خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ما نابیناهای شعاری حق هم داریم به جایی نرسیم!

سلام بچه ها. می دانید؟ راستیاتش خوب که فکر میکنم، با خودم که بالا و پایینش میکنم، بر اندازش که میکنم، میبینم که ما اگر به جایی نمیرسیم، حق داریم که نرسیم. ما اگر با این وضعیتمان به جایی برسیم، واقعا جای تعجب دارد و در حد معجزه است. خوب یادم هست که قدیم تر ها نسبت به حالا خیلی بیشتر از بی تفاوتی قشر نابینا و کمبینا شکایت میکردم ولی این شکایتهایم کم و کمتر شده است. نه اینکه اوضاع ما بهتر شده باشد، نه اینکه به جایی رسیده باشیم، بلکه شاید من هم به مرض بی تفاوتی دچار شده ام و شاید واقعا جوش زدن بی فایده است. چند روزی پیش، از اینکه کم نظر میدهید شکایت کردم و همه گفتید که یا علاقه ندارید، یا وقت ندارید، یا حال ندارید، یا نیاز نمیبینید، یا هم که یک اتفاقی می افتد که در نهایت نظر نمیدهید. اول های کار، سرخورده میشدم چرا که فکر میکردم فقط محله ی ما و این پایگاه است که از بی تفاوتی اعضایش رنج میبرد ولی سرخوردگیم زمانی عمیق تر شد و اوضاع فکریم وقتی وخیم تر شد که به مرور زمان، متوجه شدم در اکثر جمعهای نابینایی، این مرض بی تفاوتی هست. البته به مرضهای دیگری نیز که ما نابیناها داریم پی بردم ولی خوب، فعلا همین که زاییده ام را بزرگ کنم تا بعدیهایش. مثلا خودتان مراسم کارگاه آموزشی جناب اقای علی اصغر اسدی را دریافت بفرمایید و به عینه مشاهده کنید که نصف بیشتر جمعیت حاضر، برای گذران وقت و برای تفریح در سالن مانده اند. هیچ کس مایل به بهره گیری از اطلاعاتی که آقای اسدی و دوستانش ارائه میکنند نیست. انگار که خاک مرده روی این جماعت نابینای حاضر در کارگاه ریخته باشند، تقریبا برای هیچ کس تفاوتی ندارد این دستگاه های گویای ارزنده و این نرم افزار های کاربردی که میتواند منجر به اشتغال شود چیست، کجاست و چگونه باید به دستشان آورد. حالا متوجه شدم که نباید از شما و دیگر دوستان، انتظار داشته باشم که در مورد اطلاعیه های انجمن نظر بدهید. حالا فهمیدم که انجمن موج نور، هر چه قدر هم توی سر خودش بزند که امکاناتی، شغلی، کتابی، چیزی برای نابینایان تهیه کند، از هر صد نفر، ده تا حد اکثر بیست نفر حاضرند ببینند آن محصول چه بوده است. خودمان گفتیم که انجمن ها فقط بچه ها را به اردو و بخور و بخواب ترغیب میکنند و بعد هم خودمان، خود من، خود سایت ما منجر به یک اردوی مشابه اردوهای همان انجمنهای منفور شد. نه که بگویم خوب یا بد بود. میخواهم بگویم انگار که این یک مشکل ریشه دار باشد و ریشه اش ناشناس است. من به حرف ad رسیدم که به من میگفت: “مجتبی خیلی مسخره ای که میخواهی کتابخانه راه بیندازی. برو جمعش کن. همه وسط راه، ولت میکنند. برو چرت و پرت نگو. برو عمو. کله ات داغ است یک چیزی می گویی.” انگار بد  هم نمیگفتی ad. از نزدیک به هزار نفری که اطلاعیه ی کتابخانه ی من را در محله ام و در تمام گروه های نابینایی خواندید، فقط ده نفر از شما اعلام آمادگی کردید. شش نفر حاضر شدند کتابهایشان را در اختیارم قرار دهند و چهار نفر هم حاضر به کمک مالی شدند که این جای تاسف بسیار دارد. ولی من هم باید خر بشوم. اصلا من شاید خر هستم و خودم نمیدانم. بله. اگر نبودم که زود تر از اینها همرنگ جماعت شده بودم. حالا همرنگ جماعت نیستم که این گونه رسوایی من دارد توی چشم میزند. بله. تاوان اینکه من همرنگ بی تفاوت ها نشدم، این است که رسوا بشوم، که وقتی می گویم نگهداری این محله درد سر دارد، به من گفته شود که اگر نمیتوانی خوب جمعش کن و منت نگذار، به من گفته شود تو که نمیتوانستی بیجا کردی سایت زدی. بله. یا نظر زیر این نوشته نمیرود، یا اگر هم برود، همه از موجهای مثبت و مستند راز سخن می گویید و اینکه آدم نباید جوش بزند و زندگی زیباست. بله. همین است که پول خوان و رنگ خوان و هیچ ابزار فارسی مستقل کننده ای نداریم. همین است که اکثر ما ها شغلی نداریم. بله. هی من برای خودم و شما بنویسم و مثل چند میلیون فیس پوکی که کمپین خلیج فارس راه انداخته بودند، فقط به حرف و به شعار محدود باشیم. واقعا غیر از نوشتن در این سایت ها و غیر از نظر دادن در مورد این نوشته ها، چه کاری باید انجام بدهیم؟ خوب اگر کتابخانه بد است بگویید بد است و راه حل بدهید. اگر خوب است اصلا خودتان سرپرست کار بشوید. اگر کتابهای انجمن موج نور اصفهان خوب است که بخرید و اگر خوب نیست، بنویسید چرا خوب نیست تا کتب بعدی خوب بشود! در مورد حقوقی که از ما پایمال میشود، نظر بدهید، پیشنهاد بدهید، اگر کارگاه اسدی خوب است که گوش بدهید و استفاده کنید، اگر خوب نیست که چرا شرکت میکنید؟ امیر برنامه میسازد، مرتضی و داوود آموزش زبان تهیه میکنند و ما انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد. بعضی داوطلب شدند مسئله ی ابابصیر و پولهای هنگفتی که به اسم ما نابیناها بالا میکشد را از طریق قانون پیگیری کنند ولی کسی نبود که اطلاعات در اختیارشان قرار دهد با اینکه می دانم کسانی هستند که می دانند، اینجا را می خوانند و می توانند ولی نم پس نمیدهند. همینطور مثل بوق نشسته ایم گوشه ی خانه هایمان، خیال کردیم از آسمان خوبی میبارد. به خدایی که ممکن است قبولش داشته باشید، تا خودمان نجنبیم جز بدی، جز سو استفاده از حقوقمان چیزی بر ما جماعت بی تفاوت  نمیبارد. این هم مهملات امشب من بود شما زیاد جدی نگیرید. فردا که شد، حالم که خوب شد، قول میدهم همه حرفهایم را پس بگیرم و از همه ی شما معذرت خواهی کنم.

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «ما نابیناهای شعاری حق هم داریم به جایی نرسیم!»

من این کامنت را نگذاشتم که شوخی کنم بگم قهرمانم یک حرف جدی دارم با همه
خوب گفتی کتاب خانه را چهار نفر پایه شدند
درسته؟
خداییش با کدامشان با همان چهارتا صحبت کردی درست حسابی بجز دوستان خودت
من که یک پست جداگانه زدم حاضر شدی یک بار با هم با همان چهار نفر یک ساعت حرف بزنیم
کتابهای موج نور را من نظرم را در همان نظر سنجی و بارها و بارها به آقای ایزدی و رفاهی گفتم
تا وقتی خودت با انجمن موج نور مشکل داشتی هیچی نبود حالا چرا قاطی کردی ما می گیم حتا در مورد همان جلسه که سال قبل از موج نور ضبط کردی و یک قسمت از بحث هم در مورد روان شناسی بود. یادت هست که آقای حاتمی هم بود من به ایمیلی که اون آقا که اسمش را یادم رفت ایمیل دادم و گفتم حاضر به همکاری هستم. حتا به مهندس رضایی یا رفاهی هم دادم
ما اگه تو این سایت اردو گذاشتیم قبلش هزارتا کار کردیم می گی چیچی از جمله همان آموزشهایی روان شناسی که من دادم و بازخوردهای بسیار داد که خودت زحمت گذاشتنش را کشیدی
پستی که سحر در مورد بیرون رفتن با شوهرش گذاشت موجب شد من تصمیم بگیرم در مورد ازدواج نابینایان یک تحقیق کامل انجام دهم علمی که قابل رد و تعید باشه این ها چیه به نظر خودت
با همان جمعی که رفتیم بیرون با یکی شان دیشب دو ساعت تلفنی صحبت کردم و کلی اطلاعت جدید گیر آوردم که خوب نمی شود بگم چی بود که اسمش لو نرود
خیلی چیزهای دیگر که حال گفتنش نیست ولی مجتبی عزیز یک چیزی
تو هم مشکل مرا داری فقط انتقاد می کنی حتا خودت یک قدم بر نمی داری من هم همین کار را می کردم و حالا هم کم و بیش می کنم
من این نظرت که نابینایان بی تفاوتند خیلی قبول دارم خیلی ولی راه کارش این نیست راهکارش کنار گذاشتن غرور است تا با هم بنشینیم و مشکلی حل کنیم کاری که هیچ کدام نمی کنیم
بیایید رویکردی بجز قاطی کردن در پیش بگیریم به خودم هم هستم ها مجتبی را فقط نمی گویم

سلام مجتبا جان خوبی دادش من تازه این محله را یافتم ناراحت نباش همه یجور مشکلات دارن بخدا سایتت حرف نداره من همیشه دعات میکنم امیدوارم موفق باشی اگه دوست داشتی شمارتو بزار تا باهات صحبت کنم بازم میگم چشم امید ما نابیناها بشما ها هستش

آخ که گل گفتی مجتبا
این همون رنج و دردی هست که من سالهاست دارم میکشم
بیتفاوتی تنبلی توقعات بیجا غرور و خودپسندی انتظارات نابجا در بین خیلی از جوامع نابینایی به امری عادی تبدیل شده
خیلی از افراد نابینا رو میشناسم که نشستن فقط انتظار دارن مسوولین واسشون کاری بکنن و چون نابینا هستند فکر میکنن یه حق و حقوق سوای بقیه ی مردم دارن
نه آقا جون نه خواهر من توام یه انسانی مثل بقیه ی مردم از هیچ کس از هیچ جا هیچ توقع و انتظاری نداشته باش. خودت بلند شو و کاری بکن
اگر سارا ثنا نخودی مرتضی چشمک سحر امیر رضا داوود محسن عدسی شیوا محمدرضا ساجده غنبر زهره سامان امین سمانه سعید علی نسیم آتش ترنم پژو… و….
اگر امثال ما دست به دست هم ندیم و کاری برای پیشرفت هم دیگه نکنیم هیچ کس به دادمون نمیرسه
تا زمانی که نزدیک ۵۰ تا نظر زیر پست هایی با محتوای خوردن پیززا و بستنی میره و برای کار های آموزشی که ماه ها روز ها و ساعت ها زحمت کار و تلاش برده تعداد نظرات اندازه ی انگشت های یک دستم نیست و دوستان هیچ توجهی نمیکنن نمیشه نمیشه توقع داشت دیگران هم برای ما دلسوزی کنن و کاری بکنن.
به امید روزی که بی تفاوتی رو کنار بزاریم و به معنای واقعی کلمه بکوشیم تا جامعه ی نابینایان خودمون رو بسازیم

سلام مجتبی جان
واقعاً نمیدونم باید چی بگم. بعضی وقتها به خودم میگم بابا تو که کار داری و در ضمینه تحصیلی هم داری میری جلو پس به بقیه چی کار داری خودت رو عشق هست.
ولی از یک طرف هم دلم میسوزه و دوست دارم همنوعانم هم مانند من باشند و بتوانند در همه ی عرصه ها خودشون رو نشون بدن. واقعاً نمیدونم باید چی کار کنم. مثل پلیسی شدم که هیچ سرنخی از پرونده ی جنایی ندارد و یکسره با خودش درگیر هست.
آقای چشمک راجع به چی نابینایان داره صحبت می کنه. وقتی آقای چشمک بیش از ۹۰% از همنوعان ما در کارگاه استاد اسدی توانایی درک سکوت رو ندارند شما چه جوری انتظار داری که امثال مجتبی عزیز قدمی بردارند.
وقتی برای آموزشهای من با جوابهای خودم فقط ۱۵ دیدگاه گذاشته میشه تازه ۳ تاش از طرف آقایی هست که سعی در توقف کار من داره چه طور آقا چشمک انتظار داری انگیزه ای برای کار برای همنوع بمونه؟
بیاییم بجای پریدن به همدیگر راهی برای برون رفت از این جهالت خیلی از همنوعانمان پیدا کنیم. البته اگر راهی مانده باشد. باور کن عزیزم من خودم در کارگاه آقای اسدی بودم و از این که همنوعم حتی از درک ساکت باش هم ناتوان است بسیار از این که من هم نابینا هستم شرمنده و سرخورده شدم. چون اقلکاً ۱۰ ۲۰ تا بینا اونجا بودن که این افتضاح رو ببینند.
خودت اون فایلی رو که آقای سرمدی که از دوستان من هست رو گوش کن و ببین چه قدر همنوعانت در جهل به سر می برند. ببین خودت به عنوان یک روانشناس راهی برای فرار از این سرخوردگی که همنوعانت ایجاد کردن پیدا می کنی. باور کن الآن که دارم این مطالب رو می نویسم از عمق وجودم اشک می ریزم و از اینکه نمیتوانم راهی برای برون رفت از این جهالت برای همنوعانم پیدا نکنم آزرده خاطر و درمانده هستم.
چشمک جان مجتبی جان و امثال اون چی کار باید می کردن که نکردن؟
در آخر فقط آرزویم میتواند این باشد که خداوند یک نظر به ما کند و ما رو به سمت نور راهنمایی کند.
نه مجتبی جان نیاز به عذرخواهی نیست.
نیست چون واقعیات گفته شده حتی اگر در حالت عصبانیت گفته شده.

سلام دوستان. حالتون چه طوره؟ من خیلی کوتاه فقط یه نکته رو اشاره میکنم. من و امیر سرمدی و اشکان عزیز در حال تولید مجموعه برنامه های رادیویی برای نابینایان در رسانه ی ملی هستیم و هر هفته هر کدوممون به نوبه ی خودمون زحمت زیادی میکشیم. البته ببخشید که یادم رفت اسم خانم شجاع رو بیارم. ۴ تا نابینا هر هفته امر و نهیهای بیشتر غیر منطقی آقایون مدیر رادیویی رو تحمل میکنیم و به هر سازشون میرقصیم تا بتونیم برناممونو حفظ کنیم. برای بهتر شدن برنامه هر کاری میکنیم. ولی دوستان این رسمش نیستها. برنامه ی هفته ی قبلمونو برید پستشو ببینید. ۸ پاسخ زیرش داشت که ۴ تاش پاسخهای خود امیر بود و ۴ تای دیگه فقط یکیشون نظر سازنده داشت. یکیشونم که هنوز گوش نکرده نظر گذاشته بود که من دلیلشو نفهمیدم. آقای خادمی کجا رو رسمیتر و معتبرتر از رادیو میدونی که بعد از پخش ۳ برنامه و یه ویژه برنامه و با حضور کسانی مثل دکتر صابری و وزیر ورزش و جوانان هیچ واکنشی نسبت به این برنامه نداشتید و حالا انتقاد میکنی و شهرو شلوغ میکنی که عقب نمونی؟ شما یه پاسخ تا حالا شده زیر پست برنامه های ما بذاری و فقط یه خسته نباشید ساده به ما بگی؟ دیگه از این بیشتر چی کار میشه کرد؟ به امید خدا پاییز که تموم شه و مدیرای شبکه این بیتفاوتی بچه ها رو ببینن برنامه رو برای زمستون ادامه نمیدن و آخرش همه میگن ما ارزه نداشتیم برنامه رو حفظ کنیم. آقای خادمی که قاتی کردی. خیلیها برای نوع فعالیتشون تو این محله از رو دست شما مینویسن. پس شما اگر از مطالب مهم سایتت حمایت لازمو نداری از دیگران توقع نداشته باش. امیدوارم به ما کمک کنید تا حد اقل تریبونی که با خون جگر به دست اومده به راحتی از دستمون نره. ممنون و ببخشید که طولانی شد.سلام دوستان. من روی

سلام
آقای خادمی پست تأمل بر انگیزی گذاشتید من دربارش حرفی ندارم که بزنم اما درباره کتابخانه ای که پستشو توی ایستگاه و نابینایان خوندم خیلی خوشحال شدم که اگر این اتفاق بیفته افرادی مثل من که با فقر کتاب رو به رو بوده و هستن چه بهره ای خواهن برد.
راستش هیچ نظری برای پست شما نداده بودم اما واقعاً از این ایده به هر روشی که در توانم باشه حمایت میکنم. چون یکی از دلایل عدم توجه من به ادامه تحصیل کمبود منابع و بی خبری از وجود برخی منابع برای انجام کارهای پژوهشی بوده و هست.

آقای چوبینی از شما و کار بسیار مفیدتون یک دنیا تشکر.من هر روز به سایت شما سر میزنم و از پستهای ارزش مندتون استفاده میکنم. اما راستش زیاد اهل نظر گذاشتن نیستم و در عین حال برای شما و لطف بزرگتون احترام زیاد قائل هستم و بی نهایت سپاس گذارم. راستی نمیدونم چرا دیگه سایتتون اجازه ورود به من نمیده و میگه شما بیش از حد مجاز از سایت استفاده کردید و دیگه نمیتونم وارد بشم. ممنون میشم اگه راه حل این مشکلو بهم بگید.
ببخشید که زیاد حرف زدم یه سؤال هم میپرسم و دیگه مزاحم نمیشم.
کارگاهی که آقای اسدی برگذار کردن و ما فقط اطلاعیش رو دیدیم آیا فایلی چیزی ازش هست که بتونیم استفاده کنیم؟
ممنون که حوصله کردید و اینا رو خوندید.

سلام آقای شفیعی
از لطفی که به من داشتی نهایت تشکر را دارم.
در مورد کارگاه آقای اسدی باید بگم که فایل دانلود لینکش تو همون اطلاعیه هست. ۲ تا لینک هست یکی برای برنامهی سوم زندگی ادامه دارد و یکی برای کارگاه آقای اسدی.
در مورد سایت هم باید بگم که من از اونجایی که هاست تهیه کردم راضی نیستم و دارم اثاثکشی می کنم یه جای دیگه تا آخر هفته این مشکل حل می شه.
نگران هیچ چیز نباش به زودی حلش میکنم

سلام به همه ی عزیزان، صحبتهای همه ی شما روی چشم نداشته ی بنده جا دارد، به نظر این حقیر اگر کسی ایده ای را ارائه می دهد، اولین فرد پیگیر باید خودش باشد، این یعنی یک اقدم کاملاً عملی برای تحقق آن انجام دهد، توی هر جمعی معمولاً افرادی که با ایده های مثبت موافقند، ۹۰ درصد خوانندگان هستند و موافقتشان هم به خاطر مثبت بودن و خوب بودن آن ایده است، اما از این ۹۰% عده ی کمتری حاضر به نظر دادن و اعلام این موافقت به صورت عملی هستند، بعد عده ی کمتری هم برای مشارکت اعلام آمادگی میکنند و این فقط مختص نابینا ها نیست. خوب حالا کی باید شروع کند، همیشه مهمترین قدم قدم شروع است. خلاصه اولاً برای حمایت از تمامی ایده هایی که به نوعی به پیشرفت افراد نابینا کمک کند، من چه نظر بگذارم و چه نظر نگذارم حاضرم در حد توان خود مشارکت کنم، (این را برای همیشه عرض میکنم) ثانیاً اگر کسی چنین ایده ای را میدهد باید برای شروع سریعا اقدام کند و این اقدام فراتر از تحقیق است، یعنی شروع به عضوگیری برای انجام کار مورد نظر، برنامه ریزی و عمل…. خیلی نوشتم ببخشید. فعلا یا علی.

ضمن درود فراوان خدمت هم محله های گرامی ‏! بخصوص دست اندرکاران خوشذوق! چون بنده با پست دادن دچار مشکل هستم:‏ در اینجا به چند مطلب اشاره میکنم! عدسی همان شیطان رانده شده است که به دلیل نا معلوم ‏ به مناسبت ۲۳ مهر از این محله اخراج گردید و ‏ با دردسر بسیار دوباره با نام واقعی به محله آمد!هم محله های عزیز درست است که بنده خود را شیطان رانده شده مینامم! اما اگر به ایستگاه سرگرمی سری بزنید و خاطراتی که در وصف آلاچیق نوشته ام را با دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید! متوجه خواهید شد که:‏ برای ‏ بهتر رفع ‏ کردن مشکلات ‏ باید ‏ چگونه عمل کرد!‏…

با سلام به شما دوستان گرامی نابینا و کمبینا و نیز همدلان بینایی که چه بسا در این فاصله هر از گاهی سری به این سایت زده باشند و به بیان دیدگاه خود پیرامون مطالب مختلف دست زده باشند.
بنده در گروههای نابینایان که چه بسا پر از همنوعان فرهیخته نیز باشد، عضویت ندارم و به طور تصادفی مطلع شدم که پستی در این وب سایت پیرامون کارگاه آموزشی بنده قرار داده شده و از سر کنجکاوی به این محله سر زدم و برخی از دیدگاههای دوستان عزیز را خواهندم و شاهد گله ها، خشم، ناامیدی و در عین حال مهربانی و همدلی دوستان عزیز بودم.
همین امر من را بر آن داشت که در این مورد، دیدگاه خودم را نیز برای شما دوستان بیان کنم.

با وجود بی مهریهایی که از سوی برخی دوستان گاه و بی گاه دیده می شود، تصورم این است که ما مجبوریم مانند آب عمل کنیم نه مانند تیشه.
در واقع، منظورم این است که تیشه برای رسیدن به هدفش و ایجاد راهی از میان سنگ با خشونت عمل می کند و چه بسا سختی سنگ، باعث شکستن نوک تیشه شود.
ولی آب با آرامش و صرف زمانی به مراتب طولانیتر، حتماً به هدفش می رسد و راهی از میان سنگ خارا مییابد.
به گمانم، راهی جز صبر و شکیبایی وجود ندارد.
من هم از دوستان خود گله مندم که آنچنان که باید و شاید، سکوت را در آن روز رعایت نکردند و بنده به سختی توانستم انسجام مطالب خود را حفظ کنم.
با این حال، بز هم در هر جای این مرز و بوم پرگوهر که بتوان گره ای از کار همنوع گشود و وقت و گرفتاریهای شخصی به بنده اجازه ی حضور در آنجا را دهد، به آنجا خواهم رفت تا شاید بتوانم با اطلاع رسانی به همنوع خود، گوشه ای از دنیای او را که نا امیدی آنرا به سوی تیرگی کشانده روشن سازم.
به آنجا خواهم رفت تا شاید دیدگاه یک فرد بینا را پیرامون همنوع نابینای خود تغییر دهم.
در همین یک ماه اخیر، من در سه شهر دیگر م چنین کارگاههای آموزشیی را برپا کدم که ین همه با همت یک همدل بینا، آقای صَفَر دادور میسر شد.
ما نمونه ی چنین کارگاههایی را در استان خوزستان و در شهر اهواز و نیز در شهر تبریز برگزار کردیم.
به راستی سفر و توضیح دادن و باز هم توضیح دادن مکرر دانسته های من که در برابر نادانسته هایم بسیار اندک است، امری طاقت فرساست ولی کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.
به هر حال دست کم تا این لحظه با وجود تمام بی مهریهای موجود، ناملایمات و دوستانی که گاه به جای اینکه یار شاطر باشند بار خاطرند، هنوز عرصه ی اطلاع رسانی را خالی نکرده ام و همچنان به این کار ارزنده ادامه می دهم.
نمی دانم شاید روزی من هم خسته شوم ولی امیدوارم شاهد چنین روزی نباشم.
اگر بنا بود بنده به صرف داشتن درآمد و شغل به وضعیت باثباتی که دارم راضی باشم، نیازی به برگزاری چنین کارگاههایی نبود ولی این نیاز را با تمام گوشت و پوستم حس می کنم.
امیدوارم بتوانم برای چنین هدفی از زاهدان تا کردستان، تا حد توانم دست یاری خود را به دوستان و هموطنان نابینا و کمبینا دهم.
در جایی که سازمان بهزیستی بی شرمانه از مسؤولیتهای خود شانه خالی می کند، در جایی که انجمنهای مختلف در روز جهانی عصای سفید حد اکثر با موسیقی، طنز و چندین تقدیر و تشکر برنامه ی خود را برگزار می کنند، در جایی که ایران سپید و مسؤول بی خرد و بی تدبیرش برای یک مراسم وعده ی کارت هدیه و سفر زیارتی مشهد می دهند تا از درماندگی و یا ناآگاهی برخی از دوستان ما سوء استفاده کنند، من و شما چگونه می توانیم خاموش باشیم و به رسالت خودمان عمل نکنیم؟
اگر من فقط و فقط قراربود به منافع شخصی خود فکر کنم، در این لحظه این پست را از درون مدرسه ی پرکینز آمریکا برای شما پست می کردم.
شاید هم از درون دانشگاه هلسینکی فنلاند که مرا پذیرفته بود ولی بنده به دلایلی که به هیچ وجه لازم نمی دانم به بازگویی آنها بپردازم، از پذیرش این فرصت امتناع کردم.

درد دلهای زیادی دارم که ظاهراً بهتر است سکوت کنم و بیش از این مزاحم وقت گرانبهای دوستان نشوم و قضاوت در مورد کار خود را به مخاطبان این کارگاه و حضار بسپارم.
چرا که بی تردید، کم نیستند کسانی که با شنیدن این فایل، به قضاوت در مورد آن و کار بنده خواهند پرداخت و البته که در این مورد بی گمان، همه ی دوستان حق قضاوت دارند و امیدوارم که با رعایت انصاف در این منصب
بنشینند و به نقد سازنده دست زنند، نه به تخریب.
چرا که تخریب، به امری شایع در میان دوستان نابینا بدل شده است و همین تخریبها باعث شده که همیشه و همیشه ترجیح دهم از تمام انجمنهای ویژه ی نابینایان دوری گزینم و تنها و تنها ارتباط خود را با سازمانهای بین المللی و ان جی او ها حفظ کنم.
در پایان، از حضورم به عنوان یک مهمان ناخوانده در جمع شما فروتنانه پوزش می خواهم.
با آرزوی بهترینها، یا علی مدد، خداحافظ.

به نظر من حق با مجتباست ولی این
سؤال همیشه تو ذهنم هست که چرا افرادی که به شهادت دوست و دشمن از نظر اطلاعات عمومی در ضمینه هایی مانند کامپیوتر, زبان و غیره سر آمد هستند چرا باید در ادارات و مؤسسات فقط در نقش اپراتور باشند.
آن هم کسانی که سالیانیست به این موفقیت ها نایل آمده اند؟
دیگر آن که افرادی از گروه ما که به هر دلیل موفق شدند به مدارج و مقعیت های عالی برسند دیگر اعضا را مشورت نمی دهند که چه گونه می توان سریع تر به چنین موفقیت هایی رسید. ممنون که وقت گذاشتید و این مطالب را خاندید .

با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز. شرمنده چند روزی نبودم که دیدگاه بزارم. درسته. من حق رو به آقای خادمی میدم که خودمون باید اول چیزی رو بخواهیم تا به دست بیاریم ولی خودم ی مشکلی که داشتم انتظار داشتم هرچی که میخوام سریع به دست بیارم ولی الآن متوّجه شدم که خودم باید چیزی رو بخوام و برای به دست آوردنش باید تلاش بکنم. ولی خیلی موع ها چیزهایی رو که میخوان راحت به دست میارند . . . . . راجع به ایستگاه نابینایان هم من تازه آمدم به گوش کن و خوشحال میشم عضوبشم فقط چجوری؟ آیدی skype من: abolfaz122l هست.

سلام به همگی.
از همگی شما معذرت میخواهم.
چشمک، ببخشید که کتابخانه را پیگیری نکردم. پیش خودم گفتم که شاید با چهار نفر نشود کاری کرد.
چشمک، ببخشید که اردو را گفتم. پیش خودم گفتم شاید این اردو بار علمی و مفیدی نداشت یا کم داشت.
سعید پناهی، ببخشید که چشم امیدت به من است و کاری نمیتوانم بکنم.
امیر سرمدی، ببخشید که پیش خودت فکر کردی با این سایت شاید بشود به جایی رسید و ناامید شدی.
داوود، ببخشید که من یک مقداری دیوانه میزنم و ببخشید که معذرت خواهی میکنم.
شهروز، ببخشید که نظر نگذاشتم و خسته نباشید نگفتم.
شهروز، ببخشید که تنها کارم این بود که لینکهای برنامه های شما را مستقیم و قابل دانلود روی فضای میزبانی امن قرار دادم.
شهروز، ببخشید که شاید فکر کنی قصد خصومت دارم یا شاید فکر کنی دارم طعنه میزنم.
شهروز، ببخشید که شما خون دل میخورید و ما فقط بلدیم شعار بدهیم و بنویسیم.
پیش خودم گفتم شاید دور هم جمع کردن بچه ها کار خوبی باشد.
پیش خودم گفتم شاید سایتم بستری باشد برای جذب مخاطبین برنامه های شما.
پیش خودم گفتم شاید آموزش ها و گزارش ها و مطالبی که اینجا قرار میگیرد به درد بچه ها بخورد.
شفیعی، ببخشید که سایت یک طوری هست که همه ی همه نمیتوانند لینک های دانلود را پیدا بکنند.
پیش خودم گفتم شاید عنوان بندی مطالب و دسته بندیشان کافی باشد.
داوود، ببخشید که زیر پست مربوط به معرفی سایتت فضای میزبانی را مطرح کردم و گفتم حواست باشد.
پیش خودم گفتم شاید بخواهی از تجربه ام استفاده کنی که متاسفانه دیر شد و سر تو هم مثل سر خودم به سنگ خورد.
علی اکبر حاتمی، ببخشید که گاهی وقتها خامیم خودنمایی میکند و ناخواسته، نظرات ارزنده ی امثال شما را فراموش میکنم.
علی اکبر حاتمی، ببخشید که می دانم شما حمایت میکنید و اقدامی نمیکنم.
پیش خودم گفتم شاید با یکی دو نفر نشود کاری اساسی از پیش برد.
پیش خودم گفتم جواد حسینی با کتابخانه ی ملی ایران صحبت کرده، شاید کاری برایمان بکنند. چون به اسم ما چند میلیاردی تا همین لحظه خرج شده است.
عزیز اله پژوهنده، ببخشید که نمیتوانم درکت کنم.
پیش خودم گفتم شاید شما چون کار و زندگی داری، شاید بعضی از ما ها را درک نکنی و از دید بیخیالی به همه ی نوشته های ما نگاه کنی.
علی اصغر اسدی، ببخشید که من به حضور شما در انجمن مجازی نابینایان غبطه میخورم ولی خوب چه کنم، پیش خودم گفتم شاید که نه، حتما شان شما بالاتر از محله ی ماست.
مسعود میر خلف، ببخشید که جوابی برای سوالت ندارم که بنویسم.
ابوالفضل سعیدیفر، ببخشید که فکر کردی اینجا بی درد سر و راحت است و دوست داشتی همه اش چیزهای خوب بنویسیم و ننوشتیم و ببخش اگر برای شما دانش آموز ها چیز دندان گیری نداشته ایم یا کم داشته ایم.
همگی ببخشید چرا که من خودم یکی از شعاری هایی هستم که شاید کاری نکرده باشم ولی خوب اخلاقم و خصوصیات شخصیتیم اینطور است که زیاد چیزی یاد نمیگیرم و چیزی بلد نیستم و فقط در حدی هستم که یک سایت به این شکلی که میبینید بزنم و دیگر هیچ.
معذرت میخواهم که بهتر از این و بیشتر از این نیستم و ببخشید که شاید فکر میکنید من خودم هیچ کاری نکرده ام.
پیش خودم گفتم شاید سر پا نگه داشتن این سایت طی یکی دو سال آن هم طوری که لینک هایش از کار نیفتند، کاری بزرگ محسوب بشود ولی حالا میبینم در مقابل کارهایی که دیگران میکنند حتی ذره هم به حساب نمیآیم و غرور کاذبم باعث شده بود فکر کنم کار خاصی کرده ام.
همگی ببخشید دیشب نفهمیدم چه شد که این شد.

مجتبا جان بازم سلام
از درون مایه ی حرفات با همه ی وجودم حس میکنم که دلخوری حس میکنم که با دلی پر جواب دوستانت رو میدی
من شخصا به سهم خودم از تو به خاطره این که در سریعترین زمان ممکن لینک های برنامه ی مارو درست میکردی و رو سایت میزاشتی تا بچه ها دانلود کنن ازت تشکر میکنم
وقتی پست شهروز رو خوندم باهاش تماس گرفتم و گفتم تو در این زمینه نهایت همکاری رو کردی
این بی انصافی هست که بگیم کار تو برای سر و پا نگه داشتن این سایت کار کوچیک و کم ارزشی هست
چون خودم یه زمانی سایت داشتم و به خاطره هزینه های زیادش اون رو تبدیل به وبلاگ کردم خوب میدونم که درست کردن همچین سایتی چه قدر درد سر و هزینه داره
خوب میدونم که تو از طریق بخش آموزش های خریدنی نتونستی هزینه های این سایت رو دراری و داری از جیبت هزینه میکنی برای خرید هاست و آپلود برنامه های ما و امثال ما
شک نکن برای کسانی که در جریان امر هستند ارزش کارت قابل چشم پوشی نیست
ازت میخوام که به هیچ وجح به هیچ عنوان تردید به خودت راه ندی و بدونی که هنوز هم خیلیا هستند که قدرشناس زحمات بی دریغ تو در این سایت باشند.

مجتبی عزیز, از همت و تلاشت صمیمانه سپاسگزارم. تو یکی از استعدادهای خوب و درخشان ما هستی, و قدر افرادی چون ترا باید دانست. با قسمت اعظم سخنانت موافقم و وقتی داشتم مطالعه میکردم با خودم گفتم جانا سخن از زبان ما می گویی. من هم دچار این بی تفاوتی ها شده ام و تقریبا جزو کسانی هستم که سرخورده شده ام. به وضعیت تشکلها اشاره کردی, من زمانی عضو فعال یکی از این تشکلها بودم و در آنجا سمتی داشتم. دیدم که آن تشکل بر صراط مستقیم نیست, مثلا اصلا مجمع عمومی برگزار نمیکند, هیچ گاه گزارش بازرسی ارائه نمیکند, و عملا بجای تشکل, به دکانی تبدیل شده که فقط در اختیار چند نفر است و حرف باید حرف آنها باشد و هرچه که آنها خواستند باید انجام شود. شاید فکر کنی که چون دیدم اوضاع اینگونه است, گذاشتم رفتم, نه, اینطور نبود, کمر همت را بستم, و به زعم خودم خواستم که آن تشکل را به صراط مستقیم هدایت کنم, لذا دست به اقداماتی زدم و به مسؤولین آن تشکل گفتم که شما طبق اساسنامه عمل نمیکنید, عملا اعضا را حذف کرده اید, گفتم که شما اینجا را به انحصار خود درآورده اید, در حالی که هدف از تشکیل انجمن این است, که نابینایان گرد هم آیند, و هم به تمرین فعالیتهای گروهی بپردازند, و هم به تمرین و ممارست فعالیتها و امور اداری, تا وقتی وارد اجتماع میشوند, افراد ۰ کیلومتر نباشند, این مباحث بالا گرفت, حتی شاید برای اولین بار یک مقاله نوشتم, و آن تشکل را نقد کردم, و انتظار داشتم که مسؤولین انجمن و دیگر طرفدارانشان با نوشتن مقاله به من جواب مستند و منطقی بدهند, ولی فکر میکنی چه کردند؟ بله, روزی بدون اطلاع من در مکانی غیر از انجمن تشکیل جلسه دادند و رأی به اخراجم دادند. اما از بین اعضا و دوستانم هیچ کس معترض نشد, انگار که اصلا اتفاقی نیفتاده بود. یا در همین انجمن موج نور سمت بازرس را داشتم, طبق وظیفه ای که در اساسنامه برای بازرس تعیین شده اقدام به نوشتن گزارش کردم که البته کار بیسابقه ای بود و هنوز هم هیچ بازرسی اقدام به نوشتن گزارش کتبی نمیکند, در این گزارش اشاره ای به یک خطای سهوی هیئت مدیره شده بود, باز میدانی چه کردند؟ بله, اول که آن جلسه را به هم ریختند, بعد گفتند که میرویم و مفاد گزارش را بررسی میکنیم و جواب میدهیم, هرچه قدر تو و دیگر دوستان دیگر از نتیجه این بررسی, با خبر شدی, من هم شدم, بعد یکی از اعضا به هیئت مدیره نگفت که آقا شما که جلسه را به هم زدید و قرار شد نتیجه بیاورید, پس چه کردید. و قضیه تمام شد که شد. درسته مجتبی جان بی تفاوتی مثل خوره به جانمان افتاده و تا به خود نیاییم و قدری احساس مسؤولیت نکنیم, اوضاع به همین منوال خواهد بود. ولی ازت خواهش میکنم که به هیچ وجه نا امید نشوی و همچنان با صلابت به کارت ادامه دهی.

مجتبی جان باور کنید من از هیچکس دلگیر نیستم! اشتباه از طرف بنده بود که از اول نتونستم با نام خودم وارد محله بشم! بنده این باور را دارم که گرداندن یک محله خیلی سخت است و هر کسی ساز خود را کوک میکند و انتظار دارد که کسی جلو کارهای خلاف ایده های مدی را نادیده بگیرید!شما مدیر این محله هستید و احترام شما بر تک تک اعضا واجب است! فقط پیشنهاد میکنم! بعضی از شیطنتها که آسیبی به محله نمیرساند را نا دید بگیرید و با آن برخور د جدی نداشته باشید! بعضی اوقات بعضی از افراد حرف دلشان را در وصف شوخی یا لطیفه بیان میکنند:‏ و شوخی و خنده نیاز بشر است!همه جا که نباید جدی بود:همیشه نباید با بدبینی به نظرات و مطالب نگریست!بنده ذاتا فردی خوشبین و شوخ طبع هستم!‏.‏ ‏

سلام آقا مجتبی
من از زحمات بیدریغ شما در جهت اطلاعرسانی به دوستان نابینا از طریق این سایت پر مخاطب سپاسگزارم
مثلا چون ما در شهرستانمان نمی توانیم امواج رادیو فصلی را دریافت کنیم به وسیله ی سایت شما آنها را دانلود کرده و گوش میدهم
اگر بخواهم استفاده های مفید خودم را از این محله بیان کنم وقت دوستان عزیزم را می گیرم و به همین مثال بسنده کرده ام
از تلاش های آقای اسدی به خاطر برپایی این کارگاه آموزشی هم تشکر می کنم همچنین برای این که اینگونه با حوصله و متانت کارگاه را اداره نمودند مرحبا می گویم
ما همگی باید قدر این عزیزان نابینا که در جهت رفع مشکلات دوستان این گونه خالصانه قدم برمی دارند بدانیم و اگر از دستمان برمی آید به ایشان در هر زمینه ای که می توانیم یاری برسانیم

و علیکم سلام بر بچه ها و عقل کلهای محله میبینم که باز شعار بازارش داغه داغه!
هی داش مجی مارو باش چطوری پسر میبینم که اسم منو تو پستت نوشتی ولی تو عذر خواهیات اسم منو ننوشتی تو نمیخوای دست از این کارات بر داری؟ آخه کی میخوای سر عقل بیایی الانم فکر کنم باد خورده به اون مخت اینارو نوشتی چون دوباره آخرش افتادی به چیز کردن.
راستی یه چیزی برام خیلی جالبه مجی خان این مردمو سر کار میذاری هی میان اینجا نظرات پر فیضشونو میذارن بعد فکر میکنن کلی برا خودشون مفید واقع شدن حتما کلی تو پوست خودشون نمیگنجن که بابا مجی ناراحته پس چرا نابیناها اینطورین جالبه که همشونم میگن چرا نابیناها اینطوری میکنن ولی هیچ توجه نمیکنن که خودشون همون نابینا هستن و اصلا خودشونو جزو اونا حساب نمیکنن که گند میزنن تو همه چی همه خودشونو خوب میدونن خوب مشنگا شما خودتون این گندارو میزنید دیگه بعد میایید واسه کارای خودتونم نظر میدید واقعا که خیلی آخرشید
صد بار بهت گفتم مجی دست از این بینواها بردار نابینا جماعت آدم بشو نیست گوش نکردی که نکردی یارو نظرش به اندازه ی سه تا پسته هاهاهاها
راستی خانمای محلت کجان مجتبی یعنی اونا کلا جزو نابیناها نیستن که نظر نذاشتن یا رفتن دنبال پیتزا و پارک یا خونه ی همدیگه گل میگن گل میشنون شایدم احساس میکنن اونا از اون خوب خوباشن و اگه بحرفن جزو بد بدا میشن خلاصه این نابیناها عجب موجوداتی هستن بازم میگم جمع کنید برید کشکتونو بسابید بیخود خودتونو علاف نکنید اینجا مگه شما زندگی ندارید که نشستید مجتبی بره رو منبر شما هم براش بال بال بزنید ها
بازم هنگیدم برم یه جا گم و گور شم هی میخوام نیام اینجا این مجی نمیزاره دیگه اعصابمو خط خطی میکنه اه.

سلام
حرف حق جواب نداره
من از کاملاً هم یه چیزی بیشتر موافق هستم ولی چه کنیم یه دست و حتی ده تا دست هم صدا نداره … مشکل این هست که ما نبینا ها پشت هم رو نداریم اگه یه کسی هم بخواد شعاری نباشه کمکش که نمی کنیم هیچ موش تو کارش می دوونیم …..

سلام مجتبا جان. امیدوارم خوب باشی. امیدوارم از حرفای دیشب من ناراحت نشده باشی. ولی من تمام حرفم این بود که مجتبا هم که این حرفا رو زده خودش هم یه نابیناست ولی طوری پست گذاشته بودی که انگار میخوای حساب خودتو از همه جدا کنی. ولی به واقع بیتفاوتی و بی انگیزگی با پوست و گوشت و استخوان ما نابیناها یکی شده و به این راحتیها نمیشه از دستش راحت شد. چون بخشی از این بیتفاوتی رو خودمون بین خودمون ایجاد کردیم. من و اشکان دوستم که الآن با هم داریم تو رادیو به اتفاق دوستای دیگمون کار میکنیم از سال ۸۸ به فکر راه اندازی یک مرکز یا کانون نابینایان بودیم. حدود ۳ سال به هر کسی رو انداختیم تا بالاخره تونستیم تو شهرداری منطقه ی ۵ تهران در فرهنگسرای معرفت یه کانون نابینایان راه بندازیم. ولی برای کلاسهای آموزشی ما خیلیها اومدن ثبت نام کردن و در عمل هم ۲ جلسه ی اول هم سر کلاسها اومدن ولی دیگه پیداشون نشد. ولی تا یه برنامه ی اردو گذاشتم همشون اومدن و دوباره بعد از اردو کسی پیداش نشد. تازه بعد از مدتی فهمیدیم که چندتا خانمی که اونجا اومدن برای کلاسها ثبت نام کردن رفتن همه جا پخش کردن که ما تو کانونمون از خانمها سوء استفاده میکنیم.دنیا رو سرمون خراب شد. کلی رایزنی کرده بودیم تا بتونیم کمکهای مالی از شهرداری بگیریم. ولی نشد و حرفهایی که از خودمون علیه خودمون زده بودن باعث شد که قیدشو بزنیم و بعد از ۳ سال تلاش مداوم برای همیشه این هدفو فراموش کنیم. ما نابیناها هرکس هر کاری برامون بکنه یه حرفی داریم که براش دربیاریم. فقط به فکر تخریب همدیگه ایم. اما مجتبا جان این که تو برای این برنامه ی ما زحمت میکشی و حمایت میکنی قابل تقدیره. شاید قدری بی انصافی کرده باشم. ولی مدیرای رادیو از این حمایتهای پنهانی تو خبر ندارن. اونا این سایتو زیر نظر گرفتن و بازخورد برنامشونو کنترل میکنن. فقط بگم که اگر شرایط اینطوری پیش بره و نظرات در همین حد باشه فقط یه معجزه میتونه کمک کنه که برنامه ی ما تو زمستون ادامه پیدا کنه. اینم میره پیشه کانون حس اول که تعطیل شد رفت پی کارش. خلاصه اگر ما ضعیف بودیم و نتونستیم کارایی که کردیمو به نتیجه برسونیم تو قوی باش و مثل ما نازک نارنجی نباش و با قدرت به کارت ادامه بده. ببخشید اگر طولانی شد. خدانگهدار.

دیدگاهتان را بنویسید