خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک شعر یک دکلمه

سلام بچه ها خوبین؟

خوشین؟ چی کارا میکنین؟

راستش فکر نمیکردم که توی این یه ماه اینجا بنویسم

یه وقت فکر نکنید که  اعتیادمو به گوش کن ترک کردما  نه بابا دیگه حتی برای خانواده هم حرف زدن من درباره اینجا عادی شده مثلا وقتی میگم میخوام فلان چیزو بذارم توی سایت همه میدونن که منظورم گوش کنه.

هنوز هم به هر نابینا یا بعضا بیناهای علاقه مند که میرسم فورا اینجارو معرفیش میکنم .خودممکه کلا انقدر اینجا پلکیدم که دیگه حتی اگه عرض خیابونای محلرو به میلیمتر ازم بپرسن میتونم جواب بدم ولی خوب کمتر از یک ماه به کنکورم مونده

و باید حسابی بخونم

داستان گذاشتن این پست از اینجا شروع میشه که دیروز بعد از امتحان قلمچی و با مغزی هنگ کرده اومدم خونه تا ساعت 2 نرجس بودم  یه نفر واسه هممون سوالارو میخوند و ما هم میزدیم  وقتی رسیدم خونه  حسابی خسته و گرسنه بودم کلیم بار دستم بود آخه قرار بود که دیروز  برای یکی از دوستای خوبم که کنکور زبان میخواد بده یه کتاب و چند تا دیکشنری ببرم و  منم که کلی کتاب زبان دارم واسه همین کلا لپتاپمو برده بودم و پرکینز هم دستم بود  شاید باورتون نشه ولی وقتی که برگشتم نمیتونستم به خاطر لرزش شدید به راحتی با دست راست غذا بخورم و مجبور بودم با دست چپ این کارو انجام بدم

چیه چرا اینجوری نگا میکنین؟  من اصولا کارای سنگین توی زندگیم انجام نمیدم  یا بهتره بگم که ندادم و روزگار یه کم بد عادتم کرده ولی حالا میخواد یه ذره منو از تنبلی در بیاره

خلاصه  وقتی که برگشتم  داشتم توی اینترنت گشت میزدم که به یه شعر قشنگ بر خوردم.

البته از نظر من قشنگ بود   نظر شمارو نمیدونم.

اسمش محاکمه آدم بود.

تصمیم گرفتم ضبطش کنم داشتم ریکوردرمو آماده میکردم که  مامانم اومد بهش گفتم که میخوام یه چیزی ضبط کنم گفت صبر کن که منم همراه تو با گوشیم ضبطش کنم گفتم باشه خلاصه شعرو که خوندم مامانم گفت که اونم یه متن  توی گوشیش داره درباره عشق که میخواد دکلمش کنه مامان من گاهی از این کارا میکنه  وقتی تموم شد و گوشش دادم  خوشم اومد و ازش خواهش کردم که اجازه بده بذارمش اینجا و حالا با اجازه شما و مدیر محله هر دو تا فایلرو میذارم اینجا.

نظرتونو بگید.

خوب میتونید دکلمه ای رو  که مامانم خوندرو و  شعری رو که من خوندم از محله دانلود کنین

خوب با آرزوی  بهترینها

 

۱۰ دیدگاه دربارهٔ «یک شعر یک دکلمه»

سلام مینا خانم. من مال خودتون رو قبلا یه بار دیگه خونده بودم ولی شما خیلی قشنگ خوندینش از مادرتونم تشکر میکنم که اجازه دادن این دکلمه زیبا رو به ما بدید. فقط میتونم بگم بینهایت زیبا بود من هرکدوم رو چند بار گوش دادم

آهان درست شد
مامانت خیلی وارد تر در دیکلمه بود زیاد مثل تو به خودش فشار نمی آورد و زیبا و راحت می خواند
ولی شعر تو باحالتر بود
همیشه این را به خاطر داشته باش. در هر کاری مثل سخن رانی یا دکلمه یا از این جور کارها باید راحت و با کلامی ساده کارت را ادامه بدهی. چیزی که خیلی از سخن رانان نمی دانند چیزی که من از استادم آموختم
ببخش اگه دور دانایی برداشتم

سلام من عادت دارم که شعرارو خیلی تند میخونم تو هر مجلسی که شعر میخونم اولین ایرادی که میگیرن میگن آروم بخون هیچ استرسیم ندارم ولی نمیدونم چرا اینجوریه چشم سعیمو میکنم یه مقدارم ریکوردرو نزدیک گرفته بودم که شاید به خاطر اونم بود در مورد فشار آوردنم با شما موافقم
علی آقا با شما هم موافقم آخه مامانم زیاد دکلمه میخونه منم سعیمو میکنم که بهتر بشم
ممنونم که نظر دادین

سلام امشب شب وداع فعلی من با محله، شب تلخیه برام. امتحانام تموم شده دارم میرم رشت پیش همه ی فامیلامون. میرم دختر مادر بزرگم بشم یه مدّت. شاید حال و هوام عوض شد. برام خیلی دعا کن مینا جان. بچّه های محله شما هم همینطور. تا حالا شده که از سختیهایی که جامعه بهتون تحمیل میکنه خسته بشین؟ احساس کنید که دیگه قدرت ادامه دادن راه رو ندارین؟ منظور من نا امیدی یا شک و تردید نیست. منظورم مسائلیه که به هیچ عنوان حق ما نابیناها نیست. این جور وقتها چی کار میکنین؟ غیر دعا و ارتباط با خدا. فعلا خداحافظ

سلام ساقی من همیشه این مشکل را با آدمهای خوب داشتم که تا آمدم به حضورشان عادتی بکنم سریع پر کشیده اند!
من این حسی که میگی را تجربه کردم آشفتگی و سردرگمی که پر از حسهای نگفتنیست که فقط خودت میفهمی و صحرای دلت.
ای کاش توی محله میشد یک سطل گنده آب پشت سرت بپاشیم که زود برگردی.
مطمئنم هوای شمال تاثیر خوبی روی روح و حتی جسمت میذاره.
فقط اگر شرجیه خدا حواسش بهت باشه که اگه نباشه نمیدونم با هوا چیکار میکنی!
سلام محله را به مادربزرگ گرامی برسان.
منتظریم برگرد.

سلام آقای خادمی. حرف دلم رو زدی. متأسّفانه رفتنمون یه روز به تأخیر افتاد. گل گفتی آی گل گفتی
مثل یه بلبل گفتی
جواب عالی دادی
غنچه بودی شکفتی. در باره ی هوای شمال هم باید بگم که من به اونجا عادت دارم ۱۵ سال رشت زندگی کردم. سال ۸۵ به قم مهاجرت کردیم. از دریا به کویر!!!! هوای اینجا اذیت میکنه. به کمک حضرت معصومه و امام زمان میشه اینجا پایبند شد. بقیه ی موارد چیز قابل ذکری نیست. امروز خدا رو شکر حالم خیلی بهتره. از شما هم خیلی سپاسگذارم که هم به فکر مسائل دنیایی بچه های محله هستید و هم به فکر روحشون. خداحافظ. ببینید من امروز اینجا چند بار خداحافظی کردم. ولی چون تازه دو روزه که نظراتم ثبت میشه نمیتونم ننویسم.

اومدم فقط تشکر کنم شعری که در مورد عشق گذاشتین خیلی خوب بود همچنین شعر محاکمه هم اجرای خیلی خوبی بود.
ولی عشق واقعاً خیلی شنیدنی بود.
باز هم میگم اومدم فقط تشکر کنم که همین از دستم میاد.

امید وارم عرض ادبم را پذیرا باشید.
با اجازتون شعر عشق را تو وبلاگم مینویسم.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید