خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
مشاوره در زمینه انتخاب رشته. از چشمک

درود بر دوستان عزیزتر از جان
خوب امروز خیلی کوتاه می خواهم یکم با بچه های کنکوری و کسانی که می خواهند رشته تحصیلی انتخاب کنند حرف بزنم. اگه واقعا کنکوری هستید یا با رشته تان مشکل دارید یا کلا فکری در مورد آینده تحصیلی خود دارید این متن را بخوانید
امروزه نابینایان به علت کم بود امکانات تحصیلی مجبورند بیشتر در رشته علوم انسانی تحصیل کنند. و سر انجام در دانشگاه به یکی از گرایشهای آن پای بنهند. بازار کار برای همه ما مهم اس و اینکه در آینده بتوانیم از رشته مورد نظرمان به کاری دست یابیم و دست مبارک را که تا آرنج در جیب خانواده است بیرون بکشیم. اما اگر در این میان انتخاب رشته ما از روی احساسات و از روی آگاهی نباشد مسلما همین مشکل روبرو خواهیم شد. امروزه در میان بچه ها انتخاب رشته های روان شناسی و علوم تربیتی بسیار رواج پیدا کرده است. رشته هایی که هرچند جزاب به نظر می رسند ولی بیشتر دوحولی هستند که صدایش از دور خوش است.
عزیزان روان شناسی حال با هر گرایشی که باشد از جمله رشته های اشباع شده است رشته ای که سالانه هزاران نفر در ستح کشور در آن ارشد و صدها نفر دکترا ازش می گیرند. بی حد و حساب دانشگاهها به پذیرش دانشجو در این رشته پرداخته اند و سدها نفر از کسانی که در ارشد این رشته تحصیل می کنند در دوره کارشناسی خود به گرایشهای حرفه فن مشغول بوده اند و چون نمی توانسته در همان رشته ادامه تحصیل دهند و راحتر بگویم هوش عقل یاریشان نمی کرده اس به علت اینکه روان شناسی بیشتر حفظی است به این رشته پای گذاشته اند. تبلیغات در میان مردم به گونه ای است که روان شناسی بازار کار بسیار عالی دارد و شما می توانید پس از گرفتن مدرک ارشد خود ساعتی 45 هزار تومان از مراجع دریافت کنید. ما هم می نشینیم پیش خود فکر می کنیم چه کاری بهتر از این حتا اگر روزی چهار ساعت کار کنم می شود 180 هزار تومان یعنی ماهی بیش از سه میلیون پس چه کاری بهتر از این. دوستان ساعتی 45 هزار تومان راست است ولی نه برای ارشد و نه حتا برای دکترا فقط برای کسی که هیئت علمی دانشگاه دولتی باشد تازه مدرک دکترا داشته باشد تازه دارای کرسی دانشگاهی باشد یعنی حد اقل 50 سال سن باید داشته باشی تا به چنین پولی دست یابی. با داشتن مدرک ارشد به شما هیچ مجوزی داده نمی شود شما پس از گرفتن مدرک ارشد خود تازه به شرطی که بالینی باشی باید فکر کنمبیش از چند صد ساعت کارگاه شرکت کنید. کارگاه هایی که هر کدام بیش از صد هزار تومان حضینه در بر دارد. در این حال باید امتاحانی بدهید که اگر در آن پذیرفته شوید به شما مجوزی داده می شود که اگر کیلینیکی توجه کنید اگر کیلینیکی شما را بپذیرد ساعتی 17 هزار تومان میگیرید از این پول باید چهل درصد را به کلینیک بدهید بقیه اش برای شما. البته توجه کنید حتا در شهرهایی چون اصفهان دیگر واقعا هیچ کیلینیکی به مشاور جوان به این راحتیها کار نمی دهد چرا؟ چون آنقدر دکتر بیکار هستند که تابلوی هر کدام برای آن کیلینیک ارزش است که شما در آن گم هستید. شاید بگویید خوب خود می رویم یک کیلینیک می زنیم. این هم اشتباه اس در حال حاضر هیچ مجوز کیلینیک داده نمی شود بجز مناطق دور افتاده یا مراکز ترک اعتیاد.امروزه در مملکت ما اصتخطام هم دارد برداشته می شود یعنی امید به پذیرش در شغلی بعد از مدرک کارشناسی را از سر بیرون کنید. دوستانی که کودک استثنایی می خوانید اگر نابینای مطلق هستید این یک تحدید برای شماست. برای کار با کودک اوتیسم باید بینایی داشته باشید با لمس نمی شود با این کودکان کار کرد اگر مجتبی می گوید که من با کودکان کار می کنم کودک سالم را می گوید نه اوتیسم که باید چهار چشمی مواظبش باشی کودک آسپرگری باید با تصویر کامپیوتری باهاش کار کرد کودک بیش فعال مشکلات خود را دارد و کودک عقب مانده که دیگر بماند.
اگر درون گرا هستید و نمی توانید سخن رانی کنید و در جمع دوچار ترس می شوید وارد روان شناسی نشوید. از پس صفحات وب و اینترنت نمی شود روان شناسی کار کرد روان شناسی در ایران بیشتر یک تجارت شده است تا یک رشته علمی.
اینها را نگفتم که وضعیت را بد جلوه دهم بلکه گفتم که بدانید و بعدا نگوید که بهمان نگفتند. افکاری همچون این که فلانی می خواهد ما را از این رشته بیرون کند تا جای خودش بازتر شود را از ذهن بیرون کنید. شما رقبای من نیستید این را بدانید.
تلاشتان را بیشتر کنید رشته هایی چون زبان های خارجه بیشتر جای کار دارد حد اقل آن است که شما می توانید کلاس خصوصی برگذار کنید از تریغ سایت آموزش دهید. Cd آموزشی تولید کنید هرچند این کارها هم سخت است ولی خیلی شدنی تر از روان شناسی است. اگر بتوانید وارد رشته هایی چون کامپیوتر بشوید که صد البته بهتر است. من از تمام دوستانی که در این رشته ها تحصیل کرده اند همچون محمد رضا قنبری عزیز یا آقای حاتمی درخاست می کنم بی دریغ تجارب و امکانات خود را از تریغ این سایت در اختیار دوستان قرار دهند. من به حال این که بیکاران نابینا در آینده بیشتر از حال حاضر بشوند طعصف می خورم.
بیکاری در روان شناسی حتا در میان بیناها هم بسیار رواج دارد بیشتر هم کلاسهای من که بالای بیست و پنج سال دارند همه بیکارند و احتمالا بیکار خواهند ماند و به دنبال این می گردند که از تریقی دیگر وارد بازار کار شوند. اینها را باور کنید تا دیرتر از این نشده. من در مورد دیگر رشته ها چون حقوق اطلاع خاصی ندارم لطفا دیگر دوستان راهنمایی کنند ولی فکر نمی کنم سایر گرایشها ادبیات هم مشکل خاصی را برطرف کنند باید راه و روش قبل را تغیر بدهیم برای موفقیت آینده باید راهی بهتر را در پیش بگیرید.
اصلا به نظر من باید در این سایت که هدفش مستقل کردن نابینایان است به برسیی رشته های مختلف و بازار کار آنها و امکانات آن پرداخته شود پول و در آمد بیشترین نقش را در مستقل کردن هر انسانی بر عهده دارد.
برای آخرین بار می گویم در روان شناسی به این راحتیها پول نیست گول حرف مردم را نخورید
می بوسمتان بد جور

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «مشاوره در زمینه انتخاب رشته. از چشمک»

سلام انگاری اول شدم پس این کنکوری ها کجاند!
خب من با صحبت های شما پنجاه درصد موافق هستم پنجاه درصد دیگه رو هم بذاریم برای توانایی های شخصی، استعداد و هدف خود بچه ها.
در مورد حقوق هم خب مشکل بینایی صد بزرگی هست چون علاوه بر توانایی هایی که یه مثلاً وکیل یا مشاور حقوقی در زمینه فن بیان و نوشتار باید داشته باشه، کار حقوقی نیاز به یه قول ما اصفهونی ها “پا دویی” داره از این دادگاه به اون دادگاه شعبه به اون شعبه از این کلانتری به اون دادسرا از این اتاق به اون اتاق و خب غیر این پا دویی ها که برای ما که مشکل بینایی داریم جداً سخت هست توانایی خوندن و نوشتن هست باید بتونی برگ های یک پرونده رو بخونی با هر دست خطی قضات و دادیار های محترم هم که از بس سرشون شلوغ هست دست خطشون از دکترها هم یه چیزی چینی تر شده و خب شاید بگید این مشکلات رو با بردن یه همراه دنبالمون حل می کنیم که بله چند درصدی از مشکلات این طوری حل میشه ولی گذشته از توضیحاتی که گاه و بی گاه برای توجیه همراهی همراهتون برای هر کسی مجبورید بدید و خارج از سخت گیری های منطقی و غیر منطقی بعضی از پشت میز نشین ها خداییش خیلی وقت ها به این نتیجه می رسید که خارج از تعارف کاش خودم می دیدم، دیگه بگم از سختی هاش عدم اعتماد عموم مردم به من وکیل نابینا هست با خودش می گه من که دارم پول می دم برم یه وکیلی بگیرم حد اقل ببینه این خانم یا آقا که نمی بینه چطوری می خواد بدوه دنبال پرونده و کار من …
اما بچه ها دقت کنید نترسید از حقوق اگه جداً اهلش هستید تو خودتون توانایی و استعدادش رو می بینید بسم الله بگید بیاید جلو تلاش کنید ان شا الله موفقیت مال شماست.

حالا چشمک خان نگی اومد پست بذاره برای من هم کامنت گذاشت ) برم که کلی کار و بار تلنبار شده دارم.
شب قدری ما رو هم دعا کنید سفارشی یادتون نره ها التماس التماس التماس دعا.

ببینید مثلا مشکلاتی که نخودی گفت مشکلاتی هست که می شود با اراده حلشان کرد مثلا یک همراه یا زرنگی
ولی به خدا کار در روان شناسی نیست مشکل هم مهیتی نیست حتا برای بیناها هم نیست چون ظرفیت پر است. اول هدف را مشخص کنید اگر دیدید به چنین هدفی می رسید بعد وارد این رشته شوید. از مشاورها و استادها بپرسید حتما این کار را بکنید
چقدر نخودی منو دوست داشتی که اول هم شدی بابا شوخی کردم گفتم می خواستی پست بگذاری آمدی برایم من هم کامنت گذاشتی
جواب نخودچی هم همین کامنت است
راستی التماس دعا

سلااام منم با حرف های نخودی جونم موافقم پنجاه درصدش برمیگرده به توانایی خود بچه ها ولی چشمک هم راست میگه من به عنوان کسی که کودکان استثنایی خوندم به جرعت میگم که افراد نابینا خیلی واسشون سخت که بخوان در این رشته شاغل بشن چون بیشتر ارتباط ما با کودکانی هست که مشکل دارن مثل اتیسم بیش فعال اقبمانده ی زهنی تیزهوش ناشنوا و غیره هست و حتما باید با اونا ارتباط چشمی برقرار کنیم .
ولی خواستن توانستن است و فقت غیره ممکن غیره ممکنه پس امیدوار باشید و خوب خوب تلاش کنید …

از Cheshmak عزیز عذر خواهی می کنم بخاطر این که دیر نظرمو این جا می نویسم. حقیقتا رشته کامپیوتر رو رشته خوبی برای نابینا می دونم هم از نظر تحصیل و هم اشتغال. اما خوب محدودیت هایی برای هر دوتاش هست. همونطور که قبلا گفتم من قبل از ورود به این رشته به صورت تخصصی توی این رشته کار کرده بودم. حتی برای اثبات توانایی خودم به مدیر هنرستان برای ثبت نام برنامه نوشتم! در صورتی که افرادی وارد این رشته میشن که ممکنه اصلا با کامپیوتر کار نکرده باشن. قبول دارم که سختگیری مدیر هنرستان بیش از اندازه بوده اما می خوام دوستان به این نکته توجه کنن که من حس می کنم برای یه نابینا خیلی سخته که از اول بخواد همه چیزو سر کلاس یاد بگیره و باید سعی کنید همیشه جلوتر از کلاس و همکلاسی ها باشید. به هر حال محدودیت و وابستگی که کار با صفحه خوان برای ما ایجاد می کنه باعث می شه که خیلی وقتا اگه ما همه مطلبی که استاد تدریس می کنه رو بگیریم هم نتونیم همون موقع عملا تجربه کنیم و اگه شما این ویژگی رو نداشته باشید یا نخواید در خودتون ایجاد کنید با مشکل جدی مواجه میشید. خوبی که این پیشنهاد داره اینه که شما به نوعی قبل از ورود به این رشته استعداد سنجی هم میشید و توانایی خودتونو محک می زنید. اما برای کار اگه بخواین به صورت فردی کارکنید مخصوصا برنامه نویسی انجام بدید، مشکلی که هست طراحی گرافیکی برنامه هایی هست که می نویسید. واقعیت اینه که ما نمی تونیم ظاهر برنامه هامون رو طوری طراحی کنیم که بتونه برای کاربر بینا جذاب باشه و با سایر برنامه ها رقابت کنه. این مشکل توی کار های گروهی خیلی کم رنگ می شه و تا حدودی حل می شه.

محمد عزیز پیشنهاد می کنم یک پست جدا در این مورد اگر دوست داری بگذاری من هم نظرم مثل تو هست بچه ها چون نمی خواهند زیر بار سختی بروند به سمت رشته های علوم انسانی گرایش پیدا می کنند
یکم در مورد شغل کار در این رشته هم برایمان بگو
اگر دوست داشتی می توانیم یک پست مشترک با هم بگذاریم من نسبت به آینده نابینایان در این کشور نگرانم نه این که بگویم دولت بی تقصیر است ولی ما هم بی تقصیر نیستیم

سلام چشمک من همین الآن پستتون رو خوندم، در باره ی ادبیات هم باید بگم که با کارشناسی و کارشناسی ارشد، کار گیرمون نمیاد. از طرفی گستردگی منابع در این رشته خیلی زیاده. یعنی مثلا در باره ی گلستان سعدی سه تا شرح معتبر هست که هر دانشگاه هم یکی رو معرفی میکنه. اگرچه الآن بیشتر گلستان یوسفی رو میخونن. به همین دلیل کتابهایی که مثلا دانشگاه اصفهان ضبط میکنه، دردی از من که در دانشگاه قم درس میخونم دوا نمیکنه. اگه به پولش هم فکر کنیم، غیر از تدریس، فکر نمیکنم کار دیگه ای که به درد بخور باشه بشه از طریق ادبیات پیدا کرد. برای خوندن این رشته به درجات بالایی از عشق به فرهنگ و ادب ایران، نیاز دارید. من با علاقه ی شدید، از همون نوعی که از اعماق قلب میجوشه و تا بیای بفهمی چی شد، میبینی سراسر وجودتو پر کرده، وارد این رشته شدم.
این همه ی چیزی بود که فعلا لازم میدونستم که بگم. دوستان اگه سؤالی داشتید در خدمتتون هستم. همینجا بپرسید، اگه خدا بخواد جواب میدم.
چشمک به دیدگاههای پستهای بعد از عیدت هم یه نگاهی بنداز. من هیچ کدومشونو نخونده بودم و در یک اقدام شگفت انگیز یه صبح تا ظهر نشستم و فقط پستهای شما رو خوندم و دیدگاهها رو. تو بعضیهاش کامنت گذاشتم که الآن یادم نمیاد کدومها بودن. تو این پست قبلیتون هم منتظر جوابم، نمیدونم سکوت یعنی چی؟ به قول یه فیلم طنز یعنی خوب یا بد؟

بابا سبا چقدر باحالی نشستی همه را خواندی یعنی من از خوشحالی پریدم هوا
اما باشه نگاه می اندازم این چند وقت درست حسابی خونه نبودم در مورد پست قبل چشم
اما درست می گویی حرف من هم این هست که رشته های علوم انسانی همه و همه مشکل دارند باید فکری کرد وگرنه بیکاران نابینا در چند سال آینده سر به فلک می کشند

چشمک فقط هم مشکل از رشته های علوم انسانی نیست. به هر حال ما که نمیتونیم درس رو رها کنیم. خود من گاهی که خسته میشدم فکر میکردم، بهمن که درسم تموم شد، دیگه سراغش نمیرم، ولی نمیشه واقعا نمیشه. اینها همه ش ناشی از مشکلاتیه که سر راه ماست. و انگار کسی هم به فکر نیست. ولی من به راهی که میرم مطمئنم. خدا کمکمون میکنه.
بچّه که بودم اون وقتهایی که نمیدونستم نابینایی من باعث میشه که نتونم بعضی کارها رو انجام بدم، آرزو میکردم منجم بشم، اون هم از اون حرفه ای هاش. خانواده هم برای اینکه من از شرایطم نترسم و آروم آروم باهاش کنار بیام، قول خریدن یه تلسکوپ بزرگ رو بهم دادن. وقتی فهمیدم که من هیچ وقت نمیتونم سراغ این رشته برم، خیلی دلم شکست، شب خواب دیدم، دارم تو آسمون راه میرم و تک تک سیارات و ماه و ستاره ها رو لمس میکنم. تو دستم میگیرم و یه عالمه ستاره با خودم به زمین آوردم. به همه ستاره دادم. همه جا غرق نور بود، خواب قشنگی بود، الآن هم که اینجا مینویسم سرشار از سرور شدم.
بیدار که شدم گفتم: من به همه ی سیارات دست زدم، یه عالمه ستاره چیدم، کدوم یک از آدمهایی که میتونن ببینن چنین کاری کردن؟ پس من هم میتونم کارهایی انجام بدم که شاید هیچ بینایی نتونه انجام بده. هنوز هم با همین عقیده روزگار میگذرونم و مطمئن هستم که اگه ما امیدوار باشیم، خیلی از مسائل رو میتونیم حل کنیم. شاید سخت باشه ولی محال نیست.

یک باره ادبیاتی شدی ها کلی استعاره خیال پردازی باحال بود
ولی سبا تو منو کشتی چرا اصل موضوع را نگرفتی انگار همیشه درست حسابی پستها را نمی خونی ببین دختر عزیز من که نمی گویم رشته هایتان را رها کنید بنشینید کنج خانه بگیم بابا کار نیست اصلا حتا اگر فرض کنیم که هیچ کاری نیست درس خوندن باعث بالا رفتن ستح فکری ما می شود من فقط می گویم باید بچه ها از رشته های بهتری استقبال کنند تا بهتر به کار دست یابند نه هیچ چیز دیگر تازه آن هم را هرکس دوست دارد می تواند اجرا کند یا نکند فقط من نگران این حرفها بودم که گفتم دیگه مرسی سبا خانم

اتفاقا خیلی دقیق پستها رو میخونم. ولی شما هم گنگ صحبت میکنید بعضی وقتها. یعنی از جملاتتون میشه برداشتهای متنوع کرد. در حال حاضر چیزی مد نظرم نیست، وگرنه مثال میزدم. یه نکته ی دیگه: مفهوم اینکه رشته های علوم انسانی مشکل داره چی میتونه باشه جز اینکه بچه ها سراغ رشته های دیگه ای برن؟ شما گفتید که هر کس دوست داشته باشه میتونه اجراش کنه. خوب منم گفتم که اهل اجرا کردنش نیستم. فکر نمیکنم برای کسی تعیین تکلیف کرده باشم.
دقیق مشخص کنید که از شنیدن چه حرفهایی ناراحت میشید، تا من اگه خواستم صحبتی کنم، بتونم عکس العمل شما رو پیشبینی کنم و حتی شاید گزینه ی سکوت رو انتخاب کنم. وقتی آدم میبینه حرفش باعث آزار دیگران میشه بهتره که سکوت اختیار کنه. اون صحبتهام هم خیالپردازی نبود، طعریف یه خواب بود که هر وقت بهش فکر میکنم، حسابی ذوقزده میشم. به خاطر همین اینجوری شد.

ببین عزیز چرا عصبانی می شوی من که با لحن تند صحبت نکردم دختر خوب
من گفتم رشته های علوم انسانی مشکل دارد اما خودم هم روان شناسی می خوان. منظورم این است که کار در آن نیست اما امیدوارم همه به کار دست یابیم ولی خوب مشکلات متعددی است منظور من فقط کار هست که توی پستم گفتم. ببین در کشور آمریکا رشته های علوم انسانی از پزشکی معتبرتر هستند یعنی اولین و دانا ترین افراد می روند علوم انسانی ولی اینجا ایران است من منظورم کار است نه هیچی دیگه
ببخشید نارحتت کردم هرچی دوست داری بنویس من نارحت نمی شوم فقط می خواهم منظورم را خوب برسانم
راستی سر کاریم دیگه سبا من که هر کدام از پستهای قبلی را خوندم نظری نداده بودی ببین اگه من دوست نداشتم تو یا هر کسی دیگر نظر بدهید نمی رفتم این همه وقت این همه پست را برسی کنم
دوستت دارم سبا دختر باحالی به نظر می رسی یکم زود عصبی می شوی یک بار می آیم قم می بینمت

درسته، متأسفانه این مسأله به فرهنگ غلط ما مربوط میشه برداشت مردم اینه که علوم انسانی مال بچه تنبلاست در صورتی که خوندن این رشته هم واقعا سخته و خیلی از زرنگها هم وسط راه که میرسن توش میمونن. ببین چشمک میگی ناراحت نمیشی ولی حرفات یه چیز دیگه رو نشون میده. من اگه کامنت نذاشته بودم، برای چی میخواستم بری کامنتها رو ببینی؟ برای اینکه دنبال نخود سیاه بفرستمت؟ خوب دلیلی هم برای این کار وجود نداره. یه احتمال دیگه هم وجود داره نه؟ ممکنه به هزار و یک دلیل که من نمیدونم نظراتم ثبت نشده باشه، حالا چرا ذهنت سراغ این مسأله ی تقریبا عادّی نرفته نمیدونم. به این سرعت میری سراغ نیمه ی خالی لیوان، اون هم بدون دلیل، اصولا آدمهایی اینچنین، حساستر هم هستند و خیلی زودرنج.
من تو آموزش تیپشناسی قسمت دوم نوشتم که تیپ شخصیتی خودمو پیدا نکردم، از بعضی تیپها یک ویژگی رو دارم، اصلا نمیدونم باید چه طور به نتیجه برسم. و بعضی جاها چیزهای دیگه ای هم نوشتم که خوب وقتی آدم دویست سیصد تا کامنت بخونه طبیعیه که بعضی از حرفهای خودشم یادش نیاد.
عصبانی نیستم ها، صراحت رو با عصبانیت اشتباه نگیر. اگه قرار بود جملات کامنت قبلیم رو هم به جای اینکه بنویسم، بگم، از لحن بیانم عصبانیت برداشت نمیکردی.

پست قبلی که قنبر آخریش را داده است حالا یک نگاهی بهش می کنم
خوب باور کن من پستها را دیدم ولی خداییش تیپ شناسی را ندیدم برای تیپ شناسی یک راهنمایی کلی در آینده بهت می کنم درست می گی امکان داره به اشتباه افتاده باشی من آن وقت که آن آموزشها را ضبط می کردم حواسم به این نکته نبود
مرسی سبا

میدونین بچه ها من اصلً انسانیو دوست نداشتم عاشق زیست و خیلی از رشته های تجربی و تربیت بدنی بودم هنوزم هستم واسه همینم هنوز بعد از چندین ترم که از دانشگاه میگذره نتونستم با رشتم که علوم تربیتی هستش کنار بیام خیلی هم ازین بابت ناراحت و نگرانم هرچند درصد زیادی اونایی هم که لیسانس و فوق لیسانس دارن بی کارن ولی مدرک دانشگاهی واسه یک نابینا خییییییییلی مهمه
میدونین من فقط واسه اینکه کم نیارم رفتم دانشگاه از علم و علم آموزی بدم نمیاد حتی تا ائونجایی که بتونم و وقت داشته باشم کتاب میخونم و اطلاعات عمومیمو بالا میبرم ولی در زمینه هایی که دلم بخواد و خوشم بیاد حتی در زمینه ی همون علوم تربیتی و روانشناسی کتاب میخونم ولی نمیدونم چرا از رشتم و دانشگاهم خوشم نمیاد راستی من محیط هم خیلی در انجام دادن کارام مهمه که این خیلی به ضررمه مثلً اگه محیطی که در اونجا آموزش میبینم واسم دلچسب نباشه هرچند که آموزشه خیلی مأثر باشه نمیتونم یاد بگیرم
من از اینکه مثلً یه سری درسرو بهم اجبار کنن که بخون و آخر ترم بیا امتحان بده متنفرم
میدونین یه سری از صفاتمو اصلً نمیپسندم ولی انگار آدم بشو هم نیستم
البته اصلً آدم تنبلی نیستم یه چندتا کلاس به درد بخور مثل همون زبان و کامپیوتر میرم ولی دلم میخواد بتونم یه مدرک بگیرم
آخیش یه ذره آروم شدم
یکی یه چیز تکون دهنده بگه که شاید من سر عقل بیام و دانشگاهمو تموم کنم
خیلی گلین

سلام زهره، من هم در بعضی از این موارد مثل تو ام. یعنی از اجبار بدم میاد. مطلبی رو که برای امتحان باید بخونیم، اگه بدون دغدغه ی امتحان بخونم، خیلی بهتر تو ذهنم جا میگیره. که متأسفانه بعضی از دوستان که قبول میکنن کتاب یا جزوه رو برام بخونن، یکی دو روز قبل از امتحان به دستم میرسونن. یا اصلا نمیخونن و من مجبورم برم خونه ی یکی از دوستام صبح تا شب با هم درس بخونیم. ترم قبل یه جزوه ی طولانی رو ساعت یازده شب قبل از امتحان به دستم رسوندن که بخونم و ده صبح امتحان بدم، باورت میشه؟ به نظرم تو هم شرایط سختی رو تحمل میکنی که شاید دقیقا مثل من نباشه، ولی نابینایی که وارد دانشگاه میشه محاله بدون این سختی کشیدن ها درس بخونه. یه نکته ی خیلی مهم رو بهت میگم، قول بده بهش فکر کنی. ما خودمون انتخاب کردیم که تو چه رشته ای تحصیل کنیم، مشکلاتی هم از بچگی تا حالا، در هر دوره متناسب با سن و سال و درسها و شرایط زندگی با ما بوده فقط در دوره ی دانشگاه شدتش بیشتر شده درسته؟ حالا اگه به هزار دلیل احساس میکنیم علاقه ی کمی به بعضی از مباحث داریم و یا از بعضی از شاخه های رشته ی تحصیلیمون اصلا خوشمون نمیاد، اگه خیلی خودمون رو اذیت کنیم نمیتونیم درست و با خیال آسوده به درسمون ادامه بدیم، پس باید تمام سعیمون رو به کار بگیریم تا اجبار رو به علاقه تبدیل کنیم. حالا که باید بخونیم، بهتر نیست علاقه مند باشیم، نه مجبور؟ باور کن هر وقت که موفق شدم این علاقه رو در خودم تقویت کنم، خیلی در درسهام موفقتر بودم. مثلا، از موقع ورودم به دانشگاه به ادبیات عرفانی علاقه ی زیادی نداشتم و یاد گرفتن مطالبش هم خیلی برام سخت بود کم کم این علاقه رو در خودم تقویت کردم و الآن دیگه یادگیری متون عرفانی مثل مثنوی و مرصاد العباد برام راحتتر شده. روی تو محیت آموزشی تأثیر میذاره روی من استاد. یه استاد میتونه با تدریس خوبش منو عاشق اون درس کنه و یه استاد میتونه با تدریس افتضاحش منو نسبت به اون درس کاملا بدبین کنه. برای این مسأله هنوز راه حلی پیدا نکردم و گاهی به همین دلیل متحمل ضررهایی هم میشم. در مورد محیط آموزشی هم یعنی اصلا نکته ی دلچسب اونجا پیدا نمیشه؟ اگه ویژگی مثبتی پیدا کردی که هیچ ارتباطی هم به محیط نداره، اونقدر تو ذهنت بزرگش کن که منفیها رو نبینی، مثلا استاد خوب دوستای خوب، درسی که خیلی دوستش داری. نمیدونم باید در مورد محیطهایی که دلچسب نیست و در یادگیریت هم تأثیر منفی میذاره بیشتر بدونم، شاید بتونم نظر کارشناسانه بدم.

سبا عزیز من یک بار دیگر کامنتهای پست قبلی را خواندم به خدا هیچی نمی جورم که جواب نداده گذاشته باشم حالا نمی دونم چیزی گفتی که رمز آلود بوده و من نمی گیرم یکم در مورد شغل و کار صحبت کردی که خوب به اقتضای بحث بوده هست وگرنه به پست هم ربطی نداشت نمی دونم آخه اونم به من ربطی ندارد به جامعه و سیاست مداران مربوطه اگه چیزی خاصی منظورت هست طوری که نیست راحت این جا زیر این کامنت بنویس حتما جواب می دهم حتا اگر می خواهی یکم از شخصیت خودت برایم بنویس تا تیپ شخصیت را بگویم اگر دوتا آموزش قبلی را خوب گوش داده باشی من خیلی راحت مشخص کردم دیگه تمام ویژگیها را. اگر هم حرف خاصی هست که نمی شود این جا گفت خوب بگو از یک طریقی دیگر با هم صحبت می کنیم
مرسی که پیگیر هستی عزیز

سلام چشمک، یه بار دیگه دارم آموزشهایی که ضبط کردید گوش میدم. بعد از تموم شدن ویژگیهای هر تیپ، با توجه به ویژگیهای شخصیتی خودم، نظرمو در باره ی هر تیپ مینویسم، این خیلی میتونه کمکت کنه که تیپ شخصیتیمو پیدا کنی. شاید هم از این نه تا خارجم، یه تیپ جدیدم برای خودم.
تیپ یک: کمالگرا هستم، ولی فقط کمالگرایی سازنده، برای امتحان هم دو شب که هیچ چهار شب هم نمیخوابم. نه برای اینکه بالاترین نمره رو به دست بیارم، دروغ نگم نمره یه انگیزه ی خیلی قوی هست که آدمو تو شرایط سخت خوب پیش میبره، ولی من میخوام تا اونجا که در توانم هست تلاشمو بکنم و بعضی اوقات هم به روح و جسمم ضربه های سنگینی وارد میکنم، در این مورد شرایط درس خوندن با منابع صوتی رو هم در نظر بگیر که چه قدر خستگی به آدم تحمیل میکنه. باید و نبایدی هم تو کارم نیست، یعنی سعی میکنم کارهامو هرچه درستتر و بهتر انجام بدم، ولی اگر باید و نبایدی در کارم باشه کارهامو اشتباه انجام میدم. برنامه ریز خوبی نیستم و حتی ساعت خوردن قرص هم یادم میره و به خاطر همین هر وقت میرم دکتر اگه یه دارو بده که همیشه یا مدت طولانی مصرف کنم بعد از یه مدت تاریخ مصرف همه ی اونها میگذره و باید بریزمشون دور. خیلی افکار پیچیده ی فلسفی تو ذهنم نیست ولی گاهی کسانی پیدا میشن که متوجه صحبتهام نمیشن.
تیپ دو: اصولا احساسات متعادلی دارم و سعی میکنم در غم و شادی دیگران شریک باشم، و اگه بشه یه مقدار از بار غم رو از دوش دیگران، یعنی نه هر کس، کسانی که با من صمیمی هستند، بردارم. خیلی خواهان توجه نیستم، با شرایطی که من دارم، هیچ کاری هم نکنم مرکز توجه هستم و بعضی وقتها دلم میخواد از این توجه ها راحت بشم، به ویژه از دست کسانی که با من غیر عادی رفتار میکنن خسته میشم، ولی سعی نمیکنم سریع به روشون بیارم و عصبانی بشم مبادا ناراحت بشن، ولی اگه کارد به استخونم برسه چرا، در این موارد صریح هستم. جالبه که بدونی در مسائل مختلف زندگی، انگار شدم حلال مشکلات دیگران. در ارتباط با ازدواج، شکستهای عشقی و پیامدهای بعدیش و خیلی چیزهای دیگه که به عمرم تجربه ش نکردم، چیزهایی رو که میدونم درسته بهشون میگم و خیلی هم خوب جواب میده. پدرم میگه باید روانشناسی میخوندی نه ادبیات.نمیخوام از خودم طعریف الکی کرده باشم، ولی یه چیزی که دیگران در باره ی من میگن اینه که خیلیهاشون معتقدند حرف زدن با من آرومشون میکنه، مشکلاتشون یادشون میره و امیدوار میشن.
تیپ سه: اگه بینایی داشتم و در شرایط کاملا عادی زندگی میکردم، همیشه دنبال موفقیت بودم، یعنی دلم میخواد که یه روزی هر چی کتاب دلم میخواد بخونم روزی چهارده پانزده ساعت مطالعه کنم و یه عالمه کتاب و مقاله بنویسم ولی با این اوضاع و احوالی که ما داریم، حس میکنم فاصله ی من تا این آرزو خیلی زیاده، استرسی که همیشه با منه به اینجا مربوط میشه. اینجا میرسیم به مطلبی که در پست قبلی منتظر جواب بودم. گفتم بعضی از اساتیدم منو خیلی بزرگ میبینن. اون لحظه احساس میکنم دارن مبالغه میکنن، ولی در خلوت و تنهایی خودم متوجه میشم که خیلی از اون ویژگیهایی که اونها میگن دارم ولی نابینایی سد راهم شده و من دارم اون ویژگیهای مثبت یا استعدادها رو تو ذهنم سرکوب میکنم. مثلا وقتی میگن انشاء الله یه روزی از اساتید معروف ادبیات میشی، در لحظه خیلی خوشحال میشم تو دلم میگم، آخه استاد، شما که از هیچ چی خبر ندارید، ما یه دیوان حافظ معتبر نداریم. بعد من چه جوری به این دنیای پر از زیبایی ادبیات که با چشم قابل دسترسه، برسم و تازه یه استاد معروف هم بشم؟ این استرسها و یه موارد جزئیتر مثل این، داره روح منو میخوره و چون نمیخوام دیگران ازش مطلع بشن، باعث میشه که زود عصبانی بشم و خانواده رو با حرفهام ناراحت کنم. مثبت اندیش هستم و سعی میکنم تقویتش کنم، ولی نه این قدر که شما مثال زدید، یه مقدار کمتر.
تیپ چهار: از ابراز محبت دیگران خوشحال میشم، اگه کسی روز تولدمو یادش باشه واقعا لذت میبرم، چون خودم خیلی به این مسأله حساس هستم و اگه تولد کسی یادم بره کلی حرص میخورم. هدیه هم فکر نمیکنم ربطی به تیپ داشته باشه نه؟ من که خیلی دارمش دوست به حدّی که خدا میداند پول بهتره، چون هر چی دلم بخواد باهاش میخرم. ولی شما یه تیپ مثال بزنید که از هدیه بدش بیاد.
تیپ پنج: عاشق کتاب خوندن هستم ولی در سکوت. اگرچه کسی هم خونه باشه کاری با من نداره، ولی بارها پیش میاد که من دارم کتاب میخونم، فرض کنیم حافظ یا شاهنامه، خانواده هرچی صدام میکنن من نمیشنوم، باید بیان در اتاقمو باز کنن باهام صحبت کنن، تازه من میفهمم که چند دقیقه پیش تا حالا ده بار بهم گفتم برم شام بخورم ولی عکس العملی از من ندیدن.
در باره ی تیپ شش نظری ندارم.
تیپ هفت: دقیقا مثل مثالی که زدید به زندگی خوشبین هستم، یعنی معتقدم اگه بخوایم با شرایط بجنگیم خودمون نابود میشیم. اهل بیرون رفتن و پارک و گردش و تفریح هم هستم، ولی نه شلوغبازی و جمعهای خیلی شلوغ و پر سر و صدا، با دوستم میریم پارک ده دقیقه حرف میزنیم، بستنی میخوریم، فال حافظ برای هم میگیریم، بعد تا اونجایی که میفهمم میگم که منظور حافظ از این ابیات چیه و برمیگردیم.
تیپ هشتی هم نیستم تیپ نه هم فکر نکنم باشم، چیزهایی که گفتید خیلی از من دوره، اینقدر کیف میکنم حق انتخاب رو به من بدن و به حرفم گوش بدن. خوب چشمک تموم شد، تا حالا این قدر دقیق در مورد خودم با کسی حرف نزده بودم، چون خودت هم شرایطت مثل منه، و اکثر کسایی هم که این محله رو میبینن همینطور، دلیلی ندیدم برای اینکه چیزی رو سانسور کنم. سه ساعت برای این کار وقت گذاشتم، چهار بود شروع کردم به نوشتن، حالا نزدیک هفته.
امیدوارم بتونی کمکم کنی.
پاینده باشی.

ببین سبا با آرامش و به دور از هر گونه قضاوت قبل از خواندن و فکر کردن متن زیر را بخوان
خوب دورود سبا
مرسی که تیپ شناسی را گوش کردی و کامل نوشتی که چه چیزهایی از هر تیپی را داری این نشان می دهد که تو یک ویژگیی تیپ یکی را داری. چون آنقدر این تیپ شخصیتی روی پیدا کردن چنین مثاعلی حساس است که نگو
ببین سبا عزیز تو یک مشکلی داری نه این که بگویم من هیچ مشکلی ندارم و تو مریضی ها منظورم این است که تو حاضر نیستی جنبه منفی شخصیتت را بپذیری این را من از توضیحاتت فهمیدم اگر خودت این جنبه را بپذیری می فهمی که دقیقا تو یک تیپ یکی هستی با کمال گرایی بسیار بالا
کمال گرایی همه اش بد نیست خوب هم است مثلا اگر شخصی کمال گرا باشد مثل این است که یک نیروی فوق العاده دنبالش هست که او را به پیش می راند نیرویی که ممکن است دنبال دیگران نباشد مثلا خیلی از افراد صبح تا شب نشسته اند توی چت رومها یا اسکایپ خودمان بیخودی حرف مفت می زنند در حالی که یک کمال گرا مثل سبا خانم به دنبال این است که راهی به سوی آینده بیابد ولی کمال گرایی به شرطی بد است که ما بخواهیم بیشترین را داشته باشیم یعنی بخواهیم بهتر از همه و همه دنیا باشیم آن وقت است که قضیه نگران کننده می شود ببین تو در تمام نوشته هایت گفتی که من چون نابینا هستم نمی توانم این کار را بکنم نمی توانم آن کار را بکنم. در حالی که مشکل به این شدت که تو گفتی نیس نابینایی محدودیت هست در کتاب یا سایر موارد ولی تو چون می خواهی تا آخر یک چیز را بروی از نابینایت نگرانی. خودت هم گفتی که برای مثلا خواندن یک درس حتا اگر بشود به روحت یا جسمت زربه می زنی ببین سبا این جنبه منفی کمال گرایی هست در حالی که نمره بالا یا پاس شدن درسها از فواید درسها هست تو باید تمام جنبه شخصیت را بپذیری اعم از خوب یا بد همه همین طور هستند حتا اگر قبول نکنند
گفتی باید نباید نداری خوب من حالا خیلی راحت باید نباید را بهت نشان می دهم خودت در کامنت آخر گفتی که استادی که درست مطلب را به دانشجو نرساند باید ببین گفتی باید بدجور سر پل سرات جواب بدهد. باید بدجور رضایت بگیرد. دو کلمه باید در یک جمله که نه از دین برخاسته نه از هیچ قانونی در دنیا. ببین ممکن است یک استاد به خاطر ویژگی شخصیتیش خیلی دانش داشته باشد ولی نتواند درس را درست بفهماند این یک گناه نیست حتا اگر یک گناه باشد چیزی نیست که تو را این قدر عصبی کند از سایر دوستانت بپرس خیلی ها از این امر آنقدرها هم نارحت نمی شوند. تو بایدها و نبایدهای زیادی داری این را مطمئن هستم اگر با خودت سر حساب شدی و این طور نبود بیا اصفهان مرا یک دست کتک مفصل بزن. ما اگر باید نباید نداشته باشیم راحت زندگی می کنیم چون مثلا می گوییم من باید بینا باشم تا خوش بخت باشم ولی خیلی ها می گویند حالا که دیگر نابینا هستم بیخیال باهاش می سازم آنقدرها هم بد نیست. یک ویژگیی دیگر تیپ یکی این است که برای حل مشکلات خود را سر زنش می کند در کامنت آخر گفتی که ما باید دیدگاه خود را عوض کنیم نه دیگرا را عوض کنیم این یک ویژگیی تیپ یکی است که تو داری. دو رو هم هستی. قبول داری. می خواهی بگویم چطوری. من مطمئن هستم تو را در فامیل به عنوان یک دختر خیلی صادق یا مؤمن می شناسند یا حد اقل اصلا کسی هم کوچکترین شکی نمی برد که در ذهن تو چه می گذرد منظورم این نیست که افکار پلیدی داری ها منظورم این است که چیزی که در بیرون نشان می دهی با آنچه دلت می خواهد خیلی فرق دارد یعنی اگر مثلا در جایی قرار می گرفتی که کسی نمی شناختت و مشکلات اجتماعیی برایت پیش نمی آمد دیگه سبا آن سبای قبلی نبود. نگو که همه همین طوری هستند که اصلا این طوری نیست
رک گو هم هستی یعنی اگر عصبانی شوی یک دفعه حال دیگری را می گیری همان چیزی که برای ویژگی تیپ دویی گفتی. اصلا تیپ دویی نیستی که تیپ های دویی با همه خوش رفتارند و همه را می پذیرند برایشان فرق ندارد کی به کی هست گفتی دیگران وقتی با تو حرف می زنند مشکلاتشان یادشان می رود آره یک تی
پ یکی به دیگران خوب امید می دهد بر خلاف ذهنش که گویی با نا امیدی آمیخته هست
تیپ سه را که نوشتی یک بار دیگر بخونش می فهمی که تیپ یکی هستی راهنمایی نمی کنم. اما روز تولد برای دخترها یک حس بسیار عالی هست خیلی زیادتر از پسرها این را تا حالا چندین بار دخترها بهم گفتند اما هدیه برای همه خوب است ولی معنای متفاوتی دارد مثلا تو پول دوست داری ولی تیپ چهاری دلش می خواهد یک عروسک زیبا که کسی تایش را ندارد بگیرد تیپ دویی به جای هدیه یک ساعت حرف زدن را دوست دارد تیپ سه یک کادویی بسیار زیبا را دوست دارد
بقیه تیپها را بی خیال که اصلا نیستی به تمام و کمال ولی بدان که تیپ یکی در حالت خوشحالی و راحتی به تیپ هفتی تبدیل می شود پس ممکن است بعضی وقتها خوش بین شوی و حالات تیپ هفتی را نشان دهی ولی خیلی طول نمی کشد
ببین سبا عزیز من فرصت چندانی برای آموزش تیپ شناسی در این آموزشها نداشتم خیلی خلاصه توضیحشان دادم به زودی یک آموزش تیپ شناسی از من روانه بازار خواهد شد اگر دوست داشتی بگیرش تمام کمال توضیح دادم
خیلی خوشحال شدم که از شخصیتت و ویژگیهایت برایم گفتی و مرا قبول داشتی باهام صحبت کنی تو یک دختر باهوش و جزاب هستی که می توانی خیلی چیزها را داشته باشی به شرطی که خودت را کامل بپذیری چه خوب و چه بد

سلام چشمک چند بار کامنتت رو با دقت خوندم نمیخوام بگم از تیپ یکی بودن خوشم میاد یا نه، که اگه اینجوری بود خودم یک تیپ رو برای خودم پیدا میکردم و این همه هم حرف نمیزدم دو رویی رو نمیدونم از کجا پیدا کردی، از هر جا پیداش کردی برش دار بذار سر جاش که مال من نیست، همه از افکار من خبر دارن، حتی اگه با هم متضاد باشه، مثلا همه میدونن که من به موسیقی و حفظ قرآن علاقه مندم ولی هیچ وقت آرزو نمیکنم که کاش پیش خانواده نبودم و مثلا تو یه شهر دیگه زندگی میکردم و با خیال راحت میرفتم سراغ یادگیری موسیقی. یه چیزهایی رو باید کاملتر توضیح بدم، وقتی میگم شبهای امتحان چهار شب نمیخوابم، مجبورم که نخوابم. کسی که کتاب رو برام ضبط کرده، دقیقا چهار روز پیش از امتحان، فایلها رو بهم داد، من چهار روز تلاش کردم، که فقط ۱۰ بگیرم، و اگه این کار رو نمیکردم درس رو یه بار دیگه مجبور میشدم که کلاس برم و وقتم حسابی گرفته بشه، خوب طبیعیه که من بخوام دست به چنین کاری بزنم، نه؟ اصفهان که نمیام ولی در باره ی بایدها و نبایدها، به هر حال تو زندگی همه ی ما یه اصول ثابتی هست که نحوه ی زندگیمون رو مشخص میکنه، شاید نشه بهش باید و نباید گفت. باورها ارزشها عقاید، نحوه ی تربیت آدم، همه ی اینها شخصیتش رو شکل میده. من فقط با این بخش که نمیتونم کتاب بخونم بزرگترین مشکل رو داشتم، و خیلی هم اذیتم نمیکرد، تا موقعی که اتفاقهای دیگه ای افتاد، معماری دانشگاه ما دایره ای شکله و هیچ نابینایی نمیتونه یادش بگیره، هر جا که بخوایم بریم از چند مسیر راه داره و حتی بیناها هم خیلی وقتها توش گم میشن، بعضی از دشمنان دوست نما، از یک سال پیش حسادتشون نسبت به من اوج گرفت و دست به اعمالی زدند که واقعا اینجا نمیتونم بگم، دو تا از مهمترینها رو میگم، یه روز بعد از تموم شدن کلاس همه بدون اینکه به من بگن رفتن بیرون و نکته ی قابل توجه اینجاست که دانشجویان کلاس بعدی هم وارد میشدن و به این ترتیب کلاس خالی نشد که من متوجه رفتن همه ی همکلاسهام بشم یک دفعه دیدم صدای این بچه ها صدای همکلاسهای من نیست و دارن از امتحان حرف میزنن، به یکیشون گفتم: شما چه امتحانی دارید؟ گفت: ادبیات عمومی. خیلی تعجب کردم، دانشجویان ادبیات که ادبیات عمومی ندارن. گفتم: رشته شما چیه؟ گفت: علوم کامپیوتر. بعد گفت: خانم کجا میخوای بری، بگو ببرمت، گفتم: یعنی همه رفتن؟ گفت: بله همه رفتن، خودم دیدم. رفتیم بیرون تو راه یکی از دوستامو دیدم که برای یه کاری اومده بود دانشگاه و باید برمیگشت خونه. گفت: اگه با من باشی خیلی سرگردون میشی، گفتم همینجا کنار کتابخونه میمونم، زنگ میزنم به بچه ها بیان پیشم. ولی چشمک خدا نصیب هیچ کس نکنه، زنگ زدم متوجه شدم آنتندهی تو دانشگاه ما مشکل پیدا کرده و من به هیچ کس دسترسی ندارم. به همون دوست گل که همیشه ازش حرف میزدم، زنگ زدم که رفته بود مشهد، گفتم: هر کسی رو که میدونی تو دانشگاه هست بفرست پیش من. و من از ساعت ده تا دوازده و نیم کنار دیوار کتاب خونه با یه عالمه بار ایستاده بودم و در حالی که از دست همه ی کسانی که به این راحتی تنهام گذاشته بودن عصبانی بودم و پاهام به شدت درد میکرد، مثل ابر بهار اشک میریختم، هر کسی هم که به من نزدیک میشد سرعتش رو به شدت زیاد میکرد که من نتونم ازش چیزی بپرسم، این رو از صدای پاشون میفهمیدم، قبل از اینکه به من برسند ملایم راه میرفتند به من که میرسیدند پا تند میکردند و باز چند قدم اونورتر به راه رفتن عادیشون ادامه میدادن، حالا خودت بگو، اول سعی کن به جای من باشی، بعد بگو که اگه من نابینا نبودم کی میتونست چنین بلایی سرم بیاره؟ به پا دردی دچار شدم که تا چهار روز بعد خوب نشد. الآن ارتباطم رو باهاشون قطع کردم ولی اون موقع برای درس خوندن به کمک همونها نیازمند بودم، خسته شدم چشمک، دلم میخواد کتابهامو خودم بخونم، دلم میخواد کسی نتونه بیاد و به من بگه، ما کتاب نمیخونیم، برو سراغ بقیه، ولی ما میدونیم که تو این چهار سال کسی غیر از ما به تو کمک نکرده. حالم خوب نیست، یادآوریش هم دوباره منو به هم ریخت.
در باره ی اون استاد هم باید بگم، عصبانیت من کمتر از همه بود و حتی دوستام میخواستن برن به مدیر گروه اعتراض کنن ولی من نذاشتم، ولی چشمک، واقعا باید جوابگو باشن، میدونی چرا؟ چون وظیفه ی استاد تدریسه، حالا یکی از راه برسه بگه خودتون بخونید بعد هم امتحان بدید، ما فقط کتاب رو حفظ میکردیم و امتحان میدادیم، که اگه میخواستیم اینجوری درس بخونیم میرفتیم دانشگاه پیام نور. هر کسی را بهر کاری ساختند، بعضیها برای تدریس ساخته نشدن. در باره ی تیپ سه بیشتر توضیح بده، من واقعا آثار تیپ یکی بودن رو از اونجا کشف نکردم. رشته ما خیلی نیاز به مطالعه داره، مطالعه ی شدید، حالا وقتی من به مؤسساتی که برای نابینایان کتاب ضبط میکنن، مراجعه میکنم همینکه میبینن کتاب منبع امتحان نیست و فقط یکی از کتابهای مهم رشته ی ادبیاته و من برای بالا بردن سطح علمم بهش نیاز دارم، میگن ضبطش نمیکنیم، کی گفته نابینا فقط برای پاس کردن واحدهاش باید درس بخونه؟ کی گفته مدیر کل بهزیستی استان قم فقط برای اینکه گفتم: مؤسسات ضبط کتاب در قم جوابگوی نیاز بچه ها نیست، چنان دادی سر من بزنه که مغز من و چند تا از بچه های نابینا که اونجا هستن هنگ کنه؟ کی گفته من برای یادگیری علم باید مورد این همه توهین قرار بگیرم؟ فعلا چیز دیگه ای مد نظرم نیست، بعدا شاید یادم اومد.

چقدر زور میگه وا که آدم دوباره یه مطلبو بنوسیه خطا میده
آره چشمک با خودت بودم فقط به قول خودت ذوق مرگ نشی
صبا جان ببین خوب من واسه اینکه رشته ی دیگه نمیتونستم برم رفتم انسانی
منظورم هم از محیط همون آدماشن دیگه مثلً همون استاد
کاش تو هم یه عالمه کتاب داشتی حس میکنم کم به کتاب دسترسی داری من حدود ۸۰۰ تا کتاب دارم ولی اونجور که باید و شاید استفاده نمیکنم اگه کمکی بتونم بهت بکنم دریغ نمیکنم
منم مثل شما تیپ ۱ و چند ویژگی از تیپای دیگه دارم
راستی چشمک منظورت ازین که میگی یه رو واسه اجتماع و یه رو واسه جمع دوستان دارن چیه خوب همه اینطورن من که خیلی ااینطوریم
به نظرم همه باید باشن آخه نمیشه که غیر ازین باشیم همه جا یه طور رفتار کنیم و صحبت کنیم تیپ ۱ رو میگم که توضیخ داده بودیا

زهره من به کتاب میتونم دسترسی داشته باشم، کتابخونه ی نابینایان خیلی به ما نزدیکه، ولی کتابهای تخصصی رشته ی خودمو میخوام، به اندازه ی یه اتاق، کتاب بینایی نخونده دارم که اگه یه مؤسسه برام کار کنه کم میاره. هشت صد تا کتاب هم خیلی قابل توجهه. تو چه زمینه هایی کتاب داری؟
پس منظورت خود محیط نیست، چیزهایی که از ظاهرش میفهمی، کوچیکی و بزرگیش، و از این جور موارد. خوب واقعا آدما رو نمیشه عوض کرد، خیلی هنرمند باشیم، میتونیم نگاه خودمونو به این آدما عوض کنیم، من وقتی از کسی یه عیب و نقصی میبینم که خیلی ناراحتم میکنه، به خودم میگم اصلا مگه من بی عیب و نقصم که چنین انتظاری از دیگران دارم، شاید من هم یه عیبهایی دارم که کسی بهم نگفته، پس دلیلی نداره اینقدر خودمو اذیت کنم. ولی در بعضی موارد، این هم جواب نمیده، بعضیها یه ویژگیهای بدی دارن که به آدم ضربه میزنن. مثلا استادی که بلد نیست به دانشجو مطالب رو منتقل کنه، که این آدما بدجور باید سر پل صراط جواب دانشجوهاشون رو بدن و به سختی باید رضایت بگیرن. فقط به یه چیز خیلی مطمئن هستم، نگاه خودمون رو عوض کنیم، خیلی چیزها عوض میشه. همه چیزو بد ببینیم بلا سرمون میاد، خوب ببینیم، نه اینکه همه چی گل و بلبل میشه، زندگی که بدون مشکل نیست، ولی راحتتر میتونیم مسائل رو تحمل کنیم. منظور چشمک این بود، که تیپ یکیها دو تا شخصیت با ویژگیهای متضاد دارن. مثلا فرض کن، من تو دانشگاه یه آدم علاقه مند به ادبیات در بین دوستام شناخته شدم، یه روز یکی از دوستام از دانشگاه با من بیاد خونمون ناگهان ببینه من سر همه داد میزنم، به همه دستور میدم، هی قر میزنم که آخه این چه زندگیه که من واسه خودم درست کردم، حافظ و سعدی خوندنم شد کار؟ خوب اون دوستم از این رفتار من دو تا شاخ ممکنه در بیاره، ممکنه دیگه نه؟ کار که نشد نداره.
به خودش میگه: این که تو دانشگاه اینقدر دیر عصبانی میشد، عصبانی هم بود سکوت میکرد، چه جالب داد زدن هم بلده؟ یعنی ویژگیهایی که تو وجود یه آدم نشه جمعش کرد.
در باره ی این مسئله با یکی از دوستام صحبت میکردم میگفت: آدم تو خونه حوصله ی خوب بودنو نداره، وقتی از راه میرسه دائما با همه دعوا میکنه، عصبانی میشه بدرفتاری میکنه، گفتم: یعنی چی که آدم تو خونه نمیتونه خوب باشه، خونه محل آرامشه، جایی هست که آدم توش راحته و رفتار اصلی خودشو نشون میده، اگه ما قرار باشه تو خونه بد باشیم، پس معلومه که در اجتماع داریم فیلم بازی میکنیم دیگه، وگرنه هیچ کس از خوب بودن احساس ناراحتی یا افسردگی نمیکنه. وای چه قدر حرف زدم، چشمک موافقت یا مخالفتت رو با صحبتهام اعلام کن. اصلا از صحبتهات درست برداشت کردم؟

آره واقعً اگه خوشبین نباشیم واسه خودموون هم سختتره من هم همیشه سعی میکنم با دید مثبت نگاه کنم ولی خوب همه جا هم جواب نمیده.
منظور چشمک هم فهمیدم البته اگه همین برداشتی باشه که شما میگی.
من داستان و رمان زیاد دارم چندتا زندگی نامه و سرگذشت و و … هم دارم
واسه ادبیات کم کتاب دارم یه حافظ با سدای گرمارودی دارم
وای چقدر دارم دارم شد

سلام زهره جون، انشاء الله همیشه دارم دارم باشه که نداری خیلی سخته. خدا نصیب هیچ کدوممون نکنه. این همه کتاب رو کجا ذخیره کردی تو هارد یا دی وی دی؟
چشمک هم که نیست، دیر میاد تو محله، ساعتش رو هم مشخص کنه خوبه، منم همون موقع خودمو میرسونم.

سبا عزیز درکت می کنم چون من هم نابینای مطلق هستم مشکلات را درک می کنم برای دست یابی به کتاب و خیلی چیزهای دیگر مجبورم خیلی کارها بکنم و مشکلات را متحمل شوم. ولی خوب چاره ای نیست باید ماند و زندگی کرد هرچند خیلی سخت. ولی ببین سبا خیلی بچه های دیگر هم نابینا مطلق هستند مثل مجتبی که بارها و بارها خوانده ای که شب امتحان می گوید حنوض کتاب را نخوانده ام یا خود من یا مثلا مینا ملکی یا همین زهره که این جا کامنت می گذارد یا خیلی های دیگر ولی همه و همه شاید به اندازه تو از این قضیه عصبانی نیستند من هم در دوره کارشناسی در کلاسی بودم که اکثریت بچه های آن دختر بودند و فقط دوتا پسر داشتیم که ای کاش نبودند من باید حدود ۳۳ کیلومتر از اصفهان می رفتم بیرون خیلی سخت بود ولی من هرچند افسرده شدم یک مدتی ولی سعی کردم با دخترها خودم را اوخت کنم باهاشون می رفتم می آمدم حرف می زدم تا بالاخره این دوره با هزارتا خاطره به پایان رسید
می شود با کارهایی این دوران سخت را سپری کرد جالب این است که هرچند برخی جنبه های زندگی سخت هست ولی ما می توانیم جنبه های دیگر را تقویت کنیم مثلا اگر جنبه دانش سخت است می توانیم بیشتر با دوستان باشیم با خانواده بیشتر وقت بگذاریم ما می توانیم رضایت درونی را بالا ببریم تا مشکلات بیرون خسته مان نکنند
نمی خواهم مثل پیر مردها نصیحتت کنم همه اش را دوستانه گفتم
من بیشتر ساعت دو تا سه شب می آیم اینجا را چک می کنم هرچند ممکن است ساعات دیگر هم باشد ولی بیشتر در این ساعت است

خوب چشمک این به تفاوت بین آدمها برمیگرده که با هر مسأله ای چه طور برخورد کنن، یه نکته ای که در اینجا خیلی قابل توجهه اینه که پیشرفت بچه های نابینای ادبیات خیلی عالیه، آدم کیف میکنه، همین سال گذشته رتبه ی یک دکترای ادبیات نابینا بود. خانم دکتر گلچین هم یکی از اساتید نابینای رشته ی ما و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران هستند. خوب من اینها رو که میبینم خیلی تقویت میشم و مطمئن میشم که به اون چیزی که میخوام میرسم. چرا فکر میکنی من افسرده ام؟ کاملا بر عکس اون چیزی که گفتی، خوشبینی من و امیدواری من پایداره، نه افسردگی، وقتی افسرده میشم بدون اینکه حرفی بزنم همه میفهمن، از استاد بگیر تا دوستان و خانواده هم که در رأس همه ی امور هست. همین دیشب بعد از نوشتن اون کامنت حالم خوب نبود، رفتم سراغ حافظ که آرومم کنه، ظاهرا حافظ حالش خوب نبود و نتونست کمک خاصی به من بکنه. ناگهان خانواده متوجه احوالات من شدند و شروع کردند به حرف زدن با من، برام بستنی آوردن، میوه آوردن، باید من رو خوشحال میدیدن، وگرنه همشون ناراحت میشدن. به خاطر همین من هیچ وقت تسلیم نشدم و نا امیدی هم لحظه ای هست و خوب مربوط به زمانیه که شیطون میاد سراغ آدم. من هم بارها کتاب رو نصفه خوندم و رفتم امتحان دادم، نمیدونم چرا منظورمو اشتباه متوجه شدی؟ برای من دانش بخش مهم زندگیمه، ادبیات رو از من بگیرن، به راحتی میبینن که امورات زندگیم مختل میشه، جو خونه ی ما هم کاملا علمیه، و درس خوندن مهمترین کار. با دوستام و خانواده به اندازه ای که نیاز روح منو تأمین کنه وقت میگذرونم. مشکل اصلا اینها نیست، بگذریم همه چیز رو که نمیتونم اینجا بنویسم، فقط میخوام بگم، نابینایی رو مانع خوشبختی نمیبینم، اگه موانعی هم ایجاد کرده خدا واقعا کمکمون میکنه. تنها نیستیم که بخوایم غصه بخوریم. الآن حالم واقعا عالیه، رفتم سراغ حافظ میدونی چی گفت؟

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده ی دلدار بیار
نکته ی روحفزا از دهن دوست بگو
نامه ی خوشخبر از عالم اسرار بیار
تا معطّر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمّه ای از نفحات نفس یار بیار
به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز
بی غباری که پدید آید از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسایش این دیده ی خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه ی جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عَیّار بیار
شُکر، آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده ی گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زان لب شیرین شکربار بیار
روزگاریست که دل چهره ی مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
دَلقِ حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار

بابا سبا من کجا گفتم تو افسرده ای این حالاتی هست که گاهی گاهی به من هم دست می دهد حتا مجتبی هم گاهی گاهی از این حرفها که بوی افسردگی می دهد می زند
ولی تو خود شیفته ای خانواده همه نگران تو هستند؟ مطمئنی؟
نه شوخی کردم ببین تو خودت نسبت به نابینایی در کامنتهای قبلیت خیلی بد گفته بودی. عجیب هم نیست که ما با نابیناییمان مشکل داشته باشیم خود من همین حالات را دارم هرچند خیلی با خودم کار کردم ولی خوب نابینایی مشکل هست دیگر نمی شود کاریش کرد به هر حال خوشحالم که تو باهاش مشکلی نداری ولی من و خیلی از بچه ها که باهاشون حرف زدم باهاش مشکل دارند که خوب باید کمی برترفش کرد من بهشان کمک کردم همانطور که به خودم کمک کردم حالا اگر تو مشکلی نداری جای خیلی خوشحالی دارد که سبای ما اینقدر خوب با زندگیش کنار می آید
امیدوارم روزی یکی از بزرگترین اساتید ادبیات شوی هرچند قبلا گفتی که اساتیدت بهت گفتند تو روزی می شوی ولی تو گفتی منابع کم است ولی خوب حالا گفتی رتبه یک دکترا نابینا بوده است من که دیگه نمی دونم با این سبا که مثل ماهی است و تا بیایی از یک طرف بگیریش لیز می خورد چه کار کنم بالا پایین داری سبا از آنهایی هستی که نمی شود راحت باهات بحث کرد شاید روزی جایی دیدمت باهات حرف زدم بیشتر هم را شناختیم
یه چنتا پست بگذار در باره ادبیات حالش را ببریم من خیلی ادبیات دوست دارم. راستی دیدی حافظ هم گفت ساقی
حالا فحش نده بیچاره مرحوم شده از دهنش پرید دیگه

چشمک خدا بگم چی کارت کنه؟ این قدر خندیدم که چشمهام از شدت خنده پر اشک شد، به صبا توجهی نکردی، رفتی سراغ ساقی؟ ساقی از چهره های دوست داشتنی حافظ هست، و من با ساقی دیوان حافظ مشکلی ندارم چهار پنج سال ساقی بودم، حالا دیدم به پستچیها اعتماد نمیشه کرد، تازه اینها به درد پیامهای معنوی و خبر خوش رسوندن نمیخورن، تصمیم گرفتم صبا بشم، شاید کاری از دستم بر بیاد. واقعا فکر نمیکردم که غزلی که باز میکنم با صبا شروع بشه، خیلی لذت بردم، حافظه دیگه، با دخترش از این شوخیها زیاد میکنه، دیشب حرف بیربط به احوالات من زیاد زده بود، امروز میخواست تلافی کنه.
من و تو باید در جایی صحبت کنیم که سریع بتونیم جواب همو بدیم، مثل اسکایپ. نمیدونم مشکل از حرف زدن ماست که حرف همو خوب متوجه نمیشیم یا این پارسآوای بد باعث و بانی این مشکلاته؟ به هر حال تصور نکن که من هم اصلا مشکلی ندارم و خوش و خرم به زندگی ادامه میدم، همین نگرانی خانواده در باره ی من، به من اجازه ی انجام خیلی از کارها رو که شاید خیلی از شما مهارتش رو کاملا داشته باشید نمیده خوب این خودش یه مسأله ی بزرگه، من فقط گفتم: اگر بخوایم با نابینایی خیلی زیاد مشکل داشته باشیم، خودمون نابود میشیم. کاری که من دیشب داشتم با خودم میکردم. راستی کلاسهای موفقیت دکتر فرهنگ خیلی در زندگی من مؤثر بوده، همین یازده جلسه ای که گوش دادم واقعا مفید بود، اگه تونستی یه اشاره ای بکن که به خودت و بچه ها چه جور کمک کردی؟ خدا رو چه دیدی؟ شاید گره ای از کار من هم باز شد. تو محله نمیتونم ثبت نام کنم، واردش شدم، برام گنگه، برای اولین بار چه اطلاعاتی میخواد؟
دارم کتاب آتش بدون دود نادر ابراهیمی رو میخونم نثرش مثل دولتآبادی نیست ولی قشنگه برای خودش عالمی داره. هفت جلده، اگه از جایی در اصفهان تونستی مفت بگیری، از دستش نده و اگه نبود بگو به ایمیلت ارسال کنم.

سبا تو که گفتی اسکایپ بلد نیستی ایمیل هم درست حسابی کار نمی کنه خیلی جنس خرابی
باشه اگه دوست داشتی بیا اسکایپ با هم حرف بزنیم کتاب را اگه شد حال داشتی بهم ایمل کن
اسکایپم cheshmak1367
ps.khademi@gmail.com
اسکایپت را بده اما من حدود ساعت سه شب می آیم این جا را چک می کنم دوستت دارم سبا عزیز

چشمک، من از دست تو چی کار کنم؟ خودت بگو که من همون کارو انجام بدم. اسکایپ بلد نیستم. ایمیلهام رو هم خواهرم میفرسته، کارهای ایمیلیمو با واسطه انجام میدم.
من برای چی باید به بلد نبودن این کارها تظاهر کنم؟ قضاوتهای جالبی میکنی، آدم میمونه متحیّر و مبهوت.

اشکالی نداره زهره جون گذشت، الآن مدتی هست که ازشون خبر ندارم، اگرچه مهر که برم دانشگاه، باز هم همونها میان سراغم، ولی دیگه برام مهم نیستن، من واقعا بی تقصیرم، آخرین رشته های دوستیمون رو اونها پاره کردن، من هم خیلی چیز مهمی رو از دست ندادم.
خیلی خوبه هاردت حسابی جا داره، من یه هارد خریدم، ولی اگه کتاب توش بریزم زود پر میشه، تعداد کتابهای من فکر کنم خیلی هم زیاد نباشه، ولی حجمشون بالاست.

دیدگاهتان را بنویسید