خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مستند صوتی سفر مجتبی خادمی به شمال در مرداد 92 بخش دوم

درود خدمت همه ی گوش کنی ها، هم محلیهای عزیز و در ضمن خدمت رهگذران گرامی!

امروز در خدمت شما هستم با دومین بخش از سفر صوتی مستندم به شمال.

برنامه ریزی پدیده ی مهمی است و من در این سفر با این مفهوم، بیش از پیش آشنا شدم. وقتی مدیریت ضعیف باشد، حتی روی کوچکترین و فرعیترین مسئله ی ممکن یعنی شماره ی صندلی، فکرش را بکنید آتش چه دعواها که ممکن است شعله اش همه را بسوزاند. باید خودتان از نزدیک با این عدم مدیریت مواجه شوید و یکی از راههای کسب تجربه، گوش دادن به بخش دوم سفر من است. البته از جناب ناطقی ممنونم و کمتر کسی پیدا میشود چنین اردوهایی تدارک ببیند ولی خوب انتقاد، همیشه برای بهبود است.

در تاریخ 26 مرداد سال 92 خورشیدی، کاروانی بیش از صد نفر از اصفهان به سرپرستی فرهاد ناطقی، به سمت شمال به راه افتاد. در این سفر، تجربیات زیادی کسب کردم و همچنین از تجربیات پیشینم استفاده کردم. لطفا در صورتی که مایل به کنجکاوی بیشتری هستید، بخشهای مختلفی که اینجا قرار می گیرد را به دقت و با یک عدد هدفون بشنوید. بعضی از لحظات بوده که من فراموش کرده ام شرح ماجرا را بگویم یا بعضی از مواقع، شرایط، اجازه صحبت نمیداده است. پس این کاستی را نیز به بزرگواری خود نادیده بگیرید. با من همراه باشید با دومین بخش از سفرم به شمال.

دریافت بخش دوم سفر مجتبی خادمی به شمال در مرداد 92 از همینجا با حجم دوازده مگابایت

خوش باشید تا همیشه!

۴ دیدگاه دربارهٔ «مستند صوتی سفر مجتبی خادمی به شمال در مرداد 92 بخش دوم»

سلام.
آقا رحم کن یه ذره!
از بس خندیدم مردم!
تازه شانس آوردم بعد این همه که میگفتی سلمان سلمان, این آخریا که صداشو شنیدم, فهمیدم جریان چیه!
سلمان رو من خوب میشناسم. بچه ی خوبیه.
فقط همینو بگم که با این سلمان ما روزگارا داشتیئ!!!

مجتبی خاطرات خیلی بدی را در من روشن کردی. آخه همان طور که گفتم اون روز خیلی حالم خراب بود
وقتی داشتند با تو بر سر صندلی بحث می کردند من اصلا حال نداشتم بگویم بابا چرا ما را مسخره کردید. ما جایمان کجاس؟ من کدام خادمی هستم یا هر چیزی دیگر
ولی ای کاش آن روز رو فرم بودم تا چل خل بازی در می آوردم
اگه سال دیگه رفتیم شمال دوباره ما را اشتباه کردند حتما حالشان را می گیریم. نگران نباش که ما دوتایی خادمی هستیم ها درود بر تمام خادمی های جهان حتا اگه همشان سال دیگه با ما بیایند شمال
راستی وقتی من رفتم توی اون اتبوس تا خود شمال خوابیدم و اگه همان سلمان نبود شاید من اصلا شمال نیامده بودم

دیدگاهتان را بنویسید