خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
a. b. c. های انسان. قسمت دوم. تقدیم به ساجده.

این پست را به این خاطر به ساجده تقدیم می کنم که بارها و بارها برای نوشته شدن قسمت دوم آن به من ایمیل زده است و درخاست کرده است. البته خوب نوشتن این مطلب به زمان و مکانی مناسب نیاز داشت که خدا را شکر حالا به دست آمد. همه رفته اند بیرون از خانه من تنها هستم و به دور از غیل و غال نشستم نوشتم.
اگر حال دارید. واقعا اگر حالش را دارید با سرعتی پایین و با دقت بخوانیدش. بسیار مناسب و خوب است. در زندگی شما را بیمه از افسردگی و مشکلات روانی می کند

وقتی به انسانهای دیگر می نگرید تعجب می کنید. یک نفر با یک حرف ساده ناراحت می شود و دیگری با دهها توهین نارحت نمی شود. یکی پنج بار کنکور می دهد و دیگری با اولین کنکور بیخیال درس می شود و به این نکته پی می برد که خنگ است و هیچ گاه نمی تواند در درس موفق باشد. یکی صبور است و دیگری در مقابل کمترین استرس خود را می بازد. یکی تا بیاید گوش کن باز شود صدتا فحش می دهد و یکی آرام می نشیند و به آهنگی گوش می دهد. یکی برایش مهم است که کامنتهایش زیاد شود ولی دیگری برایش مهم است که مطلبی جزاب و به درد بخور بگذارد. یکی برایش مهم است که پستهای بدون اشکال بگذارد ولی دیگری هر روز یک پست می گذارد و برایش مهم نیست که چه می شود. یک نابینا به راحتی با یک معلول دیگر جسمی حرکتی ازدواج می کند و دیگری به دنبال دختری بینا یا دیگری به دنبال نابینایی شبیه خود می گردد.
آری دوستان با نگاهی به اطرافیان می بینید که دیگران در مقابل یک فکر. رویداد. تجربه. استرس یا هر چیزی دیگر که از هر لحاظی با هم شبیه است رفتارهای متفاوت نشان می دهند. افکار مختلفی را تجربه می کنند
زندگی ما از سه بخش تشکیل شده است اول رویدادی که اتفاق می افتد که گاهی خودمان موجب و علت آن هستیم و گاهی دیگران. و گاهی از دست ما و دیگران هم خارج است به بیانی آش کشک خاله است. مثل قبول نشدن در کنکور گرفتن دکترا. آمدن سیل یا زلزله. اینکه بچه چندم باشیم. اینکه بابا چه کاره باشه. اینکه چقدر هوش داشه باشیم. اینکه دوستمان چگونه رفتار کند و
به این قسمت رویداد فعال کننده یا a گویند
قسمتی دیگر. رفتاری اس که ما در برابر آن رویداد انجامش می دهیم مثل گریه کردن در مقابل نمره زیر ده. احساس افسردگی زمانی که یکی از فامیل سرطان می گیرد. ناراحت شدن وقتی دوستمان ما را طرد می کند. غمگین شدن وقتی دیگران به تعهدشان عمل نمی کنند. احساس خستگی و سر درد وقتی به علت نابینایی به خواسته هایمان نمی رسیم. احساس یإس و نا امیدی وقتی دختر مورد نظرمان به ما جواب منفی می دهد. احساس لظت نبردن از رابطه جنسی وقتی با همسرمان هستیم. و
این بخش همان c یا پیامد رفتاری احساسی ماست
اما یک بخش مهم که پلی است بین این دو نیز هست. که b یا باور نام دارد. من و دوستم دو نفر مجزا هستیم هر دو نابینای مطلق هستیم هر دو از صبح تا به شب با مشکلات نابیناییمان سر و کله می زنیم اما من شبها احساس افسردگی می کنم و دوستم خیلی هم شاد است. به او می گویم نارحت نیستی که نمی توانی چون سایر دوستان رانندگی کنی بدوی. کتابی را که دوست داری بخری خودت بخوانی. می گوید ببین هرچند این ها خیلی سخت است اما به هر حال هست. من این مثاعل را می پذیرم و تا آنجا که می توانم تلاش می کنم به خواسته های معقولم برسم و آنهایی را که نمی شود بهشان رسید را با چیزی دیگر جایگزین می کنم. اما من نمی توانم من می گویم که نه من چشمهایم را می خواهم
دقت کنید این دو دو باور است که دو پیامد دارد. رویداد فعال کننده نابینایی مشترک است باور ها متفاوت است و در پی آن دو پیامد متفاوت می آید. دو دختر هر دو از سن ازدواجشان گذشته است یکی بسیار غمگین است و دیگری این چنین نیست. اولی معتقد است هر دختری باید ازدواج کند وگرنه در آینده به مصیبتی بد گرفتار می شود. او می گوید من تقصیر کار هستم از بس به خودم نمی رسم و چادر می پوشم و سعی می کنم خودم را بگیرم هیچ کس مرا نمی پسندد. اما نفر دوم با همین شرایط می گوید چه کسی گفته همه باید ازدواج کنند. کجای دنیا نوشته اند که ازدواج یک امر مهم است به نظر من ازدواج می تواند شکل گیرد و یا شکل نگیرد اگر مورد خوبی پیدا شد که چه بهتر ولی اگر نشد من بدون ازدواج نمی میرم.
کمال گرایی که در آموزش تیپ شناسی ام در مورد ن صحبت کردم باید ها و نباید ها. انعطاف نداشتن و پیروی از خواسته های دیگران. نسنجیدن سود و زیان یک فکر یا مواردی دیگر ما را به قهقرای احساس منفی می کشاند تإمیم یک مورد به تمام زندگی ما را به مشکل می کشد
مثلا ساجده در کامنت قسمت قبلی گفته بود که خیلی بد شانسم
چرا به این نتیجه می رسد چون دو سه بار پشت سر هم بد می آورد چون به خوش شانسیهایش توجه نمی کند. چون خاطره درس پرسیدن سر کلاس خیلی برایش مهم شده است او هیچ گاه نمی اندیشد که اگر من بد شانس بودم پس چرا پدر مادرم حنوض زنده اند. چرا من پول دارم تا بنشینم از اینترنت استفاده کنم در حالی که به آمار جهانی که در دست است هزاران دختر بی گناه هم اکنون زیر دست و پای مردان خورد می شوند. پس چرا توانستم درسم را تمام کنم در حالی که هزاران تن حتا یک کلاس درس نخوانده اند. چرا هوشم اینقدر است در حالی که هزاران عقب مانده ذهنی در مراکز بستری هستند. او باور ذهنی دارد که هیچ گاه زیر سوال نبرده شان اگر به این موارد توجه کند می فهمد نه بابا تازه خیلی خوش شانس هم است. تازه یکی از بزرگترین شانسهایش این است که با من آشنا شده است.
در پایان این پست خاطره مجتبی را که در قسمت قبلی آمده بود را می آورم و تجزیه تحلیلش می کنم. البته توجه کنید من نمی گویم مجتبی مشکل دارد یا من از او سالم تر هستم. بلکه او از جمله نادر کسانی است که به راحتی در مورد مشکلاتش صحبت می کند و بنا به درخاست خودش این مطلب را برسی می کنیم
سلام آقای مشاور, راستش را بخوایید, مثلا یک بار یک نفر به من گفت سر ساعت شش بعد از ظهر بیا فلکه مرکزی, باهم بریم بیرون و حرف بزنیم و دلم گرفته. منم گفتم
باشه. رفتم ساعت شش ده دقیقه کم نشستم توی فلکه, تا شد شش و بیست دقیقه. دیدم نیومد, اعصابم قاتی شد. بعد که زنگ زدم بهش دیدم صدای شلوغی میاد. بهش گفتم کجایی,
پس دیر کردی. گفت کی, چی, کجا؟ گفت جات خالی من با دوستام رفتیم فلان پارک و اینقدر داره بهمون خوش میگذره که نگو! گفتم آخه مرد نا حسابی تو به من گفتی ساعت
شش بیام فلکه مرکزی, گفت واایییی ببخشید, به خدا اسن یادم نبود, حالا طوری نیس ایشالا یه روز دیگه. بعدم قطع کرد. انگاری که من ازش خواسته باشم, یا من گفته
باشم بریم بیرون. اعصابم ریخت به هم. برگشتم خونه و به خودم کلی چیز گفتم که نباید به حرفش گوش میکردم, باید این بابا رو از همون اول دوستیش میشناختم, حالا
منم تو پیامک, فحشش میدم, مینویسم دیگه باهام حرف نزن, مینویسم باید معذرت خواهی کنی, مینویسم چرا پشیمون نیستی از کارت, چرا اینها را بی احترامی به من نمیدونی,
چرا سر سری از همه چیز رد میشی, خوبه منم این جوری باشم؟ بعد میگم خوب شاید نتونسته بیاد, ولی بعد میگم پس چرا نگفت نمیاد و چرا منو کاشت؟ میگم این بی خیال
هست کلا, بعد میگم بیخود, دوستی یه حریم هایی یه قوانینی داره, نداره؟ بعد همین جوری خودمو میخورم و اعصابم خرده و بین نوشتن و ننوشتن پیامک موندم که یه دفعه
میبینم داره زنگ میزنه رو گوشیم. بعد میگم جوابشو نمیدم تا یاد بگیره. بعد یه چند دقیقه که میگذره پشیمون میشم و میگم ای کاش جواب داده بودم, شاید خواسته معذرت
خواهی کنه و من فرصت رو ازش گرفتم, بعد میبینم یک ساعت بعد دوباره بهم زنگ میزنه. منم به خیال اینکه میخواد از کارش معذرت خواهی کنه جوابشو میدم. بعد در کمال
ناباوری میبینم بهم میگه بیست هزار تومن سریع بریز به حسابم که عجله ای نیاز دارم. بعد من ناراحت میشم و یه سطل آب سرد سرم ریخته میشه, دنیا سرم خراب میشه,
میگم ندارم و قطع میکنم. بعد پیامک میده چرا پس قطع کردی؟ منم از کارش به شدت عصبانی میشم و میگم یعنی این احمق بی شعور نمیفهمه باید معذرت خواهی میکرده؟ یعنی
نمیفهمه نباید اینقدر پررو باشه که قبل از معذرت خواهی پول نخواد از من؟ بعد گوشی را خاموش میکنم, به تمام ارزش گزاری های توی دوستیم شک میکنم و تا بیاد خوابم
ببره از این افکار, سگ میشم. حالا جالبه که همه این موارد بعد از یکی دو روز یا نهایتا یک هفته بعد, از ذهنم میپرند و دیگه

خوب با دقت خواندید؟ حالا من موقعیت فرضی را برسی می کنم. مجتبی با پسری یا دختری که قرار بوده بیرون برود از قبل دوست بوده است. آنها به احتمال زیاد با هم لحظات خوب زیادی داشته اند. می گویید از کجا می دانی؟ خوب معلوم است چون اگر نداشتن مجتبی حاضر نبود به او شماره بدهد. باهاش بیرون برود. هم دم صحبتهایش شود. درست است یا نه؟ حالا او از یک قرار ساده طختی می کند و نیم ساعت مجتبی را می کارد تا زیر پایش علف سبز شود. چقدر بد. نه؟ خیلی بد است این طور نیست؟ اگر برای هر کدام از ما هم پیش نی آمد عصبانی می شدیم نه این طور نیست؟ تازه بدتر بهش زنگ می زنه ومی بینه با دیگران داره حال می کنه بد است نه. آره بد است ولی خیلی بد نیست ببه کلمه خیلی بد توجه کنید. شاید بد باشد ولی خیلی بد نیست. چرا؟ چون دوست من که نباید کامل کامل باشد او می تواند یک بار هم که شده اشتباه کند. شاید واقعا یادش رفته. شاید از کودکی مثل من یادش نداده اند که باید به قرارهایت توجه زیاد کنی. شاید هم وقتی می خواسته عذر خواهی کند تلفنش قطع شده است.
خوب شاید حالا مجتبی دارد فحش می دهد که چی چی می گویی؟
اصلا گیریم اینها درست نباشه یک نفر با قصد قبلی ما را زایع می کند. آیا ما با این عمل وی بی ارزش شده ایم. آیا ما واقعا خر هستیم. آیا او برد کرده است. آیا من از ارزش انسانیم کاسته شده است؟ اگر من تلافی نکنم یا دوستیم را بهم نزنم بار دیگر چنین موقعیتی برایم پیش می آید. آیا اصلا او هیچ ویژگی خوبی دیگر ندارد که بتواند این کار احمقانه اش را لا پوشینی کند. اگر من او را بی شعور و احمق بدانم بی انصافی نکرده ام. آدم بی شعور به معنای این است که هیچ گاه شعور ندارد و حتا یک بار نمی تواند به صورت انسانی عمل کند. خوب اگر او انسان نیست پس چگونه نظر مرا جلب کرده است تا با او دوست شوم؟
او دو ساعت بعد زنگ می زند و می گوید بیست هزار تومان به حساب بریز. آیا او مرا اینقدر خر فرض کرده که حالا ازم پول هم می خواهد؟ اما اگر من که چشمک باشم به پول نیاز داشته باشم به یکی از بهترین دوستانم زنگ می زنم که مرا برای خودم دوست داشته باشد و کله ام نکند. نه به خرترینشان
مجتبی می تواند با زیر سوال بردن باورهای خود به این نکته پی ببرد که کار دوستش درست نبوده است و ناراحت کننده بوده است. اما این ناراحتی برای بیست دقیقه مناسب است نه برای یک هفته. نه این که او را سگ کند. مجتبی می تواند در زمانی دیگر با او به صورت مستقیم صحبت کند و دلیل کارش را ازش بپرسد. وی باید باورهای خود نسبت به دوستش یا باورهایی که اینچنین او را عصبانی می کند را زیر سوال ببرد.
باز هم می گویم این به آن معنا نیست که مجتبی شخصیتی مشکل دار دارد بلکه خیلی از ماها هم چنین افکاری داریم ولی رویمان نمی شود بگویم. مجتبی یک انسان موفق است که لازم به گفتن نیست
می بوسمتان با باوری بسیار متعالی

۳۳ دیدگاه دربارهٔ «a. b. c. های انسان. قسمت دوم. تقدیم به ساجده.»

سلام. لطف کنید بفرمایید بخش اولش چه تاریخی بوده برم بخونم. بسیار عالی و کاربردی بود واسه من هم خیلی پیش میاد. خیلی مسائل واسه من مهمه ولی واسه بقیه نه
راستی آقای خادمی با مرد قرار داشتن چون فرمودن مرد ناحسابی. شاید هم به صورت کنایه به کار بردنبه هرحال برداشت من این بود.
دوباره قهرمان.

سلام چشمک, الحق که لذذذذذذذذذذت بردم.
میدونی هر کس میخواست این مشاوره را به من و باقی اهل محله بده چه قدر پول میگرفت؟
آره. مطمئنم میدونی.
دمت گرم که بیریا راحت و بی قل و قش هوای همه را داری.
من فقط باید ی کاری بکنم اونم اینه که یکی دو بار دیگه از روی این پستت بخونم که ملکه ذهنم بشه.
اصل مطلب را گرفتم و فقط مونده تحلیل هات که بیشتر بررسی کنم و به خودم بییام!
خوش باشی!

از کامنتت بر می آید که خیلی خوب مطلب را گرفتی. خوشحالم در برابر کمکهایت بتوانم کاری بکنم
مجتبی وقتی کسی به کار آدم ارزش بدهد بهتر از پول است این را جدی می گویم. من با خیلی انجمنها یا برخی اشخاص کار کردم حتا پار سال همین موقع برای یکی از کلینیک های معتبر اصفهان چهار دوره کلاس از دانشجویان مختلف ثبت نام کردم که حدود دو میلیون توی جیب کلینیک رفت آنها هم به پاس این کارم پول خوبی دادند ولی اصلا بهم نچسبید می دونی چرا؟ چون با بی احترامی پول را دادند

سلام مرسی که اینو گذاشتین من واقعا یکی از افرادی هستم که از پستاتون مخصوصا از نوع روانشناسیش لذت میبرم مباحث سخت روانشناسیرو یعنی من که اینارو میخونم حس میکنم اگه از روی یه کتاب این مباحثرو میخوندم خیلی برام سختتر بود انقدر ساده توضیح میدید که واقعا به دل میشینه
ممنون

سلام چشمک
ب نکات خیلی خوبی اشاره کردی
درست گفتی خیلیا از جمله خوده من گه گاه در گیر این مسائل میشم
اما واقعیت اینه ک ما در مقابل آدمای مقابلمون نمیخایم بپذیریم ک آدمیزاد جایز الخطاست.شاید فلانی تو اون لحظه نتونسته مقبلمون بهتر عمل کنه.باید بگذریم.
البته در مواردی هم ک چندین بار از ی نفر در موارد مشابه میرنجیم من همیشه یک جمله رو به خودم میگم و آروم میشم.میگم الهام بیخیال * احمقارو باید بخشید *.پتانسیلش همینقدره

الهام ببین احمق را به کار نبر چون احمق به این معنا است که هیچی نمی فهمد. اگر واقعا هیچی نمی فهمید پس انسان نیست. با خودت این باور را تمرین کن که او در برخی رفتارهایش دوچار مشکل است باور کن که او انسانی بی ارزش نیست شاید خواسته هایش با تو متفاوت باشد. ولی این یک امر بدیهی در مورد انسانهاست. این طوری بهتر است

سلاااااااااااااااااااااااام اخجاااااااااااااان بالاخره طلسم شکست .
ممنون من ۲ بار خوندمش و واقا خوب توضیح داده بودی استاد .
من نتیجه گرفتم که من اثلا یه دختره بد شانس نیستم .
ما در همه ی شرایتی که اسبانی میشیم فقت به اون چیزی فکر میکنیم که خودمون فکر میکنیم درسته و اثلا جنبه های دیگه رو در نظر نمیگیریم .
چشمک جان استاد خوبم واقا ممنون .
بعد میگه بهم نگید استاد خو استادی دیگه .:)
واقا یکی از خوش شانسی های من داشتنه دوست ها و هم محله ای هایی مثل شماست .
ممنون که این پست رو تقدیم به من کردی .
از چشمک و خدا پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه چشمک رو سر گزاشتن این پست کچل کردم 🙂

دوباره سلام, من پست قبلیتونم خوندم مثل همین عالی بود واقعن ممنون که وقت صرف میکنید.
من آدم کینه ای نیستم اما مشکلم اینه که برخوردای ناعاقلانه ی اطرافیانم از ذهنم پاک نمیشه نه اینکه همش تو ذهنم باشه ولی هرزگاهی یادم میاد و این خیلی بده.
حتمن باید قانع بشم تا یادم بره در اکثر موارد هم کسی دلیل قانع کننده ای نداره و و خیلی راحت میگذره.
به نظر من هر آدم نرمالی عقل اینو داره که حد اقل اشتباهشو بپذیره و معذرت خواهی کنه ولی شوربختانه بعضیها …… البته به این نتیجه رسیدم همونهایی که بی خیالن دنیا به کامشونه.
بازم ۳پاس

ببین زهره عزیز دقیقا مشکل مجتبی و خیلی های دیگر هم همین است که فکر می کنند باید دیگران عادلانه و عاقلانه رفتار کنند. در پی آنند که همه برای رفتارهایشان دلیل قانع کننده داشته باشند. اما از خودت بپرس. مگر می شود همه رفتار عاقلانه داشته باشند؟ اگر همه رفتارشان عاقلانه بود اصلا انسان به وجود نمی آمد. انسان همه و همه شان فقط شست درصدشان کامل است. یعنی همه انسانها دارا بدیها هستند. به اندازه تمام انسانها در جهان هستی باور وجود دارد باورهایی که از کودکی متفاوت. از ژنتیک متفاوت. از مهیتی متفاوت. شکل گرفته است. شاید کهری که به نظر شما منطقی به نظر می رسد از دید آنها غیر منطقی است. خواسته های شما با آنها فرق دارد. آنها چیزهایی می خواهند که شما نمی خواهید و غیره
شما هیچ گاه به دنبال دلیل نگرد فقط بدان انسانها سه دسته اند این را با تمام وجود باور کن. یکی انسانهایی که قدر کار ما را می دانند یکی انسانهایی که بودن یا نبودن ما برایشان فرقی ندارد یکی انسانهایی که ما را احمق فرض می کنند. ما نباید با دسته اول خود را آنچنان بالا فرض کنیم که اگر روزی از کارشان دست برداشند خود را ببازیم و نباید برای متقاعد کردن دسته سوم هم خود کشی کنیم
ببخشید این شد خودش یک پست

اسمش؟ خود اسم خودش را بگذار. مثلا اگر من مسخره ات می کنم بگو چشمک مسخره ام می کند
اما اگر شخص مسخره کننده از نزدیکان باشد مثل پدر بحث فرق دارد که در انی بیان کوتاه نمی گنجد اما اگر دوستی چیزی است می توان از وی تا آنجا که می شود دوری کرد. اگر نمی شود یا مسخره کردنش به مزیت هایش می ارزد خوب باید تحمل را بالا برد. در کل نباید در مقابل چنین افرادی کوتاه بیایید باید یک جوری از پس خودتان بر بیایید چون مسخره کردن به شخصیت زربه می زند

سلام اولش بگم … نه نمی گم آخه من که حصود نیستم!!!!
دومش بگم این عالی ترین متنی بود که از تون خوندم خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بود مثل که نه همون یه مشاور و روان شناس زبده و توانا.
ببخشید آقای مشاور من یه مشکل عمده دارم که هی کارهام رو عقب میندازم و به قول خودمون اهل دقیقه نود که چه عرض کنم اهل وقت اضافه هستم! حالا یه راه حل اساسی کارگشای نخود پسند چشمک گو بهم بگید که راه راست رو به سمت خودم کج کنم، مرسی.

حالا می گفتی. حسودی هم همیشه بد نیست. اتفاقا اگر مدیرها حسود باشند خیلی خوبه
اما در مورد توصیه به یاد زمانی افتادم که با بچه هایی که حوزه می رفتند همراه بودم. آنها همیشه به دنبال استاد خود بودند که تو رو خدا حاج آقا یک نصیحتی بکنید تا در دنیا و آخرت موفق باشیم.
ببین نخودی گوگولی اینطوری نمی شود خیلی چیزها می تواند دخیل باشد که نیاز به برسی دارد و از فردی به فردی فرق دارد. مثلا گاهی عادت شده است. گاهی جزاب نیست. گاهی برای انجام ترسی وجود دارد و خیلی چیزهای دیگر اگر فردی واقعا با چنین مواردی مشکل دارد و او را به شدت نارحت می کند باید وضعیت برنامه زندگیش برسی شود. اما شاید بتوان گفت با این کار می توانی مقداری به خودت کمک کنی. در صورتی که کاری را که دوست نداری سر وقت انجام بدهی سر وقت انجام دادی به خودت پاداشی بده. مثلا خودت را قبل از خواب تحسین کن. یا بستنی مورد علاقه ات را برای خودت بخر و اگر بر اساس برنامه مورد انتظارت عمل نکردی خودت را تنبیه کن مثلا از خودت باز خواست کن یا فلان برنامه را که دوست داری ببینی شب نبین
نمی دانم چقدر مفید بود

مرسی چشمک خان راه حل هاش که روی من اثر نکرده یعنی قبلاً امتحانشون کرده بودم ولی عللی که براش گفتید قابل تأمل هست مرسی هزارتا.
الهام خانم حتماً به شما مراجعه می کنم … خوش به حال تون چه تخصص هایی دارید ها !!!!

اتفاقن خیلی قانع کننده بود همین که جواب دادین خوشحال شدم چون دوست دارم حتی اگه کسی تعییدم هم نمیکنه عکس العمل نشون بده حتی با یه جمله.
بیشترفکر میکنم و تا اونجایی که ممکنه خودمو اصلاح میکنم.ممنونم

نخودی جووووون خوب سؤالی پرسیدی آفرین

حرف شما متین
نه خوشبختانه من اصن نگذاشتم ب روحیه ام ضربه بزنه.اصولا حسابش نمیکنم.اما همیشه خیلی محترمانه سر جاش مینشونمش.براش خوبه.بعدش قیافش دیدن داره.فقط تا حالا احمق فرضش میکردم از الان دیگه ی چیز دیگه اسمشو میذارم.ولی استاد دلم برا اسم قبلیش تنگ میشه هااا.ولی اوکی مرسی چشم

من که حتمن باید از نظر وقت در مضیقه باشم تا کاریرو انجام بدم و جالبی کارم اینجاست که در اکثر مواقع نتیجش بهتر از اون وقتی میشه که قبل از موقع مقرر انجامش دادم.
فکر کنم باید یه دوره بیام پیشتون مشاوره.
به هرحال مطلبتون مفید بود منتظر مطالب بعدی هستیم. شاد باشید

دقیقا مشکل شما با نخودی را فرق دارد الان با این کامنت بهش پی بردم
یک بار دیگر کامنتت را بخون سپس ادامه بده
دیدی. دقیقا مشکل تو این است که معتقدی وقتی از لحاظ وقت در مزیقه باشی بهتر انجامش می دهی. این همان پاداشی است که به خودت دادی. در حالی که هیچ گاه سر وقت انجام ندادی که بدانی کدام بهتر است و فقط فکرمی کنی ووقتی دیر انجام بدهی بهتر است

نه ببین تو اکثر مواقع دیر یک کاری را انجام می دهی و چون احتمالا دیر شده برای آن انرژی زیادی می گذاری
مثلا فرض کن یک دانشجو درسش را در طول ترم نمی خواند و شب امتحان تا صبح بیدار می ماند. خوب چون درسها را در مدت ۲۰ ساعت پشت سر هم خوانده احتمالا نمره اش هم خوب می شود هرچند ممکن است از شانس او امتحان آسان باشد. ولی اگر او در طول ترم خوانده بود حالا همین نمره را می آورد با این فرق که شب را به راحتی خوابیده بود. استرس تحمل نکرده بود. هزارتا فحش به خود و استاد و مملکت نداده بود. تازه در بلند مدت یاد گیریش باقی می ماند. ت
تو هم چنینی هیچ وقت یک کار را هم در اول وقت و هم در آخر وقت انجام نداده ای که ببینی کدام نتیجه بهتری داشته است. در حالی که می دانی دقیقه نود انجام دادن به نفعت نیست از کجا می گویم. از آنجایی که اگر به نفعت بود به عنوان یک مثعله در فکرت نبود و تا نخودی می گفت تو هم نمی گفتی من همینطورم.
امیدوارم اگر برایت مشکلی ایجاد می کند حلش کنی وگرنه که هیچی
مرسی

سلام چشمک جان بسیار آلی بود. ممنونم، چون آخر شدم و صدای عذان داره میاد با اجازه باید برم ولی من هم شِش ماه روان شناسی را به طور کامل مطالعه کردم و اینمطلب هم کمکم کرد که کتابم رو کاملتر کنم. التماص دعا

دیدگاهتان را بنویسید