خو بابام سنش رفته بالا, نمیتونه هر روز نون بگیره که! یک روز ده پانزده تا نون باید جمع بشه و ما هم که فیریزر درست و حسابی ای نداریم, مجبوریم این نونها را انبار کنیم توی جانونی و بعدش به ترتیب نونها را بخوریم. بعد از یکی دو روز میبینی نونهای واقعا خشک و لاستیک شکلی توی جانونی هست که نمیتونی بجویش و از بادکنک هم بدتره. خوب من دیدم اینطوری که نمیشه آخه! گفتم چه ابتکاری بزنم دیدم دوتا راه بیشتر نداریم, یا باید ی فیریزر بخریم که از شر نونهای کهنه راحت بشیم یا هم که باید هر روز بیشتر از سه چهار تا نون نگیریم. فکرامو که ریختم رو هم دیدم ما یکی دو میلیون پول فیریزر که نداریم پس همون خریدن نون به صورت کم ولی همیشگی بهترین راهه. این شد که ترسون ترسون, لرزون لرزون, رفتم پیش باباجون, گفتم بابای مهربون. گفت چی میگی آی پسر جون؟ گفتم ی چیز راجع به نون. گفت چی میگی, باز چی شده, الان تو چه نونی میخوای, تو شهرمون نون چی مد ه؟ گفتم نونا کهنه میشن, گفت خوب آره, گفتم که نونِ لاستیکی, دندون از جا در مییاره. بیا هر روز نون بخریم, ولی فقط دو سه تا نون, باباجونم گفت که خودت, عمل بکن به این مد ت, گفت اگه نون تازه میخوایی, میری میگیری و مییای. این شد که دیدم بابام حق داره که هر چند روز یک بار نون میگیره چون خوب پاهاش درد میکنه و نمیتونه جور من خرس گنده را بکشه. منم پیشنهاد دادم از این به بعد, خودم هر روز برم نون بگیرم اون هم به تعداد کم که هر وقت نون میخوریم, نون تازه باشه و لذتش را هم ببریم.
امروز اولین روزم بود. بقچه نونی را برداشتم با پانصد تومان پول و رفتم دم نونوایی. با یکی از شاطرها گپ و گفتی زدیم و بقچهم رو پهن کردم روی این تور توریهای مشبک میله ای پیشخوان نونوایی. ی سی ثانیه بعد, حضور گرم چندتا نون داغ و تازه رو روی بقچه حس کردم پس سرو تهشو هم آوردم و بدون اینکه گره بزنم, با بقچه نونیم روانه شدم سمت خونه. همینطوری که عرض خیابون را طی میکردم که در امتداد پیاده رو برم به طرف کوچه, با خودم فکر کردم واقعا این نونهای به این داغی که حتی از توی بقچه هم داره دستمو میسوزونه را باید چیکار کرد که عرق نکنه و خمیر نشه. یادم اومد بچه تر که بودم زیادتر نونوایی میرفتم و بیناها را میدیدم که نون هاشون را اول روی بقچه توی فضای باز, جدا جدا پهن میکنند تا ی کمی باد بخوره به نونا و بعد نونای باد خورده را میذارن تو بقچه گرهش میکنند میبرند هرجا میخواند. گفتم پس من خر چرا الان این کار را نکردم؟ بعد دیدم انگاری حق داشتم. اولا که خونمون نزدیک بود و من قبل از عملیات خمیریزاسیون به خونه میرسیدم و بعدشم من از بچگی همیشه توی پیدا کردن جایی که نونهام را پهن کنم مشکل داشتم و سرعت عملمم توی گره زدن سر و ته بقچه کم بود و همش فکر میکردم بقیه که معطل من میشند چه قدر توی ذهنشون چیزم میگند و هی میگفتم نکنه یکیشون بلند ی چیزی بگه به غرورم بر بخوره, نکنه یکی بگه دستو پا چلفتی! اما بعد از اینکه همه ماجرا را توی مغزم حلاجی کردم اون لحظه ی جرقه عجیبی از انگیزه درونی توی من زده شد که آتیش عرف شکنیم را روشن کرد و با خودم قرار گذاشتم از این به بعد, با اعتماد به نفس کاملتری به نونوایی برم و نون هام را قشنگ پهن کنم, بادشون بدم و بعد بیارمشون خونه.
۳۰ دیدگاه دربارهٔ «ماجرای من و نونوایی رفتنم»
سلام به شما
اگر اجازه بدید از خاطرات شما در شبکه سرامد استفاده کنم . البته ذکر منبع هرگز فراموش نمیشود 🙂
صد در صد استفاده بکنید منم خوشحال میشم.
فقط آدرس شبکه سرآمد را هم بدین ممنون میشم.
خوش باشی تااااا همیشه!
به به چه سرعت عملی 🙂
آدرس شبکه سرامد
http://social.saramad.ir/
آدرس باشگاه سرامد
http://club.saramad.ir
میییییخوامت الماسی جان!
سلام,مجتبا دمت جیز با این خاطره های باحالت,واقعا ازت ممنونم,تو همیشه منو به فکر فرو بردیو باعثه پیشرفتم شدی,متمعنم واسه بقیه هم همینطور بوده,الآن با خودم یه تصمیم گرفتم!میخام آدرسه نونوایی ی نزدیک خونمونو یاد بگیرمو هر روز به خونواده نون داغ بدم,برم ببینم چی میشه,بازم ممنون
سلام ممد جون.
تصمیمت عااااالیه!
بیخیالش نشیها!
هدف ما هم اینجا همینه که ببینیم چطور میشه واقعا به عضو مفیدی تبدیل بشیم که جامعه مثل افراد عادی در حد تواناییهامون از ما انتظار داشته باشه, که چطور از مصرف کنندگی صرف, به تولید کننده بودن و به پر بازده بودن برسیم.
میییییخوامت!
سلام و عرض ارادت آقا مجتبی
دفعه قبل که تحویل نگرفتی مارو … این بار لااقل تحویل بگیر
نگو من ایمیل زدم شاید نیومده شایدم رفته توی اسپمت. به هر حال که کلللللی میخوامت و در ضمن توی ایمیل هم نوشتم متن خوان از پیش برای فارسی ساخته شده فقط کافیه شما به گسترشش و به رفع اشکالاتش کمک کنی عزیز! میییییخوامت!
خسته نباشی من از بچگی نون می خریدم کار شاقی نیست. مامانم منو مجبور می کرد برم نون بخرم من هم عادت کردم
چی خیال کردی؟ منم از بچگی میخریدم.
اصلا حالا که میخوایی بدونی من شیر و گوشت و مرغ و سبزی و سنگک و نون لواش را با تخم مرغ یکجا میگرفتم میومدم و هیچیش هم نمیریخت, هان هان هان!
حالا دیدی؟
دلت بسوزه!
البته یک بار … هیچی ولش کن همون دلت فعلا بسوزه تا بعدش سوتیهام را میگم اگه الان بگم تضعیف میشم و در ضمن اعتماد به نفس تو هم خیلی زیادی میره بالا!
باحال گفتی
سلام، آقا مجتبا، عالی بود همه ی ما را به فکر فرو بردی! آفرین بر تو پسر وظیفه شناس
مِقسی مرتضی
سلام خیلی خوبه و حس شیرینی داره اگرچه تجربه نکردم ولی میفهمم بیخیال این چشمها که انگاری دوربین ثابت رو آدم قرار میگیرن کارو زندگی هم لابد ندارن
آره. توجه نکردن به چشمهای دوربینی بهترین راه برای استقلال و فائق اومدن به ترس و استرس هستش!
سلام,فقط میخاستم بگم من امروز برای اولین بار رفتمو نون خریدم,باورتون نمیشه بچه ها!خیلی خیلی حال داد,به شما هم پیشنهاد میکنم,برینو نون بخرین,بعدش یه حسه خوبی میاد سراقتون,که اون حسو با هیچ چی اوز نمیکنین,
ایول.
من امروز صبح ساعت پنجو نیم سه تا نون داغ و تازه خریدم اومدم یکیش را با کره و مخلفات زدم به بدن آی حال داد, آی حال داااد!
محمد راست میگه, حس نون خریدن خیلی بهتر از مثلا چیپس خریدنه, جدی میگم!
سلام.
دمت گرم. کلی حال کردم.
سلام! مجتبا! دمت گررررررررم! خیلی خوبه که نابینا مشکلات خانواده رو حل بکنه! من خودم از گوچیکی میرفت و نون و زغال و خلاصه خیلی چیزهای دیگه میخریدم! بازم دمت گرم
سامان داداش زغالو بچسب.
من در رم تا سامان نیومده.
سلام! معسود وایسا ببینم! حالا من ی چیزی از دهنم در رفت! خخخخ! خیلی آقایی پسر! به غول خودت هاها!
سلام اره منم نون خریدم خیلی کیف میده با زنا تو صف می ایستی قیبت میکنی و … ها ها ها .
من چون داداشی ندارم من به جای ۲ تا خواهره دیگم جرعت دارم و همیشه از این کارا یا بهتره بگیم ریسکا میکنم اگرم سوتی بدم یا زایع بشم اثلا ناراحت نمیشم .
به امید استقلال نابینایان .
از شخصیت دخترهای با جرات خیلی خوشم مییاد!
می گم مسعود و سامان عزیز شما کنکور دارید
یک وقت ضعف نکنید اینقدر درس می خوانید
می ترسم با این وجود در کنکور علوم انسانی دکترای دندان پزشکی قبول بشید ها. ولی توی بچه های این محله خیلی باهاتون یعنی با کامنتهایتان حال می کنم ای کاش یک بار هم را ببینیم
سلام.
استاد من کنکور دارم ولی سامان دانشگاه میره.
شوخی کردم من کنکور دارم. سامان یه خورده مونده تا کنکورش.
سلام! استاد من که گفتم تابستون بیا پیشمون! نیومدی کفترهارو هم فوروختم! حالا بیا نترس هنوز مرغ دارم!
سلام بر و بچ
نون خریدن برای من نفرت انگیز ترین کاره یادمه قدیما باید صبح ساعت پنج پا میشدم میرفتم نونوایی تا نون بگیرم
آخه مجتبی جون خودت ساعت پنج حاضری پا شی بری نونوایی توی تابستون و زمستون
زمستونا که هوا تاریک تاریک بود و اگه حواست نبود حتما طعمه ی گرگ میشدی
چون اگه دیر میرفتم واسه سوزن انداختن جا پیدا نمیشد اون وقت بود که باید تا ظهر وای میستادم تو صف
مادرم هم که میگفت از نونوایی دیگه نون نگیریااااا اگه میگرفتم دعوا بود میگفت نونوایی های دیگه نون خوب نمیپذن فقط این نونوایی خوب نون میپذه خلاصه ما یکی دو باری از سر بی حوصلگی رفتیم از آقا حبیب که کمی اون طرفتر نونوایی داشت و همیشه خلوت بود نون گرفتیم و آی بد و بیرا شنیدیم جاتون خالی که سر نون خریدن از آقا حبیب چیا که نشنیدم انصافا هم این یارو حبیب نون درست نمیکرد که! به هر چی شبیه بود الا نون.
اینه که من از نون گرفتن نفرت دارم و الان هم دیگه عمرا نمیرم نونوایی ولی خریدای دیگه چرا مشکلی هم باهاشون ندارم
به قول یارو قرررررربون همتون
سلام محسن.
میگم منم بچه بودم از رفتن به نونوایی توی زمستون نفرت داشتم و حالاشم دارم ولی تابستونا که خوبه, تازه آدم از تنبلی و رخوت بیرون مییاد و کلی ذوق میکنه که زود بیدار شده. یعنی من که ایجوریم.
راستی ما هم ی هوشنگ نامی داریم اینجا نونوا بود فکر کنم با حبیب آقای شما داداش دوقلو باشند!
درود من اکنون به تو مجتبی
به تو ای توانا یل با خدا
خریدی تو نان بهر خوردن چه خوب
محله بنازد به تو بچه خوب
بری نان داغ سوی خانه چو ماه
بمانی همیشه در این جایگاه
تو ای کدخدا ای رئیس بزرگ
نباید که مانی چو ماهی به تنگ
من و بچه های محله کنون
کره با مربا به همراه نون
بخواهیم خوردن چو پیلان مست
نباید به امید دیگر نشست
همه ساز نانوایی آراستیم
ز بهر خریدش برون تاختیم
بگیریم سنگک, لواش, بربری
و یا فانتزی که حالش بری
بمالیم آنگه کره در میان
کمی با مربا کنیم نوش جان
چاکر همه بامراما
یعنی خییییییلی حال دادی با این قریحه شاعریت محله را مزین کردی!
علی جان اگه اشکالی نداشته باشه, تو را هم به لیست کسایی که میپرستمشون اضافه کنم!