خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خیلی وقته از خودم ننوشتم

پرم از امید و نا امیدی. احساساتم قاتیند. زندگیم شده پر از باید ها و نباید ها، دو دلی و تردید، غم و شادی، همه چی و همه چی و هیچی. نمیدونم. اصن نمیفهمم از کجا میخوام بنویسم و چطوری باید شروعش کنم. نمیدونم این سبک نوشتنم طوری هست که کسی اصن بخوندش یا نه. ولی به هر حال، من باید بنویسم و بگم و بریزم بیرون خودمو. من وقتایی که خودمو مینویسم، ی حس سبک شدن و راحتی بهم دست میده. انگاری که ی بار سنگین صد کیلویی روی دوشت باشه بذاریش زمین. یکی دو ماهی میشه موبایلم خراب شده و ده جا بردمش کسی نتونسته کاریش کنه. مرتب شارژ خالی میکنه. همه اول میگند گوشیت جریان کشی داره. بعد تستش میکنند. بعد به این نتیجه میرسند که گوشی سالمه و باید باتریش عوض بشه. بعد که باتریش را عوض میکنیم دوباره فردا میبینیم که شارژ خالی کرده. تا حالا دیدید کسی باتری را ببره پس بده. من تا حالا سه تا باتری برگردوندم و احتمالا شنبه چهارمیشم پس بدم. الان گوشیم مث این آدمهای پیر و مریضی میمونه که گوشه ی بیمارستان توی کما افتاده و از این دکتر به اون دکتر میبرمش و هی آزمایش های تکراری ناشتا واسش مینویسند و هی بالا میاره و هی سرم و سوزن و بازم هیچی. اصن هیچی تو معدهش بند نمیشه. نمیدونمم چرا. خیلی شاکیم. آخه این N82 چیزیش نبود. یهویی خل شد منم خل کرد. من دوست ندارم همه ی پولمو هرچی جمع کردمو بدم بالای ی گوشی اندرویدی گرون حدود ششصد هفتصد. آخه گوشی های اندرویدی در حد چهارصد پانصد فکر نکنم چنگی به دل بزنند. اصن همون هفتصدیشم به درد نمیخوره. من ی نکسوس درست و حسابی میخوام که اندروید 4.4 روش نصب باشه که هنوز توی بازار ایران نیومده و اگرم بییاد، دو سه تومن کمتر نیست. ارتباطم با همه ی دنیا قطع شده. کلی کلاس خصوصی را از دست دادم. کلی از قرار هام به هم خوردند. کلی خانواده نگرانم شدند. کلی از کارهای روزمره عقب موندم. دیگه به اینجام رسیده. ی عالمه آدرس و زندگی توی پیامکهای گوشیم بوده نمیدونم مونده یا پریده. آخه این چه وضعشه؟ هااان؟ اصن بذارید فاز منفی ندم. بریم فاز مثبت حال کنیم. زندگی خوبه. خیلی خوبه. جوش زدن که نداره. خوب ی گوشیه. اگه سرطان گرفته بودم میخواستم چی کار کنم، هان؟ پس نه. اوضاعم اون جوری که فکر میکنم بد نیست. من دارم ی آدم تحصیل کرده ی درست و حسابی میشم. همین حالاش که بیناها کلیشون بیکارند من سر کار میرم. خوبه. آره. خدا جونم، مرسی. مرسی که گوشیم داغون شده ولی دست و پاهام کار میکنند که خودم برم و بییام. کلی از ویلچری ها آرزو میکنند جای من باشند. کور باشند ولی بتونند دنبال بچه ی خودشون ده قدم بدوند! البته ی باری با ی ویلچری صحبت میکردم، میگفت: حاضر نیستم جای ی آدم نابینا باشم. میگفت: دنیا را که نبینی، از خیلی چیزهاش محرومی. ی جورایی بهش حق هم میدم و نمیدم. میدونید؟ به نظر من و طبق تجربیاتم، وقتی نبینی، از هشتاد تا نود درصد دنیا محرومی. ی روزی اینجا نوشتم که ما نابیناها فقط میتونیم از خوردن و خوابیدن و معاشقه و محبت لذت ببریم و دیگر هیچ. بعدش کلی اومدید مخالفت کردید و کلی هم موافقت. نمیدونم پنجاه پنجاه بود یا رای متمایل به یک طرف خاصی بود ولی حد اقلش این بود که فهمیدم بعضی از شماها سرتونو کردید زیر برف و فکر میکنید نابینایی واقعا مشکل خاصی نیست. این رو هم فهمیدم که منم یک کمی دیدگاه هام افراطی بوده و میتونم تعدیلش کنم ولی نه که فراموشش کنم. به هر حال، وقتی شما نمیتونی با بچه ی خودت والیبال بازی کنی، وقتی نمیتونی اسل بذاری دهن همسرت، وقتی نمیتونی از مناظر طبیعی لذت ببری، نمیشه بگی که میتونی که! ولی خوب تا دنیا بوده، همه چیز نسبی بوده. بستگی داره چه کسی چطوری به قضیه نگاه کنه. مثلا یکی شاید بگه من نابینا هستم ولی ال و بل میکنم، مهارت کامپیوتریم، دانش حقوقیم، دانش روانشناسیم، دانش مترجمیم، فلانم و اینم و اونم از خیلیها بالاتره. شاید یک نابینا بگه که از خیلی از آدمهای سالم خوشبخت تره. نمیدونم. در کل، دید من یکی اینه که ما خیلی خیلی هم که بدویم، اگر چشم و پول و سلامتی و امنیت و آرامش نداشته باشیم، هیچی نداریم. اینها مث بالهایی هستند که یکیشون که نباشه، باقی لنگ میزنند. من شخصا الان درگیر خیلی چیزها هستم. مثلا اینکه اصلا ازدواج بکنم یا نه، اگه نکنم چی کار کنم، اگه بکنم با کی، و هزار زیر شاخه ی مربوط به همین موضوع و موضوع های دیگه که شبها پیش از خواب مییاند سراغم. خوابی که خیلی وقته به علت زندگی با خوابگاهی ها به هم ریخته. خوابی که مجبور شدم عقب بندازمش. خوابی که قبلا ساعت ده توش غرق میشدم ولی الان مجبورم ساعت یک نیمه شب برم سراغش. بچه های خوابگاه ما امسال افرادی هستند که با خیلی چیزهاشون باید بسازم. بینظمی بدترین مصیبتیه که اول ترمی تا حالا بعد از سه ماه بهش عادت نکردم. ی روز میبینم ی جوراب توی قندونه و ی روز فلاکس روی میز تحریر کنار لپتاپ و حوله و ظرف غذای چهار روز پیشه. بعدشم عادت های خلقیمونه که بازم خیلی متفاوتیم. یکی دوست داره مهمون بیاره، یکی نه. یکی آرومه، یکی شلوغ. هر طوری هم که باشی، سختته. زیادیم که اعتراض کنی، برچسب سوسول بودن بهت میخوره، چه به روت بیارند، چه نیارند. مثلا ی نمونه ی بارزش، من آخر هفته هایی که خوابگاه نبودم، اولهای کار، دمپاییهام را میذاشتم توی کمدم. بچه ها گفتند این کار خوبی نیست. سوسول نباش. کسی که این دمپایی هات را نمیخوره که! منم دو بار مقاومت کردم ولی دفعه ی سوم تسلیم شدم. ی بار دمپاییهام را گذاشتم و رفتم خونه. چشمتون روز بد نبینه، دیگه هرچی شما پشت گوشتونو البته بدون آینه دیدید، منم دمپایی های گرامیم را دیدم. نه فقط دمپاییهای من، بلکه دمپاییهای هم اتاقیهای من هم طی این چند وقته گم و قاتی شده. الان ما توی خوابگاهمون چهار نفریم. پس باید چهار جفت دمپایی داشته باشیم، درست؟ ولی ما به جای چهار جفت دمپایی، فقط چهار لنگه دمپایی داریم که هر کودوم، با دیگری فرق میکنه. ی لنگه صندل کوچیک، ی دونه صندل بزرگ، ی دونه پلاستیکی و ی صندل متوسط. تازه با رنگ های مختلف که هیچ کودوم نمیتونند با هم یک جفت  یا یک زوج خوشبخت را تشکیل بدند و تازه تو رو هم که باهاشون میری بیرون، یک آدم بدبخت جلوه میدند. آره دیگه. اینطوریهاست. کلی بیچارگی کشیدم و دارم میکشم. نه فقط از خوابگاه، نه فقط از افکار سردرگمم، نه فقط از موبایل، از خیلی چیزهای دیگه ای که میدونم دیگه حس و حال نوشتنش اینجا نیست و شما هم شاید دیگه تصمیم گرفته باشید بیخیال ادامهش بشید. پس میرم و شما را میگذارم وسط این همه واژه، تا اگه دوست داشتید، به درد بخور هاش را استفاده کنید و باقیش را بیخیال شید. خوش باشید و بازم سر بزنید. نفس انگشتهام گرفت از بس مث وروره جادو حرفیدند!

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «خیلی وقته از خودم ننوشتم»

سلام. موافقم. با خیلی از حرفات موافقم. ما نابیناییم. ما نمیبینیم. ما باید خودمون رو بُکشیم تا به یه جایی برسیم. فقط باید شبانه روز تلاش کنیم. فقط باید درس بخونیم. باید زبان و کامپیوتر و موسیقی یاد بگیریم. حالا اگر یکی این وسط دوست نداشت درس بخونه چه کار باید بکنه. مگه زوره؟ خب به درس خوندن علاقه نداره. به هیچ رشته ای. اگر یه بینا درس نخونه میره مغازه میزنه. میره راننده ی تاکسی یا اتوبوس یا هر چیز دیگه ای میشه. میره پیک موتوری میشه. میره کارگر میشه. میره دستفروش میشه. ولی نابینا چی؟ درس بخونه یا نخونه باید تلفنچی بشه. مگر تعداد اندکی که تونستن به یه جاهایی برسن. اگر یه نابینا به کار توی مغازه علاقه داشته باشه یا به رانندگی علاقه داشته باشه یا دوست داشته باشه توی یه کارخونه یا تولیدی کار کنه باید کیو ببینه؟ همه ی اینها رو میذاریم کنار. همین راههای موجود برای ما که میتونیم توشون پیشرفت کنیم چه قدر برامون بازه. چند نفر توی این محله هستن که شغل ثابت با بیمه و حقوق مناسب در ماه دارن؟ چند نفر توی این محله از بابت دوران باز نشستگیشون خیالشون راحته. تو به قول خودت کار میکنی. الآن کار میکنی. ولی تا کی میتونی کار کنی؟ آیا ۶۵ سالگی هم میتونی کامپیوتر درس بدی و شاگرد خصوصی زندگی تو رو تأمین میکنه. آیا خیالت راحته که ۲۰ ۳۰ سال دیگه میشینی توی خونت و حقوق باز نشستگیت رو میگیری و حالش رو میبری. آیا مطمئنی که ۶ ماه دیگه که درست تموم شد کار مناسب تحصیلاتت برات هست که ازش پول دربیاری؟ نیست. خیال تو و هیچ نابینایی راحت نیست. من ۲ سال پیش درسم تموم شده و تا حالا هیچ کاری نتونستم بکنم. اگر بینا بودم میرفتم هرطور شده پول در میاوردم. ولی حالا چی. باید صبر کنیم تا آقایون شکم سیر مملکت ماهی n میلیون حقوقشون رو بگیرن و هر وقت سیر شدن یه نگاهی به قانون حمایت از معلولین بیندازن و شاید تا ده سال آینده یه اتفاقهایی بیفته که تازه اون موقع هم چون خیلی گذشته دوباره باید اصلاح بشه و تا قیام قیامت این چرخه ادامه خواهد داشت. طولانی شد. میدونم. ولی چه کارش میشه کرد. کسی برای ما کاری نخواهد کرد. خودمون باید پشت هم باشیم. تکراری و بیمعنیه. ولی ما خودمون باید هوای همدیگرو داشته باشیم. یه کارایی دارم میکنم. تا مطمئن نشم اعلام نمیکنم. ولی اگر واقعیت داشته باشه زندگی هممون از این رو به اون رو میشه. گوشیت هم اگر خیلی مشکلش جدیه با پست پیشتاز برام بفرستش. من اینجا یک ساعته مشکلش رو حل میکنم. کلی دوست و رفیق توی کار مبایل دارم. تعارفی هم نیستم. بفرستش اگر دوست داشتی درستش کنم. اگر هم خودت بیای که عالیه. هم میبینیمت هم کارت رو راه میندازیم. موفق باشید.

درود.باید نوشت
این قد حرص آوره وقتی چیزی یا کسی خراب یا مریض میشه نفهمی چشه و چراا
من که همیشه از خدا میخوام گوشی هیچ نابینایی از دست نره واقعً گناه داره و حالا میخوام خراب نشه یا خب سالم بشه دیگه
خدا کنه اطلاعاتش نپره
در کل یه جورایی هم با حرفهای منفی تون موافقم هم مثبت
راجع به چه جور گوشی داشتن هم که البته هفتصد به بالاییشُ دیگه تجربه و آگاهی ندارم بد باشه یا خوب
موقعیتهای از دست رفته کاری هم خیلی حیف شد ولی جبران میشه به امید خدا
امیدوارم این حرفهای خوش بینانه رو همین جوری نگفته باشید
اینها همه درست میشه میدونم اذیت کننده هست مخصوصً اگه چند اتفاق باهم بیفته تحمل زیادی میخواد ولی همینجور نمیمونه شما به یاری خدا موفق خواهید شد شاید اگه این همه سختی نبود موفقیت هم به این راحتیها نصیب نمیشد
ببخشید گوشکنیها یا شنوندگان رادیو محله نابینایان که این همه مینویسم همینه دیگه چی کار کنم یکی که نوشت گاهی خیلیها دلشون میخواد حرفها شونُ تو محله بنویسن و این طوری باهم گفتگو داشته باشن.همه این حسهایی که ما داریم به بقیه هم سرایت میکنه احساس میکنم دارم قاتی مینویسم ولی من دلم نمیخواد جای هیچ معلولیت شخصیت یا کس دیگه ای باشم نابینایی بنظرم از همه معلولیتها بهتره با وجود همه محدودیتهاش واقعً خدا راشُکر ولی امید که وضع زندگی مون از اینی که هست بهتر بشه من که خیلی راه نرفته رو جلو ام میبینم.شاید هم بیخیال این همه موقعیتی شدم که بیناها دارن و پذیرفتم که دنیا کامل نیست و منم همه چیز رو یک جا نخوام
اوه زندگی خوابگاهی اونم با بیناهای بی نظم خدا به داد برسه اگرم که خواب درست تعادل لازم آرامش درستُ حسابی و گوشی نباشه.از جوراب توی قندون و دمپاییها کلی خندیدم به هر حال خدا به همه کمک کنه و ظرفیت بیشتری بهمون بده

سلام.
خوشحالم که درکم میکنی ثنا.
از اینکه خندیدی لذت بردم. خودمم بعدش که خوندمش ماجرای قندون خیلی خنده دار به نظرم رسید.
مطمئنا اگر ما امید به بهتر شدن نداشتیم که اینجوری توی خون خودمون دستو پا نمیزدیم که.
منم نوشتم که خالی بشم جا واسه مشکلات بیشتر داشته باشم.

سلام. مشکلات شما در خوابگاه رو دقیقاً من هم دارم.
تا آخر سال تحصیلی هم که هم اتاقی انتخاب کنم و اتاقم رو عوض کنم باید تحمل کنم.
در مورد منفی هایی که گفتید که البته خودتون گفتید منفی.
به نظر من منفی درست نیست؛ حقیقت درسته؛ حتی اگه منفی باشه؛ این ها که شما گفتید و خیلی های دیگه عین حقیقت هستند حالا میخواد کسی قبولشون کنه میخواد قبول نکنه.
در مورد این که چه معلولیتی بهتره میگم سلامتی از همه اش بهتره.
به قول بچه ها چشم بسته غیب گفتم.
ولی واقعاً جدی گفتم؛ معلومه که معلولیت یعنی محدودیت و نقص و هر معلولیتی و هر معلولی به تبع معلولیتش یک نقص ها و مشکلاتی داره که این یکی دیگه نداره.
خب، بسه دیگه، دارم هر چند حقیقت ولی تکراری حرف می زنم.
خدا حافظ.

میگم ماهی زیاد خوردی نه؟
تو میتونی
بابا مثل شیر از خیابون رد میشی دیگه چته
من سه تا انا لله خوندم اومدم یعنی گفتم الآن چهارتا نابینا میمیرن.
نشد که نشد
هاهاها
خب آره یه جاهاییشو درست میگی
حالشو ندارم خیلی بنویسم

آقامجتبی برای این که ببینید لفظیه یا نه می تونید این پست ها از وبلاگم که لینکشون رو میذارم بخونید.
می دونم خیلی وقتتون پره و به همین خاطر توقع کامنت ندارم. فقط دوست دارم و یک طورایی خواهش می کنم این ها رو بخونید.
http://foggylife.persianblog.ir/post/66/
http://foggylife.persianblog.ir/post/64/
http://foggylife.persianblog.ir/post/63/
http://foggylife.persianblog.ir/post/58/
http://foggylife.persianblog.ir/post/39/
http://foggylife.persianblog.ir/post/37/
http://foggylife.persianblog.ir/post/36/
http://foggylife.persianblog.ir/post/34/
http://foggylife.persianblog.ir/post/19/
پیش از هر قضاوت احتمالی بگذار بعضی بگن این طوری وبلاگشو تبلیغ کرده.
به هر حال این هم یک روشه دیگه.

همه را خواندم. ی کمی دیدگاههای شبیه به هم داریم ولی توی پستها خودت و کلا قشر نابینا را گاهی وقتها دسته کم گرفتی.
مثلا یکیش که یادم هست را واست بگم: تو میتونستی به جای نوشتن سر فصل ها روی وایت برد، روی برگه کپی بگیری اول کنفرانست توزیع کنی بین بچه ها.
نمره ی کیلویی و ترحم و یا بیخیالی هم نیازی نبود.

سلام.
من اصلاً در باره ی اینایی که میگین تجربه ای ندارم.
تا حالا تو خوابگاه نبودم.
ولی گوشیرو!
آآآآآآآآآآآآآآ
sony xperia tipo
گوشی باحالیه
فقط به نکته ای که خودت گفتی اشاره میکنم
android4.0.3
خوبه دیگه قیمتش هم ۴۵۰۰۰۰ تومانه
من اگه پول داشتم جای e71 خودم اونو میخریدم

آخه به نظر من ببین حالا اگه همه حرفاتو همه هم قبول داشته باشن میشه چیکار کرد هان؟!!
خوبه که خودتو تخلیه میکنی راست میگی ما خیلی محدودیم ولی نمیتونیم کاری بکنیم پس چه خوبه زندگیرو به کام خودمون تلخ نکنیم و ازش نهایت استفاده رو ببریم هرچند شنیدن و لمس کردن و اینها کی بود مانند دیدن ولی هیچکاری نمیتونیم بکنیم هیچکاری فقطمیتونیم بپذیریم و کنار بیاییم

اینها همش حقیقته آره ولی خیلی لذتهای دیگه ای هست که بشه جایگزینش کرد خیلی

خوب از روحیه ی شاد و باحالت که لذت میبرم و توی این دسته از حرف هات شکی نیست ولی ای کاش از اون همه خیلی لذت که گفتی هست، ده تا مثال میزدی. میدونی که بیناها میلیاردها لذت در دسترس دارند. من دهتا بیشتر نمیخوام.

درود! برو بابا توم در عمرت یه گوشی خریدی حالا هی گوشیم گوشیم میکنی! من تاحالا ‏۶تا گوشی خریدم و هر کودوم بلایی سرش اومده همه را هم دارم هر کودومشون برام یه کاری انجام میدند! تاحالا هم سعی کردم دست تعمیرکار ندمشون! گوشی که دست تعمیرکار افتاد دیگه گوشی نمیشه! فرض کن گوشیت افتاده در طالار اندیشه و دیگه تعمیر نمیشه! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

درود
مجتبی زن گرفتن و داشتن راحته فاما این را بگم خریدن عسل و اون هم به جای اینکه خودت بخوری بدهی به دهان همسرت پشت مرا لرزاند ،آخه داداش نمیدونی که عسل کیلوئی ۳۵۰۰۰۰ ریال تولیدی اش هستش تازه این را هم بگویم که جنگلی اش را صد هزار تومان هم نیم توانی بیابی !بعد چه آرزوئی داری شما ،اینها همه اش عوارض بی خوابی است ها .
این را هم بگم خیلی از بینا ها هم چشم دارند ،هم دست دارند ، هم توان والیبال بازی کردن با بچه هایشان را دارند ،اما نمی دونم چطوری شده که نمی بینند و نمی شنوند و دوست دارند همه کارهایشان را یک شخص دیگری انجام بدهد !بچه ها که خودشان خود رو بزرگ می شوند و چیزی از این مسائل را درک نیم کنند .اول اینکه اگه می خواهی در این کشور موفق باشید اول باید مرد سالار باشید بعد هم پدر سالار که اگر این دو شرط را داشته باشید با وضعیت شما عجین است و به راحتی خواهید توانست مدیریت خانواده را بر عهده بگیری اما اگر در خیالاتت بخواهی قدم بزنید می خواهم بگویم قدم رنجه مکن که تمام دارائی ات خواهد ریخت .مشکلات هست اما مثل این است که با پراید بخواهی در هوا پرواز کنید اونیکه پراید دارد قطعا جان خودش را هم در این قوطی حلبی در امنیت نیم بیند اما سوارش می شود شاید نقنق کند اما از آن کار می کشد .بیا ما هم همینطور باشیم .
شهروز جان اگر می خواهی تا شصت و پنج سالگی کار نکنی بیا اگر پول یکجا داری یک مبلغی را مثلا ۵۰۰۰۰۰۰ تومان را در طرح برکت بگذار در بانک … بعد از سی سال که به سن ۶۵ هم نخواهی رسید برو دو میلیارد تومان از بانک تحویل بگیر حالا اون وقت خودت تصمیم بگیر که تمام پول را بگیری یا اینکه به حساب بگذاری و از سودش مثل حقوق بازنیشستگی بهره مند شوی
اگر هم یکجا نداری برو با صدهزار تومان و ماهانه ۵۰۰۰۰ هزار تومان در طرح گنجینه بگذار بعد از ۲۰ سال ۱۴۱ میلیون از بانک بگیر این هم مشکل امنیت شغلی و آینده شما و می توانید علاوه از سایر بیمه ها از نعمت آینده نگری خودت از حقوق بازنشستگی بهره مند شوی .. ما گفتیم اما کسی نشنید در این محله شاید هم هنوز نمی دانند امنیت چیست ؟ و این راه را بس مسخره می انگارند ولی بیست سال دیگر را ببینید … .

ببین به نظر من یه نابینا اگه یه کم شیطون باشه خیلی بیشتر میتونه از زندگیش لذت ببره یا اینکه خیلی ریسک پذیر باشه یا چه میدونم حساس نباشه حرف بقیه واسش مهم نباشه
خیلی از ماها از جمله خودم البته یه جاهایی,,ازین که نگاهمون کنن خجالت میکشیم یا ناراحت میشیم ولی اگه راحت باشیم حد اقل نسبت به یه آدم خجالتی و حساس خیلی بیشتر میتونیم کیف کنیم بازم میگم به پای بیناها نمیرسه ولی کاچی به از هیچی
ببین مثلنتو میتونی خیلی جاهایی که فکر نمیکنی از همون مناظری که بینا لذت میبره لذت ببری من یه دفعه که داشتم تو پیاده روی خانه ی ریاضیات میومدم بوی گل شنیدم وایسادم اول گلهارو لمس کردم بعد هم یه دونه چیدم خخخخخخ
یا یه بار داخل پیست دو و میدانی یه آقایی داشت چمنارو میزد منم که خیلی کنجکاوم ازش اجازه گرفتم ماشین چمن زنیرو لمس کردم
یا میتونی مثلن یه ثحرایی باغی چیزی که میری از درخت بالا بری کامل درختو تا اون بالاش لمس کنی کاری که من بارها و بارها انجام دادمش

من تا جایی که بشه و به کارهای دیگران و خودم آسیب نزنم و خیلی هم جلب توجه نشه لمس میکنم و لذت میبرم
اگه خرید هم برم بازم میدونم اون تنوع رو نسبت به بینا ندارم ولی سعی میکنم لباسهارو لمس کنم
خیلی خیلی دیگه هست
تازه تا میتونیم باید ارتباطمونو با جامعه زیاد کنیم مثلن من اگه یه نفر رو ببینم دوست داره با من تو اتوبوس یا هرجای دیگه حرف بزنه منم دل به دلش میدم اینطوری هم یه آدم جدیدرو شناختم هم هم خیلی از کنجکاویهای اونو بر طرف کردم اینم خودش یه لذته کاری که خیلی از آدمهای عادی بلدش نیستن یعنی مهارت ارتباط گرفتن سریع و راحتو ندارن
یا من حیوونایی که اهلی باشنو اگه امکانش باشه لمس میکنم یعنی شتر گاو گوسفند چندتا از پرنده هارو لمس کردم تا حالا یا مثلن اگه ما یه عقد دعوت باشیم خاهرم دستمو میگیره و سفره ی عقدرو بهم نشون میده
دهتا نشد ولی یادم نمیاد ولی خیلی موقیت پیش میاد که خیلی وقتها خودمون باید استفاده کنیم و از دستشون ندیم

همون والیبال بازی کردن با بچه رو که خودت مثال زدیحالا والیبال بازی کردن واسه نابینا سخته ولی من خیلی راحت با بچه های اقوام بازی میکنم حتی دنبالشون میدوم میگم شعر بخونن ضبط میکنم که ذوقی که درین کار از بچه ها دیدم تو بازیهای توپ و تفنگی ندیدم
واقعن هم عمو قنبر درست میگن خیلی از بیناها چشم دارن ولی اون استفاده ای که باید و شاید رو ازش نمیبرن میدونی چون ما بیشتر مواقع فکر میکنیم این حسرو داریم وگرنه مطمئن باش من خودمو میگم اگه بینا بشم بعد از یه مدتی واسم عادی میشه خیلی ازون چیزهایی که در سر میپروروندمو انجام نمیدم
بارها به من گفتن خوش به حالت البته نه ازون خوش به حالهاییی که چشم نداری و دنیا رو نمیبینی اینم خیلی شنیدم ولی بعضی از خوش به حالت ها از جنس غبطه و حسرت بوده یعنی آشکارا به من میگن خیلی از کارایی که تو انجام میدیرو ما اراده نداریم انجام بدیم
خیلی حرفیدم
بقشمید

سلام.شما چرا انقد نا امیدین؟درسته که ما خیلی از کارارو نمیتونیم انجام بدیم اماااااا اگ بخوایم صبح تا شب به این فک کنیم که کدوم کارو میتونیم انجام بدیم و کدوم کارو نه که تهش ناامید و افسرده میشیم.من از سال ۴رو با بینایان درس خوندمو به همه کاراشونم عادت دارم.

درود. آفرین به شما جناب مدیر و شهروز عزیز. با تمام حرف های شما موافقم. مخصوصا چیز هایی که در باره ی شغل و خوابگاه گفتید. چقدر خوندن نوشته های شما دوستانی که واقع بین هستید و بدون شعار دادن مشکلات رو میگید لذت بخشه!!!. خدایی یه نفر تا خودش تو شرایط خواب گاه نباشه نمیتونه درک کنه که یه نابینا اونجا ممکنه با چهل مشکلاتی برخورد کنه, حتی اگر از ۱ روزگی, روزی هزار تا بینا رو ملاقات کنه.

سلام. آقایان خانمها. توجه توجه. طرح نمیدونم چیچی بانک فلان. پنج میلیون بده دو میلیارد ۲۰ سال دیگه بگیر.
عصبانی نشو مجتبا. قنبر خیلی از من بزرگتره. من غلط بکنم بخوام بهش بی احترامی کنم. ولی ما به همین چیزها فکر کردیم که الآن اینجاییم. قنبر خان. اگر به این راحتیه که هیچ کس کار نمیکنه و میره پولش رو میذاره توی بانک. بینا و نابینا هم نداره. در ضمن شما از کجا میدونی ۲۰ ۳۰ سال دیگه دو میلیارد چه قدر ارزش داره؟ آیا میشه باهاش اون سیب زمینی یه کیلوییه که مجتبا خرید رو بخریم؟ نکته ی دوم تا ۲۰ ۳۰ سال دیگه با کدوم پول زندگی کنیم.
خواهش میکنم خودتون رو گول نزنید دوستان. اینطوری باشه که هرکی کمتر درس خونده باشه، کمتر کار کرده باشه، کمتر دویده باشه کمتر هم ضرر کرده. مگه بابای من ۲۰ سال پیش پنج هزار تومن اونموقع رو که خیلی پول بود رو گذاشت بانک و الآن دو میلیون گرفت؟ اگر این کار رو کرده بود که الآن من از گشنگی مرده بودم که. دو میلیون آخه الآن پولیه؟ دو میلیارد هم ۲۰ سال دیگه همینقدر ارزش داره. اینها فقط برای منافع خودشون این کارها رو میکنن. چه قدر من حرف میزنم بابا. خودمم خسته شدم. ولی خداییش بیایید همه با هم، همه ی ما نابیناها این خصلت عمومی خوشباوری و ساده گرفتن همه چیز رو ترک کنیم. موفق باشید.

مجتبی تو رو خدا این را راست بگو جان چشمک
این طور مثبت نگری که خدا دمت گرم که کار دارم و نمی دونم فلان را کی بهت یاد داده
این مثبت نگری که تو می کنی از صدتا منفی نگری بدتره هرکی بهت یاد داده یا اگر خودت کشفش کردی خیلی باحاله
حرفهای منفیت هم بیراه نیست خیلیش درسته

دیدگاهتان را بنویسید