خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اون روز که من مسموم میشم چرت و پرت هم زیاد میگم

فقط میخوام بخوابم. سرم خیلی درد میکنه. اصلا این چند روزه خیلی پست دادم، انگاری که چشم خورده باشم. واقعا چشم را اگر بخوری چه مزه ای میتونه باشه؟ به نظر من یک کمی شور مزه میزنه. مزه ی اسفناج هم میده. آخه اولا که توی چشم ما کیسه های اشک هستش که توی اشک هم نمک هست. پس شور بودنش حتمی میشه. و اما در مورد مزه ی اسفناج هم دلیل دارم، خوب، اسفناج، کلی آهن توشه پس چشم هم که خون توش شاید باشه ی کم، میتونه مزه ی خون، یعنی مزه ی آهن، یعنی مزه ی اسفناج بده. به هر حال، اگر مزه اش را هم ندونم، بلایی که به سرم آورده را خوب میدونم. من در به در شدم از بس شما هی گفتید وع، تع، کوفتش بزنه و از بس هی گفتید که چه قدر زود زود به روز میشه. خداییش سرم و گردنم و تمام استخوان های اطرافش دردی میکنه، عجیب! از دماغ هام داره باد داغ مییاد ولی بین آنفولانزای خوکی و خری و سگی و مرغی و سرما خوردگی معمولی و یک میگرن یا یک مسمومیت، شک دارم. نمیدونم چرا معدهم دیگه به هم ریخته. اسهال هم دارم. اصلا وضعیت جسمیم بیخیال، وضعیت روحیم از جسمم بد تره. از دیشب و بیشتر از صبح تا حالا احساس میکنم در حال احتضارم. احساس میکنم از اون مریضیها گرفتم که هرکی میرسه میگه میخوای بمیری روت نمیشه! حال من دست خودم نیست! میرم و میمیرم آسوده میشم از عشق! در هر حال، یک سری رفیق شفیق باحال هم دارم که اینجور مواقع، منو به کولی گیری متهم میکنند و میگند که برو کاسه کوزهت را جمعش کن، یک جای دیگه پهنش کن. به هر حال، هر کودوم از شما که میفهمید من قاتم یعنی چه، هر کودوم که میتونید بفهمید پرداخت بیست هزار تومان فقط و فقط برای یک چلو کباب کوبیده که فقط برنجش رو بخوری یعنی چه، هر کودوم میفهمید وقتی من از مسمومیت شدید، آب ده تا لیمو ترش رو پشت سر هم میخورم یعنی چه، هر کودوم درکم میکنید، پیشاپیش، ی فاتحه بخونید به خودمم نرسید، حد اقل به روح صاحاب مردهم برسه! حالا بعد از شامی که خوردم، ساعت ده شب شده. خسته و بیقرار و نا آرومم، مییام سمت خونه با یک آقای مهربون. دم سوپری که پیاده میشم، یک عدد آب لیمو و یک پنیر غیر خامه ای واسه خودم میگیرم. تحمل هیچ کس و هیچ چیزیو ندارم. از حرارتی که دماغ هام به بیرون میدند هم بدم مییاد. شاکیم، شاکی. باید پنج طبقه پله برم بالا. لعنت به این مریضی بی موقع! کلید رو که توی در میندازم، در باز میشه و من پخش کف اتاق. توی این فکرم که چه بد، به کلاس هام نمیرسم. بی اختیار نفس هام به شماره می افتند، من به یک شیطان تبدیل شدم، به یک جن از جنس آتیش، که داره توی آتیش خودش میسوزه. تا صبح همین برنامهست.

حوصله ی هیشکیو ندارم، نظر ندادین، ندادین، دادین هم دستون درد نکنه. من که امروز وقت نمیکنم و حال هم نمیکنم و نمیتونمم بخونم ولی شاید فردا هم که نه، پس فردا خوندم.

۸ دیدگاه دربارهٔ «اون روز که من مسموم میشم چرت و پرت هم زیاد میگم»

بخونی یا نخونی عزیزم. مریض باشی یا سالم. عزیزم. به کلاسات برسی یا نرسی عزیزم. مدیر سایت باشی یا کارمند شرکت عزیزم. به روز بشی یا بمیری عزیزم
به هر حال ما که دوستت داریم و باید این را بدانی
و البته بدانی که من چشمکم و همیشه قهرمانم

سلام فکر کنم همه اش تقصیر همون بییییسسستتت هزار تومن باشه اصلاً همون چشمتون زده البته من به چشم اعتقاد ندارم شاید گوشتون زده ولی ولش کنید چرا شما هر چند وقت یک بار مصمون و تب زده می شید فکر کنم نیاز به یه بررسی اساسی در اوقات عافیت تون داره حتماً بهش توجه کنید حتماً.

پست قبلی که لینک دیدگاه نداشت اینجا واسه گزارش شمال رفتنت نظر میدم.
بهبهه پسر چه تو با لهجه حرف می زنی! فکرش رو نمی کردم. وقتی بحث می کردی چه لهجه ی قشنگی داشتی!
البته من هم خودم لهجه ی خودم رو دارم ها!
گوشمون هم به صدای آقای مهندس رضایی روشن شد.
بابا چه دردسری! من عاشق حضور و غیابتونم.

سلاااااام بابا سارا جونم بگو ماشالا که مجتبی نگه چشمش زدی :)منم امیدوارم که امروز حالت بهتر از دیروز و فردا حالت بهتر از امروز و هی روز بعدی بهتر از روز قبلی باشی .
البته زیاد نگران نباش خوب میشی .من هر وقت که مریض میشدم و میرفتم پیشه بابام تا خیره سرم یکمی ناز کنم و خودمو لوس کنم واسش بهش میگفتم : آخ بابایی خیلی مریضم بدنم خیلی درد میکنه .بابایی در جوابم میگفت:دختر بابا عیبی نداره ۳ بار بگو به جهنم حالت خوب خوب خوب میشه 🙂 بچه ها امتحان کردم انصافا جواب میده شما هم امتحان کنید 🙂

آخی جوان ناکام حالا حالا وقت داشتی آرزو داشتی آخه چرا
صبر کن یه کم ارزونی بشه خانوادت گناه دارن
موج نور هم واسه تهیه کتاب نیازت داره یه کم دووم بیار

راستی یعنی الآن روحت سرگردونهه یا هنوز تو بدنته امیدوارم زنده باشی
هاهاهاها

دیدگاهتان را بنویسید