خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تشکر فراوان از شهرداری محترم

سلام. من از همینجا و کاملا رسمی از شهرداری محترم کمال تشکر و قدردانی را ابراز می دارم. دلیلش؟ دلیلی از این بهتر که با کاشتن انواع میله ها ستون ها تیر ها و گلدان ها و جدول ها به ما نابینایان خدمت شایانی می کنند.
با خودتون فکر می کنید, بنده خدا توهم, متوهم شده توهم زده دیگه. شاید هم سرش به همین مانع هایی که خودش داره میگه خورده و پاک عقلش رو از دست داده. خدا به خانواده اش رحم کند. پدر و مادرش چه می کشند. نه بابا این طور ها نیست. این یه تشکر صادقانه و از صمیم قلب است. جریان از این قرار است که من از وقتی نابینا شدم یه مشکل بزرگی داشتم. اون مشکل هم این بود که نمی تونستم مثل بچه آدم توی یه خط مستقیم راه بروم.یعنی جهتیابیم افتضاح بود. مثلا یه بار داشتم کنار خیابون راه می رفتم که متوجه شدم پشت سرم ماشین ها دارند خیلی بوق می زنند. با خودم گفتم مگه چه خبره انگار اینها تا حالا نابینا ندیدند. بعد یه ماشین که با سرعت می رفت از نیم متری من رد شد. تازه متوجه شدم که تقریبا وسط خیابون هستم. خلاصه بگذریم. مسیر من طوری هست که باید از پیاده رویی عبور کنم تا به ایستگاه اتبوس برسم. جدیدا توی همین پیاده رو به فاصله ی هر دو سه متر میله هایی کاشتند تا مثلا ماشین ها توی پیاده رو پارک نکنند. این میله ها دوتا دوتایی هستند یعنی یه فاصله ی یک متری وسط پیاده رو گذاشتند تا عابرین رد بشند. من که اولش مثل آدم های سست عنصر باز به چپ و راست گرایش پیدا می کردم, با کلی دردسر و این طرف و اون طرف خوردن بلاخره یاد گرفتم توی خط مستقیم از بین اون همه میله رد بشم.
حالا خودتون قضاوت کنید. تشکر اون هم از نوع فراوانش نداره. بماند اینکه چقدر زانو و ساق پاهام سیاه و کبود شد, یا چندتا زخم برداشتند یا چند بار و چندتا عصا شکستم یا کج کردم.همه اش فدای سرتون. مهم اینکه یادگرفتم با عصا زدن و به صورت کاملا حرفه ای طول این پیاده رو را طی کنم.
تازه یه تصمیم جدیدم هم اینکه صعی کنم به صورت مارپیچ از اونها رد بشم. بهم بگید آفرین. اگه رو دست شوماخر اون راننده معروفه رو نزدم. پس زنده باد شهرداری با تمامیه مانع هایی که سر راه ما میکارند.

ارادتمند توهم.

۶ دیدگاه دربارهٔ «تشکر فراوان از شهرداری محترم»

آفرین آفرین هزار و سی صد آفرین…..!!!!!!….
من می گم بجای تشکر خشک و خالی از شهرداران محترم بریم حضوری خدمت شون عرض ادب کنیم در حاشیه هم خسارت هفت هشتا عصایی که شکسته شده و دیه کبودی ها و ضخم و زیلی های دست و پامون رو هم بگیریم!
راستی چرا ما گاهی کجکی میریم؟ من این مشکل رو وقتی تو پیست دو میدانی می دویدم پیدا می کردم، کلی ثانیه حدر می رفت ولی نتونستم صافش کنم!

راستش رو بخواهید من هم با رفتن به شهرداری ها موافقم. اما اگه بفهمند ما واسه دیه و خسارت می خواهیم حرف بزنیمچنان جبهه ای بگیرند که نگو و نپرس. آخرش هم میگند اشکال از خود نابینا هاست. مگه نابینا هم توی شهر رفت و اومد میکنه؟

ما در یکی از درسهایمان به نام روان شناسی تجربی موش را در مازی قرار می دادیم که مجبور می شد از راههایی خاص عبور کند تا به غذا دست یابد اگر این راه را درست نمی رفت به مشکل بر می خورد یعنی او باید ماز را یاد می گرفت تا مشکل غذا خوردنش حل شود
حالا بگذریم که این کار به چه دردی می خورد ولی من تازه فهمیدم میله های شهرداری می تواند کار ماز ما را برای تو انجام دهد اگر آن وقتها می دانستم تو هم چنین شرایطی داری به جای این که از موش بیچاره فیلم بگیرم می آمدم از تو فیلم می گرفتم

سلااااام توهم عزیز .
با مارپیچ رفتن بین میله ها خیلی موافقم چون وقتی یه مدت به صورت مارپیچ بری دیگه همه ی قلقش میاد دستت و بعد میتونی به صورت پرشی ازشون رد شی که دیگه پا ها و عصا هات درد نگیرن و نشکنن 🙂
ممنون دوست من از این خاطره ی زیبا و آفرین به این استقلال …

سلام! واقعان باید باید به شهرداری آفرین گفت! من اون موقعها که میرفتم تمرین فوتبال توی تهران مجبور بودم از آریاشهر تا مولوی برم! خلاصه تا میرسیدم سر تمرین دیگه چیزی از زانوهام باقی نمیموند که بخوام تمرین فوتبال بکنم!‏

دوستتون دارم و از دیدگاهاتون ممنونم خصوصا از جناب روانشناس هم که من رو با یه موش مقایسه فرمودند.
راستش این رو نوشتم شاید کسی, جایی, وقتی به فکر این موانع بی پدر و مادر بیفته که همین طوری از توی زمین در میاند و تا چند وقت دیگه ممکنه من یکی رو چند معلولیتی کنند. بیفتیم روی صندلی چرخ دار و دیگه هیچی.

دیدگاهتان را بنویسید