خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هیچ وقت نفهمیدم اونی رو که دوست دارم چه جوری نگه دارم

وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست .

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه !

یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح که بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن !

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه !

چند وقت بعدش یادمه ماهی هفت سینمون رو خیلی دوست داشتم و می خواستم فقط مال خودم باشه ، برای همین از تو تنگ آب درش آوردم و تو کمدم قایمش کردم ! اما فرداش که رفتم سراغش دیدم دیگه تکون نمی خوره ! اون مرده بود !

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید تو کمدم قایمش کنم چون می میره !

مدت ها بعد یه بار داییم یه شیرینی عروسکی برام خرید و من خیلی دوسش داشتم ! برای همین بغلش کردم و فشارش دادم اما سرش کنده شد .

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید بغلش کنم فشارش بدم چون سرش کنده میشه !

وقتی مدرسه می رفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش می دادم اما یه روز دیدم که تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد که کی اونو برداشته .

اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچ کسی نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش !

وقتی بزرگتر شدم یه همسایه داشتیم که خیلی دوسش داشتم اما همیشه ازش خجالت می کشیدم و هیچ وقت بهش نگفتم که دوسش دارم ، یه روز شنیدم که با یکی دوست شده . . .

اونوقت فهمیدم ب اونی که دوسش دارم باید ابراز علاقه کنم وگرن از دستم می ره !

همیشه ی خانواده ای داشتم که خیلی دوسشون داشتم و هر وقت بهشون فکر می کردم می ترسیدم که نکنه ی روزی ازم دور بشن . . .

اونوقت فهمیدم نباید نگران از دست دادن اونی که دوسش دارم باشم وگرن حتماً از دست میدمش !

وقتی برای آخرین بار یه نفرو دوست داشتم همیشه بهش می گفتم که دوسش دارم و به خاطرش هر کاری می کردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرنه  از دست میدمش !
برای همین دیگه نگفتم دوسش دارم ، دیگه آزاد گذاشتمش ، تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه ، تو کمدم قایمش نکردم که بمیره ، تو بغلم فشارش ندادم که سرش کنده بشه ، به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش ، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره . . .

اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده . . . !

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «هیچ وقت نفهمیدم اونی رو که دوست دارم چه جوری نگه دارم»

یک چیز جدی
اگه همیشه با تمام وجود برای دیگران خوب بخواهیم و زات خراب بازی در نیاوریم حتما هیچ چیزی که دوستش داریم را از دست نمی دهیم
ببین می خواستی شیشه شیر فقط برای تو باشد. می خواستی عروسک مال تو باشد. شیرینی ماهی و
همه اش هم زات خراب بازی در می آوردی تا یک حقه ای بزنی ولی همیشه خودت شکست می خوردی
این مطلب را جدی گفتم ها همین حالا به این نتیجه رسیدم

سلام.
سارای عزیز. من در پر پرواز خدمت رسیدم و نظرم رو در مورد این نوشته زیباتون گفتم ولی اینجا. با جناب چشمک و سارای عزیز هر۲موافقم. اول جناب چشمک.
درست میگید جناب چشمک. حد اقل در مورد من. من ذاتم خرابه. دلم. راستش. عشقم رو دلم نمی خواد با کسی مشترک بشم. همیشه همین طوری بودم و هنوز هم هستم. می دونم که این اشتباهه. بهش افتخار نمی کنم. واسه تنبیه خودمه که اینجا وسط همه شماها اعتراف می کنم. حالا که شاید بشه گفت عاقل تر شدم می دونم که باید با خودم بجنگم تا این طوری نباشم و اینطوری نباشه. ولی تجربه این نبرد اصلا خوب نبود.
حالا سارای عزیز. ساراجان درست گفت. دستت رو که شل بگیری مثل آب خوردن جات می ذاره و میره و تو دیگه در هیچ کجای خاطرش نیستی. خیلی وقت نگذشته که یکی در جواب این اعتراضم می گفت بهتر. اگر همهش بخوای از ترس رفتنش مشتت رو سفت فشار بدی و بازش نکنی فقط حواست به نگه داشتنشه و چیزی از قشنگی دوست داشتنش نمی فهمی و همیشه هم داقونی چون می دونی بلاخره۱شبی که از خستگی این فشار خوابت می بره مشتت باز میشه و بدون خداحافظی میره و تازه از آسمونی که پریده بهت فحش هم میده که ای خاک بر سرت که این همه زمانم رو با گرفتار نگه داشتنم تلف کردی. پس اگر رفتنیه ولش کن بره. مشتت رو باز کن. اگر موند بهشت رو تجربه کن و اگر رفت برای سلامتش دعا کن و با خودت بگو باید رهاش می کردم چون خودش دلش خواست. این عشقه.
اون لحظه به گوینده این جمله ها نگفتم که باید باهاش موافق باشم هرچند خیلی مشکله.
سارای عزیز و بقیه افرادی که این خط ها رو می خونید. گاهی برای تعیید درستی عشقت باید ببینی چقدر می تونی عاشق باشی. حاضری حضورش رو با رضایتش معامله کنی؟
“من حاضرم”
و این بزرگ ترین مایه آرامشم در این سالی بود که گذشت و از خدا می خوام در باقی سال های عمرم هم مایه آرامشم باشه.
*******
خداییش کی اینجا اندازه من هنر پراکنده گفتن و باطل بافتن رو داره؟ تا به عنوان تشویق چندتا چماق توی سرم نشکستید من با اجازه همگی در میرم.
ولی سارای عزیز. در پر پرواز هم گفتم اینجا هم میگم. مطلبت خیلی قشنگه. منتظر باقی نوشته هات هستم. در پر پرواز و اینجا و هر جا که بذاری.
ایام به کام.

سلام. من که از عشق و عاشقی خیلی چیز ها می دونم. از من بپرسید, من میگم که عشق مثل دسته چپق باید دو سر داشته باشه! آخه عشق یه سره باعث درد سره! عشق وقتی با دوام و موثر میشه که از هر دو طرف باشه. آخه عشق من به یک نفری که من رو حتی دوست نداره به چه دردی می خوره؟
و یه چیز مهم دیگه!
عشق هدف نیست وسیله است. وسیله ای واسه رسیدن به زندگی بهتر! اگه هدفت تنها عشق باشه این دیگه عشق نیست اعتیاد است و تو هم میشی یه معتاد. خوب به حرفام دقت کن نظرت رو بده.

سلام توهم.
این که عشق باید دو طرفه باشه امریست اجتناب نا پذیر.
به نظر منم اگه عشق یک طرفه باشه اونی که عاشقه همیشه زجر میکشه و تنهاست.
اما عشق خیلی مقدس و بزرگه.
عشق های امروزی که آدم به راحتی یکی و فراموش میکنه چند وقت بعدش هم میره به یکی دیگه بعد اسم خودشو عاشق میذاره عشق نیست.
ولی دوست داشتن بهتر از عشق هست.
عشق در دریا غرق شدنه ولی دوست داشتن در آب شنا کردن.
عشق آدم را داغ میکنه ولی دوست داشتن آدم رو پخته.
هر داغی سرد میشه ولی هیچ پخته ای خام نمیشه

سلام دوستان! متن زیبا و جالبی است،‏ البته ما نباید فقط به زیبایی آن بنگریم:‏ بلکه باید آنرا یک مشورت بدانیم و با خواندن آن به تجربیات خود بیفزاییم! متإسفانه بیشتر انسانها بجای اینکه پس از خواندن متون،‏ از آن درس بگیرند:‏ فقط از زیباییش حرف میزنند یا از فرستنده تشکر میکنند و سر خود را به حاشیه رفتن گرم میکنند!‏

درود بر شما.
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز در تو را تشخیص دهد: اندوه پنهان شده در لبخندت را، عشق پنهان شده در عصبانیتت را و معنای حقیقی در سکوتت را.
آیا این جمله برای شما تکراری بود؟
ببخشید. ولی قبول دارید تکرارش هم قشنگه؟!
احساس میکنم جدیدا نمیتونم عشق پیدا کنم. حتا به چیزای ساده.
مثل اینکه این روزا عشق ها شبیه معامله شدن.
با خودم فکر کردم کودک بشم.
کودکانه فکر کنم و کودکانه دوست داشته باشم.
نمیدونستم با این کار تنهاتر هم خواهم شد.
ولی ارزششو داشت.
تنهاتر و خوشحالتر. و بی توقعتر. و کمی احساس عشق بیشتر.
صبر کنید نه! ارزششو نداشت. راستش سخت بود. خیلی هم سخت.
خودم هم گیج شدم.
فقط فهمیدم برای رسیدن به عشق باید سال ها جستجو کرد. و سالها دوید. ولی مطمینم این یکی حتما ارزششو داره

درود. سارا جان در باره این نوشته فقط یک جمله میتونم بگم: این نوشته حرف دل من بود!!!, خرف دل من…
از زمانی که بچه بودم این حقیقت رو با تمام وجود حس کردم که اگر یک بار به چیزی ابراز علاقه کنم بدون شک از دستش میدم.

مطلبش قشنگ بود. ولی بالاخره ما نفهمیدیم این عشق و عاشقی چیه؟ اگه آدم چطوری باشه میگند عاشقه! آیا اصلا تو دنیا پیدا میشه این عشق و عاشقیهایی را که میگند! تا آنجا که ما سراغ داریم همه ملت امروز عاشق فردا فارغ هستند. زندگی یه واقعیاتی داره که وقتی واردش میشی همه این حرفای قشنگ فراموش میشه. آنجا دیگه حرف حرف لباس و خونه و خوراک و پوشاک و بچه و هزار گرفتاری دیگه هست که اصلا آدما یادشون میره روزی اینطوری باهم حرف زده اند, یعنی برای هم میمیرند, میگند اگه تو نباشی منم نیستم, تو نفس منی. اگه تو نباشی نمیتونم نفس بکشم. ولی بعد از مدتی خیلی راحت از هم جدا میشند, نه کسی میمیره, نه کسی نفس کم میاره, دوباره همین حرفارا برای یکی دیگه هم میگند. بنا بر این بسیاری از این دوست داشتنها و عاشق شدنها, لازمه دوران جوانیست و تا حدودی بچه بازی. آنچه که ملموس و قابل مشاهده است این است که دو جنس نیازهایی دارند و متأسفانه رفع این نیازها منوط به باهم بودن و تشکیل زندگی دادن است, بعد هم به دنبالش بچه دار شدن و مثل گذشتگان پیر شدن و مردن. بنا بر این, این عشق بازیها به خودی خود اصالتی ندارد و فقط بخاطر رفع نیازهای طبیعی است. بنا بر این بهتر است افراد به هم گیر ندهند, و هر وقت از هم خسته شدند از هم جدا بشند, میدونید چند درصد از مردم جامعه با همند ولی از هم دورند. چون باید بزور یکدیگر را تحمل کنند, ببخشید حرفم طولانی شد, شاید اصلا هم خوب نبود, شاید حال جوونا گرفته شد, شاید بگید خب این مشکل توست که نمیدونی عشق و عاشقی و دوست داشتن چیه. شاید همین طور باشه. ولی تا انسان بوده اوضاع به همین منوال بوده یعنی عاشق شدن و فارغ شدن. ببخشید پر حرفی شد.

سلام بر همگی
پریسا جان نظرت خیلی مقبول هست آفرین.جملات زیبا گاه باید آنقدر تکرار بشن که اثر خودشونُ با تلاش و تفکر در زندگی ما بذارن ممنون از آقای حسینی و نخودی که جمله نوعی جالبی داشت واقعً باحال بود من که تو همه بحثها و پستها دیر رسیدم و اما.چیزی که باید اول از همه میگفتم ولی شیطنتم نگذاشت اینکه سارای عزیز خودم خیلی مطلبت رو دوست دارم میشه ازش درسها گرفت فکر کرد و مثل حالا با تجزیه و تحلیل اشکالاتش رو هم گرفت آفرین به تو قشنگ بود گلم

سارا خانوم مطلبت خیلی قشنگه من شخصا به این رسیدم که اگر یه چیزی رو بیشتر از حد دوست داشته باشی و اونو برای خودت مقدس کنی و بهش وابسته بشی از دستش میدی ما نباید خودمون رو مالک کس یا چیزی بدونیم چون این جهان همواره تغییر میکنه و وابسته شدن ما به اون چیز فقط باعث میشه خود ما ضربه ی روحی بخوریم و اذیت بشیم

درود
بسیار جالب و تجربه واقعی را نوشتید .
همیشه وقتی قدر چیزها را می دانی که از دستش بدهی !
اما من قدر مادرم را می دانستم اما با از دست دادنش احساس نیاز من شدید بود و دلم می خواست تا بود و من بیشتر و بهتر قدرش را می دانستم .

سلام و درود فراوان به بر و بچه های محله! بنده ‏ حدود ‏۱۰‏ سال است که در سن ‏۱۲یا۱۳سالگی در جا میزنم و در همان سن کودکی باقی مانده ام! این جانب در سال ‏۱۳۷۷‏ ازدواج کرده ام ولی هر وقت به مسافرت میروم! فقط دوست دخترم را همراهم میبرم! در ضمن بنده خود را فردی بدون مشکل و موفق و شکست ناپذیر میدانم! به نظر شما ایا این از عجایب نیست؟!!!‏

راستی یادم رفت بگم!بعضی از افرادی که منو میشناسند میگند:‏ بیچاره خانمت از دست تو چی میکشد! بعضیها میگند:‏ خوش بحال خانمت که تورا داره!.‏ در ضمن هر که از کامنت دادن من در پستش ناراحت شد زودتر بگه تا یه فکری بحال خودم بکنم!‏

دیدگاهتان را بنویسید