خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دقیقا کوشی؟

ببین، چطور از تو بنویسم! دلم تنگ شده. خیلی وقتی میشود ندیدمت. بخواهم حسابش را بکنم، نزدیک به پنج هفته از آخرین باری که مثل یک فرشته ی خوش خط و خال از تنم بالا رفتی میگذرد. پنج هفته از آخرین باری که خودت را روی تنم کشیدی میگذرد. پنج هفته از آخرین باری که مرا بوسیدی و نوازشم کردی میگذرد. پنج هفته، برای من زیادی زیاد است. نکند نرخ دلار روی انصاف هم تاثیر گذاشته است! پنج هفته ای میشود که بعد از ظهر های من از شیطنت هایت خالی شده اند. ببین، پنج هفته از آخرین باری که خط قرمز ها را با هم رد کردیم میگذرد و تو وانمود میکنی که لذت آن روز، دوری تا به امروز و اتفاقهای فردا عین خیالت هم نیست. فرشته ی معتاد من، دیگر بس است. ببین، هنوز شش سطر هم ننوشته ام که همسایه هایم میخواهند به من بگویند عاشق شده ای. ببین، اگر به تشنگی تنم توجه نکنی همین میشود که میبینی. همه ارزش ارتباط من و تو را در حد یک پدیده ی ساده به اسم عاشق بودن پایین میآورند. ببین، تو که نوشتنی نیستی که من بخواهم بنویسمت. اعتیاد تو، لطافت تو، جنس خوردنی پوستت، جنس بوسیدنی همه ی اعضای بدنت، اینها و بسیار بسیار چیز های خوبی که مربوط به تو است، نوشتنی نیست. تو و متعلقاتت فقط خواستنی هستید. تو را میشود خواست ولی نمیشود نوشت. تو را میشود داشت ولی نمیشود نوشت. تو را میشود حس کرد ولی نمیشود نوشت. تو را میشود مثل شکلات های کاکاوویی مکید ولی نمیشود نوشت. تو را میشود لذت برد ولی نمیشود در بند حروف و علائم، اسیرت کرد. تو فقط باید باشی و آدم را مست بکنی. تو باید باشی تا همه به من حسادت بکنند، درست مثل تا پنج هفته ی پیش. باورت نمیشود دلم برای کشف روش های لذتبخش نوشاندن آب میوه به تو چه برنامه ها که نچیده است. بگذار ساده ی ساده بنویسم: تو وقتی که هستی، من تازه میفهمم که چیزی به نام عشق، چیزی به نام پول، چیزی به نام زندگی، بله، حتی چیزی به نام زندگی، چه قدر بی ارزش و پوچ و غیر قابل تحمل است. تو فرای من و ارزشهای من، تو فرای لذت هایی که تا به حال برده ام، تو از سرم زیادی. تو را میشود هزار هزار میلیارد لذت بردت ولی ظرفیت من آنقدر کم است که فقط میتوانم تا ده تا از تو لذت ببرم. تو یک پدیده ی استثنایی، یک فرشته ی خوش خط و خال، یک موجود ابریشمی که سرت روی سینه ام، گوشت روی قلبم، ذهنت تپش هایش را میشمارد. تو، بیشتر هوای من را داشته باش، زودتر به من سر بزن. نمیدانم باور کنی یا نه ولی نا فرم در انتظار یک بعد از ظهری که پر از تو باشد در حال سوختنم.

۱۱ دیدگاه دربارهٔ «دقیقا کوشی؟»

سلام آقا مجتبی تو دوباره حالت بد شد هر موقع این را می نویسی انگاری میری تو یه فازی دیگه دلم به حال خودمون می سوزه که دخترا و پسرهارا به خاطر یه سری مشگلاتی که باهاش روبه رو هستن شرایط ازدواج واسشون سخته ان وقت بایستی با احساسات وعواطفشون کلنجار برن ونیاز هاشون نتون برطرف کنند.
افسوس ………………افسوس

سلام متن قشنگی بود ولی بیشتر مواقع که این نوشته هایت را میخونم متأثر میشم.
ما ها متأسفانه به خاطر اینکه شرایط ازدواج واسمون سخته, بایستی خیلی از احساسات و عواطف مون و نیاز هامون را سرکوب کنیم. چرا که, یک ازدواج موفق میتونه ما را در نیاز هایمان اغناء کنه.
افسوس افسوس

من حتی به ازدواج و این مسخره بازی ها فکر هم نمیکنم چه برسد که احساس نیاز به همچین پدیده ای در من باشد!
نوشته های من فقط نوشته های من هستند و نشانه ی چیز خاصی نیستند.
به هر حال، همین که هستید و نظر میدهید یعنی که برای من ارزش گذاشته اید و من این شما و این انگشتانتان را می ستایم.

سلام. بچه ها شنیدید میگن هر کس خیلی میگه یه چیزی رو نمیخواد یا از یه چیزی یا یه کاری بدم میاد بیشتر به اون چیز یا کار علاقه داره؟ خوب زن میخوای بگو زن میخوام برادر من. نکنه روت نمیشه. فقط خداییش تازه سرما خوردگیم خوب شده ها حبس مبسو بیخیال شو. بهاره خانم. ما اول باید خودمون حصاری که دور خودمون کشیدیم رو بشکنیم و بعد از دیگران و جامعه توقع داشته باشیم. اگر ما نمیتونیم ازدواج کنیم برای اینه که بلندپروازیم و واقعیتها رو نمیبینیم. واقعبینی قدم اول برای حضور موفق ما در جامعه هست که میتونه یه ازدواج موفق هم در پی داشته باشه. موفق باشید.

عجب گیری افتادیما!
آقا من اصلا غلط کردم.
تسلیم.
نوشتم را پس میگیرم.
به کی بگم؟!
بابا، من زن نمیخوام.
اصن این چه ربطی به ازدواج داشت؟!
من… هیچی بیخیال. اگه بگم من چی، اون وقت با دست خودم حکم تبعید خودم را به پایین محله امضا کردم.
من هیچی.
من مظلوم.
من ی گوشه کز کرده کاغذ پاره ی این نوشته اش را دستش گرفته و زیر برف متنش را با خودش زمزمه میکنه…

گل گفتی آی گل گفتی، مثل ی بلبل گفتی، جواب عالی دادی، غنچه بودی شکفتی.
منم واسه همین مسئولیتش ازدواج نمیکنم.
البته مخالفم که ازدواج، استقلال داره.
عوضش ازدواج، وابستگی داره.
ازدواج، تن پروری داره.
و در نهایت، ازدواج، کلی چیز خوب هم داره اما نمی ارزه.

دیدگاهتان را بنویسید