وای
وای
وای
دارم از درد انگشتانم دیوانه میشم.
دی شب که چه عرض کنم امروز صبح ساعت پنج و نیم از پای کامپیوتر پا شدم، که برم نماز بخوانم، حالا نگو چند وقت پیش خانمم تو خونمون موش دیده و به خاطر این که خاسته موش رو نا بود کنه تله موش رو پشت دری که کمتر ازش رفت و آمد می کنیم آن جا گذاشته تا موش رو به دام بندازه.
آره داشتم می گفتم به خاطر این که خوابم می آمد گفتم از این در برم زود تر به آشپز خانه می رسم،

وقتی رفتم دستم رو گذاشتم روی دست گیره یه حو پای پیچ خورد و به سمت گوشه ی در کشیده شدم،
و پای راستم رفت روی تله و ناگهان تلقی فنرش در رفت و محکم خورد به پام، در همین لحظه خانمم گفت دیگه راحت شدم وا مونده تمام رخت خابها را سوراخ کرده بود دیگه تمام شد. من هم از ترس این که بچه ها بیدار نشن با دستم جلوی دهنم رو گرفتم تا صدایم در نیاد. وقتی خانم برق را روشن کرد
دید به جای موش من دارم بالا پایین میشم،
بعدش رفت و چسب آورد و روی انگشتانم زد، .
خلاصه از این اتفاق ها برای نابیناها می افتد دیگه