خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

داستان کوتاه

چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی به وجود آوردند سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه،آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند
استاد عنوان می کنه به دلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
۱ نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره
۲ کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره
الف لاستیک سمت راست جلو
ب لاستیک سمت چپ جلو
ج لاستیک سمت راست عقب
د لاستیک سمت چپ عقب

۱۷ دیدگاه دربارهٔ «داستان کوتاه»

سارا خانم و بقیه دوستان جالب بدونید که ما هم شبیه همین حقه رو به استاد زدیم ولی زرنگی کردیم گفتیم بنزین تموم کردیم و از این حرفها. استاد آدم مشتی بود چندتا سوال شفاهی پرسید بیخیال شد به من ۱۵ داد. درسش تخصصی نبود خودشم سختگیر نشون میداد ولی اینطور نبود.

سلام,من دارم میمیرم از خنده!!!نا به خاطره داستان!به خاطره این که ما تو مدرسه یه معلمه خالی بند داشتیم که میگفت من این کارو با شاگردام توی دانشگاه کردم!!اسمشم میگم شاید بشناسید,علی علیپور,ها ها ها,بچه ها الآن روی صحبتم با مسعود هست,مسعود داداش,نظرت راجبه این داستان چیه?به نظرت علیپور راست گفته?بچه ها,منو مسعود توی مدرسه,یکی از تفریحاته سالممون,نشستنو مسخره کردن این معلم بود,آخ یادش به خیر

می گم داستان واقعی بود. اما اگر واقعی بود دم استاد گرم عجب باحال بوده است ها
راستی شما بودید منابع روان شناسی می خواستید اگر از منابعی که دوستان مترح کردند مورد نظرتان را پیدا نکردید بهم ایمیل بزنید شاید داشته باشم
ps.khademi@gmail.com

سلام عالی بود یه بار استاد با ما هم این کار رو کرد ولی نه اینجوری دونه دونه میبرد کلاس یه چندتا سئال نوشته بود ما هم باید جواب میدادیم یادم نیست چیکار کرده بودیم ولی باید جوابهامون یکی بود که چون خبر نداشتیم هرکدوم یه چیزی نوشته بودیم که کلی ذایع شدیم خیلی حال داد بعدش هی با حرف زدن میخواستیم یجوری حل بکنیم که آخرش هم هیچی به هیچی
خوش باشید تا همیشه.
hmm
راستی چند + چند = چند

سلام.
هی.
یادش به خیر.
آخرش هم من میگم علی چاخان علیپوره نه طاهری.
آخه اون دیگه شورشو در آورده بود.‏ محمد جالبه بدونی دقیقا همون روزی که این خالی رو واس ما بست من تو یه وبلاگ خوندمش.
خخخخخخخخخخخخخخخخخ.

حاااالی کردم اساسی با این استاد.
در ضمن دانشآموز های امروز مث دیروزیهای حرف گوش کن نیستند که معلم فکر کنه میتونه با خوندن چند تا وبلاگ به روز باشه و پیش بچه ها انیشتین بازی در بییاره.
من خودم شخصا توی کلاسهای تدریس کامپیوتری که دارم حتی وقتی به بچه های دبستانی و راهنمایی درس میدم سعی میکنم اینقدر مسلط برم جلو که بچه ها اعتماد کنند و همون اول فکر نکنند من چندتا کتاب گوش دادم حالا دارم از روی اونا مث توتی درس میدم.
خاطره هامم از اینترنت کپی پیست نمیکنم توی ذهن بچه ها چون خووب میدونم سایت هایی که با فیل شکن های من باز نمیشه را همین بچه ها با ی ترفند های عجیبی باز میکنند.

واس من تیریپ معلمی نگیر بینیم بابا.
میخوای خالیایی که همینجا بستیو رو کنم؟
شوخی کردم.‏ اصلا زیاد کار جالبی نیست.‏ خود آدم ضایع میشه.‏ این بدترین چیزه.
به قول یکی از دوستام آدم تو شیلنگ شنای غورباغه بره ولی ضایع نشه.
مجتبا بیا تو هم به نفع من این سامانو جفنگیش کن.‏ هان؟ نظرت چیه؟

سلاااام من این داستان رو شنیدم و اتفاقا یکی از اساتیدمون هم واسمون تعریف کرد که شیتونای کلاس حواسشون جعم باشه که نخان کلاه سر استاد بزارن 🙂
ممنون سارا جان .سارا چشمک بیشتر منابع رو داره منم ازش کمک گرفتم بهش ایمیل بده مطمئنم میتونه مشکلت رو حل کنه .
پیروز باشی .

دیدگاهتان را بنویسید