البته این محله از این حرفها خالی است.
راستی با خودم فکر می کردم اگر می شد بچه های این محله می توانستند یک بار حضوری با هم یک جا جمع شوند چقدر خوب بود نه؟ حیف که ما از شهرهای مختلفیم و هزار تا مشکل دیگر داریم. شاید پنجاه سال دیگر تکنولژی بیاید که بتواند با فشار یک دکمه همه با هم یک جا جمع شویم. شاید نگید نمی شود همانطور که روزی بودن اینترنت محال به نظر می رسید
خوش گذشت. چون می خواستیم که خوش بگذرانیم من عاشق خوش گذرانیم. من عاشق با هم بودن هستم. شاید تابستان را طوری تراهی کنم که چند بار با دوستانم بریم بیرون. بریم که زندگی بدون آن بی معناست. شاید کمتر دیگه مطلب روان شناسی بنویسم. انگار که یاد حرف استادم افتادم که می گفت اگر رایگان برای کسی کار کنی فکر می کنند بیکاری و می خواهی سرشان خراب شوی. بعد از مدتی بهت تیکه می اندازند و بعد هم دیگه هیچی. البته من چیز زیادی نمی دانم اما برای دوست داران مطالبم حتا اگر یک نفر هم باشد گاهی گاهی می نویسم شاید.
خوب دیگه بسه برم برسم به کارام. راستی یک نکته جناب اصغر من شما را در پستهای قبلی با نام اصغر خالی خطاب کردم که به این علت بود که فکر کردم شما هم سن مایی. از این بابت پوزش می طلبم.
بازم از مدیر سایت به خاطر سایت زیبایش ممنونم

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «یک شب رؤیایی»

salam cheshmak jan khoshhalam keh dishab behet kheili khosh gozashteh va darket mikonam keh shameh mofti khordan cheghadr keif mideh 🙂 man zamaneh daneshjuyim az in khaterat kheili ziaaad dashtam vaghean kheili khosh migzareh , eykash ma hamamun hamshahri boodim keh mitunestim berim birun va tafriham dashteh bashim eykash , manam kheili dust daram bacheharo albateh bebakhshid keh migam bacheha in kalameh vaseh samimiateh bishtareh na inkeh khodayi nakardeh ghasdeh tohin dashteh basham az nazdik bebinam va bahashun ertebat bar gharar konam ,beh omideh oon rooz .

سلام خیلی وقت بود چنین نظری صادقانه و به جا نخونده بودم کاملا حق با شماست شک عزیزان نابینا بر انگیخته می شود تا انسان بخواهد با اونها باشد البته قصد توهین ندارم واقعیت منظورم هست صوت ما به دلایلی با این بینا ها نمی خورد به خودم لعنت می فرستادم زمانی بینا بودیم پولی برای خرج کردن نداشتیم الان که پولی به دستمان هم بیاید بینایی نداریم که با نوش جان خرج کنیم نمی دانم چه حکمتی هست این زندگی شهری اون هم با وضعیت ما به هیچی نمی ارزد موفق باشید.

دددددددددددددددددددددررررررررررررررررووووووووووووووووددددددد.
مثل شهیار نوشتم‏!‏‏!‏
نه
نه استاد‏!‏
فک کنم خیلی کم باشند کسانی که شما رو دوس ندارند و تیکه میندازند و از این جور صحبتا.
به جون خودت نه به جون خودم اگه پست نذاری میکشمت.
بچه ها منو میشناسن.
خیلی قاتیتر از این حرفام.
در ضمن الطاف شما برای من که همیشه لطف بوده و خواهد بود و هرگز به وزیفه تبدیل نمیشه.
اگه شک داری هم نظرام زیر پستهات رو نگاه کن.
یه چیز دیگه،‏ اگه قرار باشه یه روز یه جا همه همدیگرو ببینیم من که پایم عجیب‏!‏‏!‏
در مورد اون پیشنهادتون هم که فرموده بودید یه پست راجع به فینگلیش بذار باید خدمتتون عرض کنم اگه ناراحت نمیشید به نظرم یه کم ضایست.
پیروز باشی.

من که افتخار می کنم مسعود مرا دوست بدارد. من و تو که رابته مان بیشتر از اینها است. ولی آره اگر روزی بشود هم را از نزدیک ببینیم خیلی باحاله
اما فینگیلش را بگذار.. ببین احتیاج است مثلا برای نوشتن sms خیلی وقتها نمی شود فارسی نوشتش ولی فینگیلش را هم بد می خواند تاکس. همچنین خیلی وقتها پارس آوا کرم می ریزد آن وقت اگر بشود فینگیلش نوشت بهتر است. و خیلی جاهای دیگر تو بگذار اگر زایع بود من دیگه از استادیم کناره گیری می کنم مثلا ببین این سجاده چطوری فینگیلش می نویسد آدم را چل می کند

سلام.منم عاشق بارونم! همیشه دوست داشتم یه بار از این بارونای قشنگ بیاد تا با همسرم بریم زیر بارون قدم بزنیم. حتی اگه شدید باشه! ولی اینجا یا بارون نمیاد یا اگرم بیاد نم نم میاد اگرم شدید بیاد ما پیش هم نیستیم.:)به هر حال ممنون از خاطره ی قشنگتون.معلومه حسابی خوش گذشته انشاء الله همیشه شاد باشید.
در مورد این که شاید یه روز بشه با یک دکمه بچه ها رو یه جا جمع کرد منم خیلی بهش فکر کردم! فکرشو بکنید چقدر جالب میشه.
ولی خب هر کسی توی شهر خودشه و این محدودیت برای یه جا جمع شدن برا دخترای نابینا بیشتره!
ولی اگه مثلاً یه سفر کشوری تو یکی از شهرای ایران بود که میشد هر کسی که دلش میخواد ثبت نام میکرد خیلی خوب بود.
“یا حق”

وای که چه هیجان زده شدم سلام به همگی.عجب شب خاطر انگیزی و اتفاقات جالبی خیلی خوب بود.من که دلم برای روزهای پر از صفا تنگ شد روزهایی که وقتی ازشون دور میشیم قدر میدونیم اما باید طوری باشه و خودمونم طوری با دنیا برخورد کنیم که پیشامدهای خوبش حکم شارجی رو داشته باشن که به ما رسیده میشه برای روزهای سخت مثل امتحانات و غیر.صمیمیت خیلی ارزش داره امیدوارم شادی حاصل از با هم بودنا هیچوقت از یاد ما نره و شیرینیش باهامون بمونه منم خیلی نیازمند همنشینیهای بیریای دوستانه هستم تا بتونم با قوت بیشتری به امور درسی و زندگی برسم.راستی بابت پستهای زیبا و تلاشهاتون ممنون دنیای مجازی هم برا خودش دنیاییه هر چیز مطلوب و پسندیده ای جای خودش قشنگه

درود چشمک بابا تو دیگه روانشناسی چرا این حرفو میزنی تو که دو برابر من سن داری تازه به این نتیجه رسیدی که دوست بینا بهتر از نابیناست کاملا درسته دوست بینا نعمته من اینقد دوست بینا دارم اصلا سر پست قبلی مجتبی سر همین غیر مستقیم سخن گفتم ولی چشمک اینکه پیشنهاد غیر ممکن نیست حد اقل میتونیم یه زمانو مشخص کنیم ما اصفهانیها همدیگه را ببینیم اسکایپ و این حرفا را اصلا بیخیال که بچه های نابینا هرچی میکشن از اینترنت و اسکایپه مجتبی منو میشناسه شدیدا خونه نشین بودم شدیدا وابسته به اینترنت هرچی میخواستم اینترنت دیگه شام و نهار بم نمیداد اگه میداد اینترنت اما حالا متوسط شده نه افرات میکنم ولی مجبورم تفریت کنم به خاطر این سرعت ولی واقعا میگم نابیناها اگر اعتماد به نفسشون پایینه و روشون نمیشه چارش رفتن تو جامعه و بین بیناها هست مخصوصا مواجه شدن با جنس مخالف خیلی تأسیر داره منه خجالتی را به آدمی تقریبا پررو تبدیل کرده البته تقریبا بالاخره در هر آدمی یه زره خجالت هست و باید باشه اگه نباشه آدم نیست بالاخره هر حسی برا خودش جا ومکان دارن اصلا هم اضافی نیستند

سلام.
به شما قول شرف میدهم و اطمینان میدهم که عمه ام هشتاد سال را رد کرده و من محله را واسه عمه ام نزدم که حالا تو میخوایی ناز کنی بری پست نذاری!
شکر خورده و غلط کرده هر کس بگه تو بی کاری و سر کسی خراب میشی. اصن بقیه هیچی واسه خودم توی محله بنویس هر کی خوند نوش جونش هر کی هم نخوند خوب به درک راستی قضیه به درک را گفتی یا نگفتی حواسم به خاطرهت بود نفهمیدم دقیقا به درک چی شد.
من دوست های زیادی واسه خودم انتخاب نکردم ولی اون هایی هم که انتخاب کردم از بینا ها توشون هست و از دخترها هم توشون هست فقط نابینا توی دوست هام نیست که نمیدونم چرا ما نابیناها با نابینا حال نمیکنیم یعنی خودمون را نفی میکنیم و منم همین طورم نمیدونم چرا! کمتر از تعداد انگشتان یک دست دوست نابینا دارم و در سددم بازم کمترشون کنم.
این لحظاتی که توصیف کردی خیلی پاکار بود من که لذت بردم و خوردن سیب سرخ شده را با حس های عجیب نگفتنی و خاطره می فهمم که چه لذتی میسازه توی آدم.
راستی این پلیسها و برادران ضد ارزشی دم تابستون دوباره پیداشون شده خدا بخیر بگذرونه آخه منم گاهی وقتها با دخترها میرم واسه خریدی گردشی چیزی خدا کنه نگیرنمون یا اگه میگیرن زود بیخیل شن که افتض نشه.
تو رو جدتون به کسی بر نخوره ولی بعضی از دخترهای نابینا را دیدم که ایشالا توی این محله نیستند یه عادت بدی که دارند هر نابینایی را دیدند که باهاشون گرم میگیره فکر میکنند عاشقشون شده میخواند به زور هم که شده باهاش ازدواج کنند. این بلا دو سه بار سر من اومده البته اگه دخترهای نابینا هم همچین تجربه ای از پسرها داشته بوده باشند من بعید نمیدونم ولی خوب گفتم که گفته باشم شاید یکی از دلایل عدم دوستی من با نابیناها همین باشه یا مثلا نابیناهایی که همجنس خودمم هستند اینقدر تیکها و رفتارشون با باورهای من که نه با هنجارهای جامعه جور نیست که تحملشون اگه غیر ممکن نباشه کار حضرت ایوبه.
راستی از اون جایی که من یه کمی به خودم شک دارم خواستم ببینم اون تیکه ای که انداختی گفتی گاهی ها میگند ما کامپیوتر بلدیم و خودشونو بالا میگیرند با من بودی یا با بغل دستیم؟
اگه میخوای من نازتو بکشم بیا اینم ناااااز. خوب بید؟
راستی چشمک جون اگه خواستی دیگه نیایی بگو تا منم رسما استعفا بدم و یا محله را باهم بیخیل شیم که یه دفه بپاشه یا هم که کلا ببندمش و اولش بنویسم به علت پاره ای از مسائل گوش کن به گوش نکن تغییر هویت داد والسلام.

نه به خدا بحث ناظ کشیدن نیست. برخی جاها یا برخی کامنتها بد جوری توی زقم زد. ولی من که به این راحتی ها محله را بی خیال نمی شوم. اون تیکه عمه ام را باحال گفتی خیلی فاز داد
اما نمی دانم چرا نابینایان از دو جنس مخالف نمی توانند با هم راحت باشند همه اش دنبال ازدواج هستند. بابا می شود راحتر با هم بود ولی خوب چه کنیم دیگه
نه من این جا هستم حتا اگر بیرونم هم بیندازند بر می گردم. اونایی که گفتم کامپیوتر بلدند به این محله نبودم بیرون از محله و بچه های اصفهان را گفتم یه چنتا شون فکر می کنند هیچ کس بیشتر از آنها چیزی بلد نیست. حالا برخی کامپیوتر بلدند و برخی موسیقی یا هر چیزی دیگر

سلام
من نمی دونم چرا بعضی از پسرهای نابینا فکر می کنند از دماغ فیل افتادند!
هر خانمی باهاشون حرف زد یه لبخند هم زد دیگه حتماً عاشقشون شد و سنت شکنی و خاستگاری و ازدواج و ….
نه بابا از این خبرها جایی نیست! بسی خیال خام.

بگذریم من که کلی دوست نابینا دارم و به تک تکشون هم افتخار می کنم در صدد افزایششون هم هستم؛ ملاک دوستی اگه بینا یا نابینا بودن باشه واقعاً اون دوستی دوستی نیست فکر کنم یه اسم دیگه باید روش گذاشت.
فکر نکنید من دوست بینا هم ندارم ها از اون مدلش هم دوست دارم اما گزینش بیناها یه کم سختترِ اونم بخاطر اینکه دوست ندارم کسی بخاطر “حس ترحم” “لطف” و این چیزها با من دوست بشه یا من بخاطر بعضی منافع شخصی با اونها دوست بشم.

راستی چشمک خان یه نظر باحال زیر کامنتت تو پست بی حالیم گذاشتم برو بخون خیلی باحالِ!

سلام دیگه تصمیم گرفتم که همش فارسی بنویسم مجتبا اون دخترایی که گفتی فقت بین دخترای نابینا نیستن با نظر نخودی هم موافقم خیلی زیااااااااااااااااااد ولی او دخترا بین ما نیستن منم بیشتر دوستام بینا هستن ولی الان دارم دوستای نابینامو زیاد میکنم چون متقدم اونجوری که دوست نابینام درکم میکنه دوست بینام نمیکنه و بیشتر نگاهش به من نگاه ترهم هست ولی به اینم خیلی اعتقاد دارم که رفتار ما تعین میکنه که دیگران بهمون چه حسی پیدا کنن و چطوری باهامون رفتار کنن واااای چقدر حرف زدم خستم شد

خوب درس گفتم دیگه دو برابر سن داری چون من تازه دوازده سالم شرو شده شمارتو برام ایمیل کن تا باهات قرارهای ملاقات و غیره را بذارم
nasimeatash1389@gmail.com
نخودی با تکتک کلماتت کمی تا قسمتی موافقم مجتبی با تو که نمیدونم والا اصلا مخالفت جواب میده یا نه پس با تو صد درصد موافقم وگرنه معاونت نمیشدم دیگه کی بود آهان سجاده خانم به جان خودم همین فارسی خوبه مسعود هم اگه میخونه من از شما دو عزیز خواهش میکنم فقط پارسی بنویسید لطفا مرسی

سلام. گل میگی همیشه نخودی. مرسی. بچه ها چرا اینقدر بینا و نابینا میگید. یعنی چه؟ ببینید همینجا تو محله چقدر همه به هم احترام میگذاریم؟ چقدر همدیگر رو دوست داریم؟ خوب یعنی چی که به دوستای بینا افتخار میکنید. دوست دوست هست دیگه. بینا و نابینا بودنش ، دختر یا پسر بودنش مهم نیست. مهم اینه که معرفت داشته باشه. تو رو به خاطر خودت دوست داشته باشه. سارا جون خیلی دوستت دارم. انشا الاه سالی صد بار به مدت صد سال با همسرت زیر بارون قدم بزنی. انشا الاه همهتون با دوستانتون زیر بارون قدم بزنید. به یاد ما کویری ها هم باشید.

کی گفت بینا ها بهترند من که نگفتم من گفتم نمی دانم چرا بچه های نابینا اینقدر خود شان را می گیرند البته احتمال می دهم به خاطر اینکه جامعه اکثرا از ما تعریف می کنند ما را به چنین روزی در آورده اند. اما خود من پیشنهاد می کنم بیایید با هم رابته بیشتری داشه باشیم. فرقی نمی کند دختر یا پسر. البته اگر خود را
ولش کن
اولین کسی که اینجا گام پیش نهاد نسیم آتش بود که حتما بعد از امتحانات می روم یک بار می بینمش

هرچند حال ندارم پستی بگذارم و شاید هم اینجا را کسی دیگر نخواند ولی خب چند خطی تا بیایید شام آماده شود می نویسم امروز پیشنهاد چنتا کارگاه جدید بهم داده شد که قرار است در تابستان برگذار شود. خیلی استرس آور است آخه یک مرکز جدید یک مدیر جدید افراد با تحصیلات مختلف و هزارتا کوفته دیگر کمی که نه خیلی ترسناک است
به هر حال فردا هم باید دوتا کنفرانس بدهم اگر شد و جالب در آمد فایلش را ضبط می کنم می گذارم توی این محله آخه نظریش خیلی باحاله به در همه هم می خورد اما اگر خراب نکردم و خوب شد می گذارمش
دارم خودم را برای امتحانات آماده می کنم. درس دارو شناسی خیلی سخته هرچند یک واحد است ولی کلی اسم دارو روان پزشکی و عوارض و فواید باید حفظ کنیم.
اما این ترم یک درس وسایای امام هم داریم که نمی دان این را کجای دلم بگذارم. استادش خیلی باحاله می آید سر کلاس از فوتبال صحبت می کنه. خودش سپاهان را دوست داره. طرفدار بایر مونیخ است
خوب دیگه بسه این دفعه به جای یک پست مستقل این جا مطلب که نه دل نوشته ام را نوشتم شاید یک نفر بخواند. منا ببین دیگه چی هستم

دیدگاهتان را بنویسید