خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت امشب, آدم خوش حساب, شریک مال مردم است!

یازده شب دوباره باز تشنه ام شد, از همان تشنگیهای بدی که توی خوابگاه میآید به سراغ آدم, از همانها که نمیشود توصیفش کرد و از همانها که به خاطرش مجبوری بطری ای که بوی کشک میدهد را یک سره بالا بروی. حالم از تشنگی شدید, ناخوش شد. معمولا هر شب که تشنه ام میشود کمی از آبلیموی طبیعی که خواهر دوست داشتنیم برایم توی شیشه آورده با کمی شکر و آب خنک میپاشم توی لیوان همش میزنم و میخورم تا کیف کنم و دعایی به جان آجی جان و تشنگی هم برای مدتی دست از سر چرب و چیلی من بردارد. امشب اصلا حس و حال شربت درست کردن نداشتم و از طرفی خیلی دوست داشتم هوای شبهای تابستانی را سفت بکشم توی تنم و تابستانی بشوم. زدم از منزل بیرون به سمت یک سوپری یک نوشیدنی یخ بخرم که مسعود بسته بود و تا باقر هم کلی راه بود. بعد فهمیدم اینقدر تشنه ام بوده که یادم رفته به دوستم اصغر خاشعی گل سر بزنم. یادم که افتاد, رفتم و خدا را شکر, سوپری اصغر, باز بود. جای شما خالی یک لیموناد مصنوعی گرفتم و به یاد بچگی, کمی از گازش را خالی کردم و زدمش به بدن. بد مسب شیرین بود و تشنگیم هم برطرف شد هم نشد. اصلا یکی از موانع برطرف شدن تشنگی من همین گازش بود که من یک کمش را گرفتم. توی بچگی هم نوشابه ها را گاز میگرفتم. ربطی هم به دندانهایم نداشت, کلا این کار را دوست داشتم و برای معده ام هم مفید بود. دستم را میگرفتم دم در شیشه علیه درود و تکانش میدادم. بعدش هم که معلوم است, کف دست مبارک را آرام آرام از دم در شیشه برمیداشتم بطوری که گازها کم کم مثل بچه آدم بیرون بیایند و نوشیدنی ما بهتر و خوردنی تر بشود. حالا توی مغازه اصغر بودم و همان کار را میکردم, همان دست گذاشتن دم در شیشه و باقی ماجرا. توی مغازه های دیگر زیاد راحت نیستم که از این کارها بکنم. در عوض با اصغر خیلی راحتم. کلی هم پیشش اعتبار دارم. اصغر یک خصوصیتیست که دارد و نمیدانم خوب است یا بد این است که اگر من چیزی به او بدهکار بشوم به هیچ وجه نمینویسدش. هرچه از ما اصرار و از اصغر انکار که نه من نمینویسم و میدانم که تو خودت بدهیت یادت میماند و نیازی به نوشتن من نیست. به اصغر می گویم اگر من یادم رفت چه میشود؟ می گوید حلال حلال, مدیون نیستی و اگر یادت رفت از شیر مادرت حلال ترت باشد. از بچگی تا به همین لحظه چیزی نشده که بخرم و بدهکار بشوم و یادم برود تسویه کنم ولی خوب مسئولیت وحشتناکی روی دوش من افتاده که اگرچه سخت است ولی ذوق مرگ کننده هم هست چرا که من با خودم می گویم چه قدر پیش اصغر اعتبار دارم که حاضر نیست بدهی های احتمالی مرا بنویسد! دیشب به اصغر گفتم اگر من چند قلم جنس از تو بخرم و پولت را ندهم به خانواده ام می گویی یا به خودم؟ گفت به خدا که به هیچ کدامتان هیچ نمی گویم. گفتم چرا؟ گفت چون زیادی قبولت دارم. گفتم آخر اگر من جای تو بودم این همه اعتماد نمیکردم و اصلا اگر من خیلی خیلی زیاد جنس بخرم و پولش را از عمد ندهم باز هم نظرت همین است؟ گفت بله که همین است چون می دانم تو زیر بار نمیروی و پولش را میپردازی. گفتم فرض کن من خر شدم زد به سرم از اعتمادت سوء استفاده کردم و پول جنسهای زیادی که از تو خریدم را ندهم بعد چه؟ گفت باز هم طوری نیست چون حس خوبیست که نسبت به تو دارم و اصلا مشکلی ندارد و اگر باور نداری میتوانی از همین لحظه امتحان کنی. من که امتحان نکردم ولی خیلی از این برخورد اصغر آقا خشکم زد و متعجب ناک شدم و البته توی خودم کلی بالا پایین پریدم و ذوق مرگ شدم. اینقدر ذوق مرگ شدم که به اصغر حس ذوق مرگ شدنم را گفتم و اصغر کلی خندید و گفت خوب خدا را شکر که تو هم امشب دلت شاد شد. خلاصه که برای من بحث, بحث جالبی بود و هر روز که یکی از این اتفاقها برایم می افتد به این مسئله بیشتر ایمان میآورم که آدم خوش حساب, شریک مال مردم است!

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت امشب, آدم خوش حساب, شریک مال مردم است!»

سلام فروغ خانم.
چه قدر حرفهای خوب خوب و انگیزه بخش ناک بهم زدید.
خوشحالم که از نظر یک نفر هم که شده من نویسنده با ذوق و این چیزا هستم.
سلام منو به مینا برسون بهش بگو بیشتر بخنده تا گریه کنه!
خوش باشید!

دروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود.بابا کسی از چشمک خبر نداره?خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیییییییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییییییی دلم براش تنگ شده.

سلام بر دوستان شاد و باصفای خودم. من بر عکس مینا هر وقت نوشته های قشنگ شما رو میخونم لبخند میزنم و واقعا از ته دل شاد میشم. به خاطر این که همچین جانانه وصف میکنید اتفاقاتی که واستون می افته و خاطرات رو جوری مینویسید که خواننده رو تو اون موقعیت قرار میده. کارتون درسته. من هم واقعا با شما موافقم که آدم خوش حساب شریک مال مردمه. راجع به تشنگی هم میتونم بگم یک کم آب لیموی خالی هم برطرف میکنه زمانی که به اصغر آقا و کسان دیگه دسترسی نباشه. شربت خاکشیر هم خوبه. باز هم منتظر نوشته های باحالتون هستم. شاد و تندرست باشید.

سلااام.
ایول که شما شاپرک خانم الحق بمب انرژی و انگیزه هستیها!
شربت خاک شیر رو باید حتما امتحان کنم.
مادرم حال که داشته باشه, شربت خیار درست میکنه با سکنجبین و خیار و آب و دیگه نمیدونم چی.
خیلی خوشمزه میشه!

درود! مجتبی جون مثل اینکه منو تو یه سیب هستیم که از وسط نصف شده باشه، یه پیرمرد بالای هفتاد سال محله ی ماست که مرا از کودکی میشناسد، اسمش ابراهیم ملکی معروف به ابرام اردکی است، یعنی اگر برای پیدا کردن مغازه اش نگویند ابرام اردکی کمتر کسی او را میشناسد، او در مغازش از شیر مرغ تا جون آدمی زاد میفروشد، من وقتی برای خرید اونجا میرم روی صندلیش مینشیند و میگوید: برو هرچی میخواهی بردار، حتی میوه و حبوبات را هم خودم با سنگ و ترازو میکشم یعنی کیلو میکنم، رسول کاظمی هم که جوانی خندان است و ترازوی دیجیتالی دارد او هم همه چیز میفروشد، مجید هوایی قصاب است،بعضی اوقات من از اینان تلفنی خرید میکنم، بعضی اوقات رسول نان هم برایم از نانوای کنار مغازه اش می خرد و موقعی که به منزلش میرود برایم می آورد! من مانند مهندسان زندگی میکنم!

دیدگاهتان را بنویسید