خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینجا خونه ی منه بذار بنویسم

اینجا خونه ی منه, بذار بنویسم

سلاااام, دوروووود. چه خبر؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ من که توی یک هفته اخیر, وزنی که نداشتم رو کم کردم, رتالینی که نباید میخوردمو خوردم, بیداریهایی که نباید میکشیدمو کشیدم و حالا معلوم نیست نمره هایی که باید بگیرمو میگیرم یا نه! پس فردا هم یه امتحان داریم از اون مشتیاش! امتحان متون پیشرفته برگزیده نثر ادبی, یه همچین چیزی. مثلا یه متنی از یه نویسنده مث جان لیلی آورده مال شونصد سال پیش, بعدش یکی از بچه ها که خودش ده ساله توی آمریکا زندگی میکرده الان توی کلاس ماست, اون میگه منم که بومی اونجام هیچی از این متن قلنبه سلنبه نمیفهمم بعد حالا اون دوستم بومی بوده چیزی از متن دستگیرش نمیشه از منی که بومی هم نیستم انتظار دارند من بفهمم این بابا جان شونصد سال پیش منظورش از فلان کلمه یا فلان عبارتی که گفته و ترکیب و ساختارش توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه چیچی بوده! فعلا که مشغول خر زدن هستم و اگرچه محله را سرکی میکشم ولی نیستم توی نخ محله که فعلا نخ امتحانها سرمو سفت پیچیده.

خداییش سخته بخوام هم امتحان بخونم هم توی محله باشم ولی مثلا گاهی یه سری به دیدگاه ها میزنم. خوب یکی از دوستان یه حرفهای رکیکی توی بخش دیدگاه های مربوط به پستی که تیترش حالم خوب نیست بود زده بود که من دیدگاهش رو حذف کردم و بعد هم متاسفانه مجبور شدم کلا کلس آیپی یا به زبون آدمیزادی مجبور شدم یکی از گروه های آدرس های اینترنتی مربوط به شرکت اینترنتی مبین نت را مسدود کنم چون طرف از تهران هست و از مبین نت استفاده میکنه. حالا اگه مبین نتی هستید و نتونستید بیایید توی محله, دیگه بدونید این شرکت فعلا مسدوده چون امروز تماس گرفتم واسه پیگیری مزاحمتهای اینترنتی که موکول شد به شنبه و اگر بشه میخوام آیپی طرف را دربیارم ببینم خونش کجاست چون میدونید که حتی اگر آیپی شما دینامیک باشه یعنی به زبون آدمیزادیش اگر حتی آدرس اینترنتی شما متغیر باشه, بازم میشه شما رو شناسایی کرد اینطوری که توی سیستم اکانتینگ یا به زبون آدمیزادیش توی سامانه حسابرسی اینترنتی, لاگها یا آدمیزادیش همون گزارشها را بررسی میکنی میبینی فلان آیپی یا آدرس اینترنتی در فلان تاریخ و فلان ساعت در اختیار کی بوده. خوب خدا کنه این به یک سر انجامی برسه که من مبین نت رو بازش کنم. شاید خیلیها محله را از این دروازه دید میزنند و خوب نیست بسته باشه.

میبینید تورو بخدا آدمو مجبور به چه کارهایی میکنند؟ طوری نیست. همه چی آرومه, ما چه قد خوشبختیم. من برای این انسداد دروازه مبین, سی ثانیه از وقت گران بهام رو بیشتر نذاشتم. بعدش و قبلشم که همش امتحان, امتحان, امتحان, هی بازم پشت سر هم هم زمان و بدون تعطیلی بکش امتحان تا جایی که دیگه خسته شدم. دیدم عصره, همه رفتند بیرون من موندمو حوضم. منم خوب آدمم, یه ظرفیتی دارم, عطر و پودری زدم و زدم از خونه بیرون به سمت پارک. اولین بد شانسی ای که آوردم, برخورد با دو جین از ماشینهای زیادی بود که پارک شده بود توی راه پارک. تازه شلوغ پلوق هم بود و موتوریها مث چیچی گاز میدادند. اگه دولت مث موتورها به مردم گاز میداد الان دیگه مصرف کنندگانی که نفت سفید را واسه آبگرمکنها و بخاریهاشون استفاده میکنند وجود نداشتند. توی حال خودم بودم و همینجوری میرفتم که از خدا خواسته, عماد اومد جلو دستمو گرفت و گفت میخوام ببرمت تا هرجا که میخوای. این به معجزه بیشتر شبیه بود چون من عماد رو یک سالی میشد که ندیده بودمش. اصلا راجع به عماد و داداشش توی این پست میتونید اطلاعات بیشتری کسب کنید.

به هر حال, هر جوری که بود, از وسط ماشین و موتور و مرد و زن و بچه و بزرگ رد شدیم, رسیدیم پارک, و کجای پارک؟ معلومه! چه جایی بهتر از قسمت اسباب بازیها, خصوصا بخش سرسره تونلی که من خیلی دوسش دارم. عماد منو برد پای پله های سرسره و خودش رفت پی بازیش. منم با چابکی تمام از پله ها رفتم بالا تا رسیدم نوک سرسره. همیشه میرم نوک سرسره تونلی میشینم و به صدای جیغ و داد بچه ها و دعواها و خنده ها و بازیگوشیهاشون گوش میدم. خیلی حال میده. گاهی وقتها هم خودم از سرسره تونلی لیییز میخورم میرم پایین که اونم محشریه واسه خودش!

همین طوری نوک سرسره نشسته بودم که یه دختر دوازده ساله بهم سلام کرد. اول نشناختمش ولی بعد فهمیدم همون دختریه که یه روزی منو از خیابون رد کرده بود. باهاش دست دادم و شوخی همیشگیم رو به اجرا گذاشتمو گفتم دس بده, هزاری منو پس بده. یکی از کلیشه هایی که تکراری شدنش هم واسه کسی تکراری نمیشه. حد اقل واسه من یکی که اینطوره. خلاصه دخترک را در معیت یک آدامس فرستادمش از سرسره پایین و غرق فکرو خیالای خودم شدم که دیدم عماد مث موش اومد نوک سرسره و داره تکونم میده. گفتم چیه؟ گفت بیا بریم پایین روی صندلی ها بشونمت. گفتم همینجا خوبه ولی اون میگفت نه بیا بریم, بیا بریم. گفتم اگه بیام پایین پله ها رو گم میکنم دیگه چجوری برگردم رو سرسره؟ گفت خودم میرسونمت. منو عماد مث فیل و فنجون لیییز خوردیم از سرسره پایین و خوب پای سرسره, یه بابایی منتظر بچش بود و وقتی من گوریل گنده رو بجای بچش دید که مث جن جلوش سبز شدیم, یکه ای خورد و خودشو عقب کشید و زیر لب گفت به حق چیزای ندیده! آخه عماد شش سالش بیشتر نیست.

عماد, خوشحالو خندان دست منو گرفت, رفتیم یه ردیف سه تایی صندلی پیدا کردیم نشستیم که بچه های آشنای دیگه ی پارک هم اومدند و یکیشون به اسم علیرضا یه ترقه بزن خریده بود, یه ترقه بزن به شکل موشک. طرز کارش هم آسون بود و یاد من داد و گفت مجتبی بیا تو هم ترقه بزن. خیلی حال داد. اینجوری بود که یه ترقه از اینها که میذاری توی تفنگ ترقه باید از حلقه اصلی ترقه ها جدا کنی, بذاریش نوک موشک ترقه بزن, بعدم پرتش کنی توی هوا و وقتی موشک میاد زمین, ترقه پوکی میپکه و تاراقی صدا میده.

تجربه جالبی بود و حالا پشیمونم که چرا منم از بازارچه کنار پارک, یه دونه نخریدم. خوب شاید چون با وجودی که من هنوز بچم ولی روم نشده یا یادم رفته بخرم. به هر حال, از این معصومیت بچه ها خیلی خوشم میاد که حاضرند منو هرجا میخوام ببرند, حاضرند طریقه کار یه وسیله رو نشون من بدند و حاضرند واسه کسی که باهاشون خوبه, از وقت و حتی پول و کلا از خودشون مایه بذارند.

خلاصه که امروز توی پارک خیلی بهم خوش گذشت و برگشتنی هم داییم و دختر داییم و نوه داییم و زن داییم و باقی ایل و طایفه داییم رو سر چهارراهی که ختم میشه به کوچه ما دیدم. خیلی هم باهم حال و احوال کردیم و قرار گذاشتیم من تابستون برم خونه دایی یا پسر دایی. روحیهم بدجوری تازه شد و حالا آمادم دوباره برم سراغ امتحان و باز امتحان و هی امتحان. البته رتالین ندارم که واسه حواسجمعی بخورم ولی این گردشی که البته نه به تنهایی بلکه با حمایت و هدایت بچه ها داشتم اندازه ده بسته رتالین شارژم کرده. خوب دیگه, هر کسی یه جور توی زندگیش حال میکنه, منم امروز اینجوری از زندگیم لذت بردم. برم سراغ خر زدن و شما هم خوش باشید و شاد هم باشید که خوش بودن همون شاااااد بودنه! راستی تا همیشه.

مجتبی دوستتون داره بیشتر از دیروز ولی, کمتر از فردا.

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «اینجا خونه ی منه بذار بنویسم»

سلام آقای خادمی من تازه با این سایت آشنا شدم ولی دمت گر خیلی آقایی میدونی چرا!؟ ( ) بزار دوستان بگن نگی از همین اول کار آله!!!! داشتم میگفتم خیلی خوبه که ما بتوانیم باهم باشیم شما باعث شدید تا همه در کنار هم باشیم و حّتی دوستانمان را هم پیدا کنیم آخه میدونی من یک دوستی به نام پویا دشتم که خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم تا این که اسمشو اینجا دیدم از این بابت هم از شما تشکر میکنم آقا مشتبا خادمی خیییییییییییییلی مییییی@خوااااااااااااامت گلم

درود
مجتبی بسیار قشنگ بود .اما مبین را باز کن خوشبختانه من که مشکلی از این طریق ندارم فقط مشکل من همین پوسته و ضعف نسبی نت در این روزهاست که جانم را به لبم می رساند تا بالا بیاید محله .نمیدانم که چه نوشته اند این بچه ها اما ظرفیت مخالف را هم در خودت بالا ببر ظرفیت تحمل مخالف خیلی مهم است مهم تر از غذا .یک کمی حوصله کن .خوشحال هستم از اینکه به شما خوش گذشته بعد از این هفته خیلی سخت تحسین می کنم شور و شوق شما را و روابط اجتماعی عالی شما .موفق و سربلند باشید همیشه
سامان تبریک می گم بهت بد جوری اول شدی آنهم به مدت یک روز .چون بهت تبریک گفتم هر چی گیرت آمد با من نصفی باشه سامان

دوستان درود.
من نظر اون بیشعورو خوندم.
از اونجایی که من به اینجا تعصب دارم واقعا بهم بر خورد.
ولی از طرفی کاری هم ازم بر نمیومد.
یه وقتایی خودمون باعث میشیم که دیگران کاری بکنن که توهین به شعورمون به حساب بیاد.
شاید باورتون نشه ولی با همین چند ساعتی که نظر اون احمق تو بخش نظرات بود وجهه محله رو تو ذهن سه تا از دوستام که تازه اینجا رو بهشون معرفی کردم خراب کرد.
حالا هرچی هم که واسشون توضیح بدم دیگه فایده نداره.
الآن هم اگه مجتبا یه کاری کنه که نظرات بعد از تعیید منتشر بشن هممون صدامون در میاد که آی به شعورمون توهین شد.
مجتبا به نظر من باید یه فکری به حال این قضیه بشه.
همگی پیروز باشید.

سلام. خدا خیرتون بده که لبخند گمشده مون رو به لبمون میارید. اول راجع به امتحانهاتون: امتحان و درس و مشق خیلی مهم هستند ولی به نظر من نباید جوری باشند که به سلامتی روح و جسممون آسیب برسونند. امیدوارم که شما هم بتونید از پس درسهاتون به خوبی سربلند بیایید بیرون و من به وجود شما دوست خوب افتخار میکنم. چرا که باعث افتخار جامعه ی نابینایان هستید. از جهت خیلی موفقیتهایی که تا به حال کسب کرده اید. همچنین من مطمئنم که از پس این امتحان سخت که خودتون بهش اشاره کردید بر میآیید به خوبی. نگران نباشید. دوما: واقعا عالم کودکی عالم پاکی و معصومیته. خود من با وجود سختیهایی که خیلی هم طاقتفرسا بودند هنوز هم که هنوزه کودک درونم به شدت زنده است و بهتر از بزرگترها با کودکان ارطبات برقرار میکنم. اصلا تفریح من بازی با بچه هاست. اگه هم دم دست نباشند یا با اسباب بازی و عروسک بازی میکنم موقع بیکاری، یا شعرها و قصه های کودکانه زیر لب زمزمه میکنم. من هم از این تجربه ها داشتم مثل شما. من هم موافقم. بچه ها خیلی بهتر از بزرگترها واسه آدم مایه میذاارند. هرچی که بلدند دوست دارند به بهترین شکل یادمون بدند. سوما: متأسفم واسه همون شخصی که شخصیت ما رو با چرت و پرتهاییزیر سوؤال میبره. آخه چی فکر کرده؟ اول از همه نشون میده که خودش فاقد هرگونه شخصیتی که هرچی از دهنش درمیاد میگه و مینویسه. حتما اینشکلی از اول آموزش دیده دیگه! شما هم خوب کاری میکنید که پیگیری میکنید. مگه شهر هرته؟ من هم از مبینت استفاده میکنم. ولی خدا رو شکر تا حالا قطع نشده. وای خیلی نوشتم. ببخشید. شادم به شادیه شما، و غصه دارم به غم شما. لباتون همیشه خندون و جسم و جانتون همیشه سلامت باد.

درود
واقعا دلم میخواهد سکوت کنم از دست افراد بی شخصیتی که به خاطر شخصیت کوچک خودشان افراد جامعه مورد نظرشان را حقیر می خواهند جلوه دهند ولی افسوس که ایشان در اقلیت هستند .هر جا آب هست گل هم هست .بله باید مدیر حواسش به این مسائل باشد .انتقاد هم در محله از اهمیت خاصی برخوردار است لطفا دوستان محله را نقد کنند دیگر امور مربوط را نقد کنند اما نقد با هتک حرمت و بی ادبی فرق دارد .اما فکر کنم دوستی در پست بعدی نوشته بودند که محله مشکل دارد و از پر … استفاده کرده و وارد محله شده بودند باید فکری بکنید برای دوستانمان که البته باید تا الان این موضوع حل وفصل شده باشد .
مجتبی چرا حسادت می کنی منظور سامان از دو تا کامنت این بود که دو تا نصفه مال من باشد دیگه هیچی برای تو نماند حالا حسودی می کنی .
مسعود دمت گرم من که نخواندم اما غیرت شما در این مورد برای من کافی است تا خون من هم به جوش بیاید ما هیچ مطلبی را که فاقد بار باشد و بدور از ادب باشد را قبول نمی کنیم و همین جا اعلام می داریم که این قبیل رفتارها ناشی از شخصیت حقیر افراد مذکور است و به محله ما ربطی نداشته و ندارد و هر از این افراد را در هر جای جامعه خواهیم یافت به امید اینکه این افراد هم بوی انسانیت را استشمام نمایند .

سلام آقا مجتبی سایت خیلی خوبی دارید من سایتتونو تازه پیدا کردم. خاطرتونم جالب بود همیشه همینطوره مهربونی و کمک بچه ها بیمنت و صمیمانست. منم وبلاگ کوچیکی دارم که مثل سایت شما حرفه ای نیست خوشحال میشم بهم سر بزنید و با نظراتتون کمک کنید وبلاگم پیشرفت کنه. راستی اگه اجازه بدید میخوام لینکتون کنم شما هم اگه دوست داشتید لینکم کنید, منتظر نظراتتون هستم ممنون

سلام دینای عزیز.
من لینکت کردم تو هم اگه دوست داشتی لینکم کن.
از حرفه ای بودن سایتم بدم میاد.
دوس دارم ساده باشه و صمیمی.
یه وب کوچولو باشه!
بچه های کوچیک هم بله, بدون منتند واقعا قبول دارم!
خوش باشی دینای عزیز!

سلام من که تو این محله فقط دنبال این چنین نوشته هایی هستم دل نوشته مغذ نوشته و کلاً از خود نوشته …
خیلی قشنگ بود و جالب فقط من سرسره رو باز دوست دارم اونم از اون پیچ پیچیهاش بعد هم تاب بازی هم خوبه البته اگه چهار نفر تو نوبت وای نساده باشند و هی چپکی نگاهت کنند و تو دلشون بهت چیز بگند که تابت کوفتت میشه و ترجیح میدی بیای پایین خودت تو صف واسی.
منم کودک درونم هنوز داره بازی گوشی می کنه ولی نمی دونم چرا با بچه ها آبم تو یه جوب نمیره البته به استثنای جمعه گذشته که مهد کودک راه انداخته بودیم با هفت هشتا بچه کلاغ پر بازی می کردم ….. !!!!!! …
خنده داره نه !!!!!

خوش به حال خودم که امتحان ندارم وای چه خوبه بی امتحانی….

با عرض سلام و خسته نباشید و عرض شرمندگی فراوان و اینکه جسارتمو میبخشی نخودی ولی کوفتتون بشه شماهایی که امتحان ندارین!
در ضمن من اینقد لذذذت میبرم مردم چهار چشمی نگام کنند که خرس گنده را ببین و از روی تاب بلند نشم که نگو و نپرس!
هههه!

درود! مجتبی جون-من اکنون ‏۱ساعت و نیم است که دارم در کوچه های بسیار قدیمی محله دور میزنم و مطالب قدیمی را میخونم،‏ ولی واقعا خاطرات زیبایی داری،‏ خوشم اومد! آیا باز هم اینجا میایی و این کامنت مرا میبینی،‏ البته شاید من اینجا را گمش کنم و دیگه نتونم اینجا بیام و جوابی که بهم میدی را ببینم!‏

دیدگاهتان را بنویسید