خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پارک آزادی و تو

به فراموشی نمیسپارمت، دوستت خواهم داشت و علاقه ای همیشگی را به تو در سر تا سر وجودم بذر پاشی خواهم کرد. اگر دیدنت دست نداد، اگر حتی تنین دخترانه ی صدای پسریت نبود که خرده های حصرت شنیدنت را بزداید، اما صد شکر که بدنم به زیارت دوشی که زیر آن خاطره های شیرین و معصومت را تجربه کرده بودی نائل شد. آن شب برای اولین بار از همان سرچشمه ای تمیز شدم که تو شب پیش برای آخرین بار با آن خواستنی تر شده بودی. ندیده تو را آرزو داشتن، کمترین کار و کوچکترین گام من است برای خواستنت. حیف تو که اسیر چنگال دیو صفتهای خوش صورت بد سیرت، روز به روز پرخاشجو تر، روز به روز بی تفاوت تر و لحظه به لحظه بی احساس تر میشوی. تنها توان این را دارم که چند واژه را کنار هم بنشانم و خطاب به تو که گل همیشه عطریم هستی بگویم: “حیف تو بود، حیف تو!” اکنون، چنانچه حتی یک جرعه از شیرینی شهد حضورت را به من بنوشانی، همیشگی میشوم و نارنجی، درست به سان خودت و لباسهایت.

امشب به یاد دستهایت که هیچ گاه فرصت گرفتنشان در دستهایم دست نداد، دست در دست عصایم خودم را به دست آزادی موجود در پارک آزادی سپردم. امشب صدای همسالانت مرا به ورطه ی دست شستن از همه ی خوشی ها میکشاند و حسی در درونم به سمت تو فریاد می زند و به سوی رسیدن به تو فرا میخواندم.

دو پندار گونه از تو بودند که یکیشان یک توپ توپ داشت و یک مهربانی توپ. ولی به توپی تو که نمیشدند! حتی یک شلوارک توپ هم پوشیده بود که به آن شرتک میگفت ولی باز تو نشد. بستنی قیفی خریدن، سفارش دادن بلالی و شبیه به اینها زمانی هورمون لذت روح را و زمانی آندروفین خون را به جوش و خروش وامیدارد که حضور نفر دومی نیز در کار باشد. تو فقط فکرت بود اما خودت جای دیگری شاید حتی دور از شیراز و دور از پارک آزادی پرسه میزدی.

امشب آموختم که به تنهایی میشود به پارک آزادی رفت ولی آخر امر، همین تنهایی، در پارک آزادی هم که باشی، زندانیت میکند.

۳ دیدگاه دربارهٔ «پارک آزادی و تو»

دیدگاهتان را بنویسید