خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

درد سر های تدریس, شما بخونید مث من نشید! بوم بوم.

خوب سلام گوشکنی های توپ و تانک. گوف گوف حالا من شما را به جنگ افزار جنگی تشبیه کردم جوگیر نشین! گوف گوف! منفجر نشینا! بوم بوم! ی چیزی که ذهنمو مشغول کرده این دسته بندیهای سایته که باید درست بشه. یعنی خوب دسته بندی شاید دست داشته باشه ولی پا نداره که خودش راه بیفته درست بشه باید یکی مثل من باشه درستش کنه که نیست. یعنی اصلا مشکل اینه که اتفاقا برعکس, یکی نباید مثل من باشه که هست چون وقتی یکی مثل من باشه نتیجهش میشه همین که این کارها زمین میمونه. واقعا با این شلوغی سرم نمیدونم چیکار کنم. اینقدر کلاس خصوصی و عمومی گرفتم و اینقدر بیخودی الکی سرمو مشغول کردم که دهنم از تعجب وا مونده بسته هم نمیشه دارم از تعجب شاخ در مییارم و احتمالا به زودی دو تا دم هم از چشمام بزنه بیرون. بعد شما منو با این قیافه که الان گفتم فرض کنید چه شکلی میشم! واقعا کسی که دهنش مث گراز وا باشه و دو تا شاخ داشته باشه با دو تا دم که از چشاش زده باشه بیرون, ببینید چه قدر میتونه وحشتناک باشه. خوب همین جوریاست که هیچ کاریم پیش نمیره دیگه! هی میشینم تصویر میسازم و خیال میبافم. دوباره میشکافم و از نو. یکی نیست بگه تو اگه قرار بود ببافی و بسازی باید ساختمون میساختی و با دروغهایی که میبافتی میفروختیش بعد میشدی بساز بفروش و کلی پول در میآوردی, الان این تصویر ها رو ساختی و این خیال ها رو بافتی خوب که چی! که هیچی! که اینکه شما بخونید و بگید این دیگه کیه یا مثلا بگید بابا تو دیگه کی هستی یا مثلا نهایتا بگید باریکلا ولی در کل خارج از شوخی با خودم قرار گذاشته بودم تابستون امسال سفت واسه ارشد بخونم و یا هم اینکه بخورم و بخوابم ولی دعوت موج نور از من برای همکاری باهاشون و درخواست والدین شاگردهای دو سال پیشم برای برگزاری کلاسهای خصوصی کامپیوتر واسه بچه هاشون همه و همه دست به دست هم دادند که تابستونم به نکبت کشیده بشه! من نمیدونم مگه مجتبی قحطش بود که برای تدریس زبان و بالاخص کامپیوتر سراغ من مییاند؟ هااان؟ چه سوالی پرسیدما! خودمم توی کف جوابش موندم. خوب شاید واقعا مجتبی خادمی فقط یکی داریم, شاید فقط خودمم که بهتر از اکثر مدرسین میتونم با کودکان و بزرگسال ها ارتباط بگیرم, شاید فقط خودمم که تئوری دکتر صدیقی مبنی بر شی گرا بودن آموزش را خوب اجرا میکنم, شاید من و چند تا انگشت شماریم که این کار را خوب بلدیم, شاید هر کس ی استعدادهایی داره و از همه ی استعداد ها و مهارت ها این هاش نسیب من شده, شاید نباید شاید شاید کنم و شاید باید بگم آره همه ی اینها میتونه درست باشه. پس خوب اگه ایجوریاست خوش به حال من که واسه تدریس انتخاب شدم و خوش به حال کسایی که زیر دست من یاد میگیرند چون من یا یاد نمیدم یا اگه یاد بدم با تمام وجود یاد میدم. یادمه پنجشنبه قبلی یکی به button که به فارسی میشه دکمه توی کلاسم میگفت بادی و من اینقدر توی کلهش فورو کردم باتن که بنده ی خدا چیزی نمونده بود خودش به ی دکمه تبدیل بشه و خوب من وقتی دیدم شاگردم در حال استحاله شدن هستش, بیخیالش شدم, دست از سرش برداشتم, گذاشتم نفس راحتی بکشه و آزادش کردم. میدونید؟ تدریس هم واسه خودش درد سر های منحصر به فردی داره. مثلا فرض کنید اگر در اثر اصرارهای بی اندازه ی من, شاگردم به یک دکمه تبدیل میشد چی میشد. خوب معلومه خانوادهش شکایت میکردند و میگفتند این بچه قبلا مفید بود و توی کارها کمک ما میکرد ولی حالا به یک دکمه تبدیل شده که فقط میشه روش کلیک کرد یا نهایتا میشه این دکمه را روی پیرهنی چیزی دوختش و خوب خسارت این آدمی که به دکمه تبدیل شده بود را حتما با این قیمت های نجومی دلار بد حساب میکردند. پس من به عنوان حسن ختام نوشتهم به شما که خیلی دوستون دارم از ته قلبم پیشنهاد میکنم اصلا مدرس نشید یا اگه هم شدید, مدرس کامپیوتر نشید و اگه هم مدرس کامپیوتر شدید, از بحث دکمه و این حرفها سریع رد بشید که مشکلی واسه شما پیش نیاد. موفق باشید.

۱۶ دیدگاه دربارهٔ «درد سر های تدریس, شما بخونید مث من نشید! بوم بوم.»

سلاام مدیر و مدرس خوب محله خوش به حال بچه های اصفهان که یه معلم خوبی مثل شما دارن و واقا باید قدرت رو بدونن و از وجود و تجربت هسابی استفاده کنن چون به زودی قرار ما آبادانیا بیایم و شمارو ازشون بدزدیم اون وقت که دیگه شکایت و حسرت فایدی ای نداره 🙂 موفق باشی دوست عزیز …

سلام تدریس رو خیلی دوست دارم. ولی تدریس در دانشگاه و حتّی مدرسه با مسائلی که سر راه ما نابیناها هست اونقدر دشوار میشه که بسی حرص باید خورد تا رسیدن به مقصد.
یه مدرّس دانشگاه باید کاملا به درسی که تدریس میکنه اشراف داشته باشه و از هر کتاب جدیدی که در رابطه با اون درس نوشته میشه مطّلع باشه.
در رشته ای به گستردگی ادبیات فارسی که گاهی در مورد یه شاعر سی چهل تا کتاب خوب نوشته میشه یه نابینا باید با مؤسساتی که برای هر ساعت ضبط کتاب چهار پنج تومن هزینه دریافت میکنن و آخرش یه متن پر از غلط تحویل میدن چه کنه واقعا؟ مگه ما گنج به جای بیناییمون بهمون دادن که بتونیم چنین هزینه هایی رو بپردازیم؟ رودکی هم که برای ضبط کتاب هزار تا شرط و شروط میذاره که: در مورد هر شاعر فقط یه کتاب ضبط میکنیم یا اگه کتاب شعرش بریل شده باشه ضبطش نمیکنیم. هرچی براشون دلیل میارم که بابا این کتاب معتبرترین نسخه ی شعر این شاعره و یا این کتاب منبع امتحانی خیلی از دانشگاهها به حساب میاد، در کمال ناباوری میشنوم که میگن: شما به استادتون بگید که از اون منبعی که ما ضبط کردیم ازتون امتحان بگیره، بچّه ها این کارو میکنن.
امان از این بچّه ها، اصلا چرا باید آدم به خاطر نابیناییش اجازه بده شأنش اینقدر پایین بیاد؟ چرا یه عدّه میخوان دانستن رو که حق مسلّم ماست ازمون بگیرن؟ چرا یه کتاب باید در چند استان ضبط بشه و مؤسسه یا سایتی نباید اطّلاعرسانی در باره ی کتابهای گویا رو به عهده بگیره؟ چرا نابیناهای همرشته در سراسر کشور نباید با هم در ارتباط باشن تا بتونن به هم کمک کنن؟ وقتی ما با هم متحد نیستیم، معلومه که تا ابد با گفتن چنین حرفهایی سعی میکنن ساکتمون کنن.هم محلّه ای ها، هر جایی رو میشناسید که در زمینه ی ضبط کتاب میتونه کمکم کنه لطفا بهم معرّفی کنید. ببخشید پرحرفی کردم دلم خیلی گرفته بود.
پاینده باشید.

سلام آقای خادمی تقریبا مطمئن بودم که این کار شدنی نیست. در تنها تماسی که یک سال پیش با شما گرفتم به این نکته اشاره کردید. ولی نمیدونم چرا یه دفعه با دیدن جمله ی ابوالفضل خوشحال شدم. یه لحظه تصور کردم اتفاق جدیدی افتاده که من ازش بیخبر موندم. اشکالی نداره، خدا دلشو شاد کنه که دلمو شاد کرد.

نه تدریس خیلیم خوبه. برا مدرس خیلی می تونه جذاب باشه. من که کم کم داره خوشم میاد. فقط خدا کنه کسی که با آدم کلاس می گیره بخواد یاد بگیره. بعضیا فقط بلدن آیه یأس بخونن که اینا سخته، من که یاد نمی گیرم، وقت آدمم با سؤالای الکی مث این که شما چقد کار کردین تا یاد بگیرینو اینا می گیرن آخرشم هیچی. عجب آسمون ریسمونی به هم می بافی خدایی!

اینا مشکل یه نابیناست
وعض ما نیمه بیناها رو اگه بخوای تصور کنی چی؟
فکر کن بخوای با magnifier یه متن فارسی که خیلی بد خط نوشته شده رو ببینی
مگه میتونی بخونی؟
وقتی هم به text تبدیل میکنی ۱۰۰۱ خط باینری میاره
انگاری فایل exe رو به txt تغییر فرمت دادی و داری میخونی
حالا درد سر رودکی بمونه
وقتی میخوای سوار مترو بشی ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰ نفر چپ چپ نگات میکنن که خودت شرمت میاد سوار بشی
شما نمیبینی میگی مردم هوامونو دارن
ولی من که یه ذره میبینم چیز دیگه ای میگم
حالا سالم میرسی به رودکی چشمت به دهن اون یاروه میگه ما این کتابو بریل داریم
چی بگم؟
از کجا بریلشو بیارم؟
اونقدر باید بحث کنی تازه به جایی نمیرسی
موقع برگشتم همینجوریه
بعدم میای خونه اونقدر بهت گیر میدن که شیطونه میگه بزنی سر و صورتشونو با در و دیوار یه شکل کنی.

سلام یک سؤال داشتم در مورد برنامه نویسی هست. این که وقتی داری با ویژوال بیسیک برنامه نویسی میکنی چه جوری باید رویداد keypress رو به گونه ای تعریف کنی که مثلا در پنجره FLStudio که مثلا دکمه F3 زده میشه در برنامه ی ما اون دستوری که برای این رویداد و برای این کلید تعریف کردیم اجرا بشه؟ ممنون منتظر پاسختون هستم. تشکر

دیدگاهتان را بنویسید