خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

16 اردیبهشت, تابستان, استخر دانشگاه, تریای ادبیات, گردش با دوستان, اردوی جهادی

سلاااام.

امروز خیلی خوشحالم چون چند روزه با وجودی که سرما خوردگی دو هفته ایه که سیریشم شده ولی اتفاقهای خوب هم داره واسم میفته. اولندش با اینکه هفته هنوز تا قبل از نصفه خودشو جلو کشیده, من موفق شدم دو بار برم تریای ادبیات و آقا و خانم شاهوردی را همراه با بچه های گلشون ملاقات کنم. دومندش من نسبت به فرا رسیدن یواشکی تابستون و تموم شدن امتحانها ذوق وصف ناشدنی ای دارم. اصلا مرتب دارم فکر میکنم چه کارها که توی تابستون نخواهم کرد! سومندش من تصمیم گرفتم برم استخر دانشگاه که هم ارزونه و هم جدید و هم تازگی داره واسم چرا که خیلی وقتی میشه بین منو مفهومی به اسم استخر, شکر آبه! چهارمندش بر خلاف تصورم این هفته دو بار با دوستام رفتیم بیرون را یک دستیش کشیدیم و لمسیش کردیم اساسی. دوستای آدم اگه پسر باشند, تا یه جایی واسه آدم وقت میذارند. اما دختر ها خیلی عاطفی ترند و وقت بیشتری میذارند.

واقعا اینکه میگند دختر باباییه و در بزرگسالی و پیری این دختر هست که واسه باباش عصای دست میشه را راست گفتند قدیمیها! مهشید و مهلا که هر دو اسم هم با ماه شروع میشن, واقعا به ماه شبیهند از بس مهربونن! به نظر من اگر مقداری از رفتار و خلقیات یک بچه توی ژنتیکش باشه, مقدار زیادیش هم توی تربیت و نوع خانواده نهفتهست. پدر و مادر مهشید و مهلا خودشون اینقدر با همه مهربون و خوشبرخوردند که بچه هاشون خود به خود خوب بودن را از بر میشن و نمودش وقتی ظاهر میشه که بچه ها به اصرار حواسشون به من هست و تا بالای پله های تریا من رو راهنمایی میکنند نکنه که مثلا من بیفتم یا مشکلی واسم پیش بیاد. توی شاگرد های کوچولوم هم یه نفر خیلی اینطوری بود و هوای منو داشت اونم محمد عرفان اخلاقی عزیز بود که یادمه یه بار مقصد من و شاگردم تصادفا یه استخر شد و نمیدونید چه قدر لذت میبردم که این شاگرد یازده سالم حواسش بیشتر از اینکه به خودش باشه, به معلمش که من باشم بود. همش توی شنا کردن میدید و مواظب بود ببینه من کجا میخوام برم و اگه متوجه میشد من جایی میخوام برم و دو دل موندم به سرعت فل فور خودشو میرسوند به من دستمو میگرفت و میپرسید کجا میرم و راهنماییم میکرد.. ولی حیف و دریغ که هر چی بچه ها بزرگ تر میشن شیله پیله هاشون بیشتر میشه و حس کمک به دیگران توشون ضعیفتر. نمیدونم این کودک درون چی هست که وقتی توی کسی خوابش برد, طرف زاتا از بین میره و ارزش هاش نابود میشن.

حالا تابستون که بشه خیلی بیشتر با این بچه ها توی محله خودمون سرو کله خواهم زد و سعی میکنم سر از کارشون در بیارم ببینم دقیقا چی میشه که این میشه! تابستون قرار گذاشتم به مصرف کنندگیم خیلی بها بدم و کلاس آموزش زبان, کامپیوتر یا هر چیز دیگه ای نگیرم و فقط توی خونه بخورم و بخوابم! واقعا به این نتیجه رسیدم که رفتن بیرون به اصفهان یا شهرهای اطراف در گرمای تابستون برای یه لقمه کوفت اصلا نمیرزه, به هیچیش نمیرزه, نه به سردردش و نه به اینکه از کل زندگیت عقب میمونی! عوضش میخوام اگر شد غیر از بخور و بخواب, تابستون یه کمی واسه کنکور ارشد بخونم. شاید برای ارشد خونی برم پارک که اگه رفتم پارک, باید حواسم جمع باشه توی تور بچه ها برای بازی و شادی گرفتار نشم چرا که کودک درونم هنوز سر و مر و گنده داره درونم به زندگی خوش خوشانش ادامه میده! راستی اگه استخر دانشگاه اصفهان باز باشه بد نیست واسه تفریحم که شده, یه سرکی هم اونجا بزنم. دیگه چی کار کنم؟ آها میتونم اگه حالشو داشتم یه چیزی ترجمه کنم یا آموزشی چیزی واسه اینجا تهیه کنم. راستی فردا هم اگه شد برم واسه اردوی جهادی ثبت نام کنم که با بچه های جهادی دانشگاه اصفهان بریم روستا های خیلی خیلی محروم و برای غنیتر شدن حال و هوای مردم و بچه های اون روستاها هر چی از دستمون میاد بدون چشم داشت, انجام بدیم. البته خدا خدا میکنم توی گزینش رد نشم چون معمولا برنامه این طور بوده که سالهای قبل هم مثلا سیصد تا اسم مینوشتند بعد پنجاه تا گزینش میشدند و خوب مردمم که معمولا عقلشون توی چششونه و شاید منو به عنوان اولین مورد, ردم کنند و بگند این نابیناست و مثلا غیر از دستو پا گیری چی ازش میاد؟ من که به توانایی های خودم واسه آموزش شکی ندارم ولی خوب راه رفتن و جهتیابی توی یه محیط خاکی روستایی چالش بزرگی واسه یه نابینا به حساب میاد و از اون طرف کنترل بچه های روستایی توی یه محیط باز, واسه یه نابینا مشکله و این واقعیت ها را هم میپذیرم ولی فکر کنم بشه با خلاقیت و ابتکار بچه ها را جذب کلاست کنی و بنشونیشون سر جاشون تا کلاس پیش بره. تا ببینیم چی پیش بیاد!

روستا های دور افتاده حتما بعضی هاشون کنار رودخونه هستند و باید دعا کنم اگه اعزام شدم, نیفتم توی آب! بله دیگه, قدر استخر تیتیش مامانی دانشگاه اصفهان را که نمیدونم همین هم میشه دیگه! خدا میگه هی ناشکری کردی و استخر نرفتی تا این شد که شد. نه. باید دست به کار بشم و همین شنبه برم سانس دو تا چار یا چار تا شیش یه استخری برم, یه تنی به آب بزنم ببینم دنیا دست کیه. غیر از خود استخر, سنا و جکوزیشم خیلی حال میده. راستی این جهتیابی در مورد استخر هم صدق میکنه و باید حواسمو جمع کنم توی لوله ای جایی گیر نکنم نرم پایین که اگه رفتم, فکر نکنم صدام به هیچ جا برسه!

اگه مردم, دیگه چطوری میتونم اون بیرون رفتن های این هفتم را تجربه کنم. توی اولیش که شنبه بود, رفتیم تالقانی دنبال هدفون. آخه نتبوک ها کارت صداهاشون ضعیفه و با هدفون های معمولی صداشون در نمیاد و من هفته قبل با بدبختی یکی گیر آورده بودم که دادم به یکی از رفیقای گلم که اونم دنبال همچین هدفونی بود و گیر نیاورده بود. حالا من موندم بی هدفون و هر چی هم با دوستم گشتیم هدفون خوب نبود که نبود. البته از اینکه هدفونمو دادم به رفیقم اصلا پشیمون نیستم چون اولا اون یکی از بهترین رفیقامه و دوما بنده خدا پولشو بهم داد. منتی سرش نمیذارم چون این کار وظیفهم بود که بهش بدم ولی اگه کسی دیگه بود, عمرا هدفونمو بهش میدادم! خلاصه بعد از کلی گشت و گذار و اینکه تالقانی را چند بار با دوستم متر کردیم, یه هدفونی پیدا کردیم که اگرچه به اون خوبی نیست ولی میشه فعلا باهاش تا کرد. در ادامه, من مخلوط شیر موز طالبی را تجربه کردم که خیلی خوشمزه بود و همچین که لیوانم تموم شد, گرفتمش جلوی فروشنده و گفتم بازم بریز که خندید و دوباره پرش کرد ولی پولشو نگرفت یعنی در واقع من پونصد دادمش و اونم گفت همین بسه آخه یه لیوان پرش میشد سه هزار! دیروزم پیتزایی خوردم از نوع گوشت و قارچ که پپرونی هم بود از بس فلفل داشت دیوونه شدم. بیرون رفتن را خصوصا قسمت خوردن و قدم زدنش را توی خنکای عصر و شب دوست دارم و میپرستمش هر کس که بیاد باهام بیرون و تجربه این تجربه را واسم فراهم کنه.

در کل کارهای زشت ولی از نظر خودم باحالی انجام میدم و اینها همش از بچگیمه, از اینکه کودک درونم هنوز بعد از بیست و پنج سال, خوابش نبرده. من اینم نه یه کمی بیشتر, نه یه کمی کمتر.

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «16 اردیبهشت, تابستان, استخر دانشگاه, تریای ادبیات, گردش با دوستان, اردوی جهادی»

سلام.چه عالی.اول که جالبه برا من که بعضی وقتا آدم هر روز بهش خوش میگذره و بعضی روزای متوالی هم چی بگم.خوب بازم خدا رو شکر که اوضاع خوبه و کودک درون سر جاش هست انشا الله برا همه همینجور باشه و تابستون شادو پر برکتی پیش رو داشته باشیم.بله دوم هم که متاسفانه بعضی دخترای بینا از وقتی به سن بلوغ میرسن مرام و معرفتشون خیلی پایین میاد امیدوارم خیلی هم اینطور که فهمیدم نباشه ولی خوش به حال شما پسرها که امکان بهره مندی از زندگی رو بیشتر دارید ما که برا یه تفریح ساده کلی دردسر میکشیم.و سوم هم که خوب شد یادم اومد اینکه امیدوارم به یاری خدا جور بشه و برید به اون اردو و موفق بشید و بچه ها رو هم خوشحال کنید

سلام ثنا.
فقط دخترها نیستند که از بلوغ به بعد بیمعرفت میشن پسرها هم همینن.
مرسی جالب بود واسم که حواست به اکثر جنبه های نوشتم بود.
شما دخترها هم یکمی که از بند سنت بیایید بیرون همه چی واسه خوشی ردیفه و دیگه حله.

اما من بیچاره توی این دو هفته باقی مانده باید دهتا مصاحبه بگیرم. آن هم نه از افراد سالم از بیماران بستری در بیمارستان روانی. خیلی سخت است وقتی یکی را برسی می کنی دلت می خواهد ده دقیقه بعدش بخوابی. خوش به حالت که خوشی منم خوشم هرچند یکم ناخوشم

نه بابا ساعتی چیه. از همین حالا هم داریم می دوشیم. اما فرقش این است که مصاحبه با افراد سالم خیلی با افراد اسکیزو یا پارا نوعی فرق دارد ولش کن راست می گی به هیچ وجه نمی توانی درکم کنی
ولی جان چشمک اگر رفتی همان روستاها یک گزارش تهیه کن ببینیم چه خبر است. آخرش راهیان نور را که نگفتی چی شد. راستی یکم بیشتر توضیح بده اونجا چه کار می کنند منظورم روستها دور افتاده است مثلا تو چی کار می توانی بکنی مرسی

جهادی ها به بخشهای مختلفی مث فرهنگی و عمرانی و غیره تقسیم میشن.
مثلا عمرانیها مدرسه میسازند.
یا فرهنگیها کارهای فرهنگی مثلا کلاسهای نقاشی و سرود و تئاتر و کامپیوتر و زبان و آموزش آداب و رسوم انجام میدن.
اگه رفتم که گزارش رو شاخشه.

درود من پیتزا دوس دارم ولی تالبی نه پس شیر طالبی را هم دوس ندارم
اما اردو اردو منم دوس دارم اتفاقا هیچی بیخیال
اما در مورد محبت و این جور چیزا منم بهش برخورد کردم راست میگه مجتبی دخترها واقعا با محبتند و دو برابر که نه صدها برابر بیشتر از پسرها همراهیت میکنند هم این ور اون ور میبرنت با ذوق و شوق بدون در نظر گرفتن نابیناییت هم به حرفات تا آخر گوش میدن در عوض تو هم باید تا آخر به حرفشون گوش بدی ولی حرفشونم حرفه مثل ما پسرا نیستن که وقتی دوتا همجنس به هم میرسیم خدا میدونه که چقد حرف میزنیم ولی حرفامونم سر و ته جمش کنن به هیچ نتیجه ای نمیرسن اما از اون ور دوستهای پسر هم دارم که واقعا عالی هستن و اگر بی انصافی نکنم باید بگم از این دست پسرها هم هستند که اگه باهاشون باشی هم به تو خوش میگذره هم به اون خلاصه اینکه ایرانی یعنی ماه دختر و پسر و زن و مرد هم نداره ایرانی تکه مثلش هیچجا هم پیدا نمیشه اگه تونستی عکسشو ثابت کن

سلام اینها که یه خورده ایش شد شتر در خواب بیند پنبه دانه قبل از امتحانی! منم قبلاً ها از این خوابها زیاد می دیدم گاهیش تعبیر میشد امیدوارم از شما همش تعبیر بشه!
ای کاش میشد یا ما می تونستیم شادیها و غمهامون رو حد اقل برای خودمون تقسیم کنیم! یه روز خیلی شاد و یه روز خیلی غمگین نبودیم! اینطوری زندگی کم هیجانتر ولی راحت تر بود!
من خودم یه فرد تقریباً شاد و شیطونی محسوب میشم یا شاید دوست دارم محسوب بشم بگذریم ولی همین مم برای خودم یه چارچوبهایی قائلم و اگه اون چارچوب نباشه شادی و خوش گذرونی که هیچ ترجیح میدم گوشه عزلت پیشه کنم، یه چیزی این وسط به نام “عفت” “خانمی” یک خانم و از این مفاهیم هست که خیلی دوستش دارم خیلی.

راستی منم پیتزای گوشت و شیر طالبی دوست ندارم پولم بالاش نمی دم اما بستنی خیلی دوست دارم اونم از نوع برجیش!
یه چیز دیگه هم می خواستم بگم خودم رو کنترل کردم پس نمی گم!
شاد باشید تا همیشه

درود
آهای اینجا چه خبره مثل من مانند نداره .نسیمه آتش را دوست دارم اما قنبر منم مجتبی من ! دوم مجتبی یک جای دیگه فکر نکردی که من بودم ؟

منظورم را فهمیدی یادت هست که نوشیدنی دوست داشتنی ات را که نوشیدی دوباره لیوانت را آوردی اون موقع صدای مرا نشناختی گفتم مجتبی این لیوان هم بخاطر آموزش صوتی فیس بوکت و دستت درد نکند .به همین زودی یادت رفت نه بابا حتما سانسور کردی که بچه ها نفهمند دیگه .راستی یک وقتی رفتی اردو جهادی لب تاپت را با خودت نبری اونا اصلا در محرومیت مطلقند یکوقتی با کامپیوترت شوخی اشان می گیره ها .ولی لواشک و شکلات کاکائوئی با خودت ببر اما باز هم مواظب باش کار سختی است که متقاعدشان کنی این چیزها را بخورند خلاصه مشکل زیاد است و باید مدیریت شرایط بحران را هم کامل اجراء کنی .همه با محبتند حتی بزرگتر ها اما با بزرگ شدن فرد خواسته هایش نیز بزگ می شوند و به دنبال بزرگی خواسته هایشان هستند اینطور می شود که فراموش می شویم .برای کنکور بخوان کار خوبی است اما کلاس رو تعطیل نکن هر چند که هوا گرم باشد راستش در خانه ماندن مریضی می آورد مریضی جانم اما می توانید کمتر کلاس برداری .
به هر حال من تنها قنبرم قنبر منم و تنها من هستم که تو در تو می نویسم .بچه ها مواظب باشید .مجتبی بای

دیدگاهتان را بنویسید