خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دهم آذر 92 خورشیدی خود را چگونه گذراندید؟

والا. اولش که باید مثل این کلیشه ای هایی که خودمان هم دیر زمانیست از اهالی آن شده ایم، سلام کنیم. بله. همیشه از قدیم و ندیم می گفته اند که سلام، چیز خوبی است و سلامتی میآورد. البته حرف، حرف میآورد و مثلا ما نمیدانیم که این ندیم چیست و آن که گفته اند سلام چیز خوبیست یعنی دقیقا چه چیز خوبیست؟ چیز خوب یعنی چه؟ یعنی پوشیدنی خوب؟ نوشیدنی خوب؟ گوشیدنی خوب؟ به هر حال، بحث، بر سر دهم آذرماه ماست. شاید هم دوق. شاید هم لبنیاتی مفید تر مثلا خامه که نه ولی سرشیر. در کل برای صبحانه، چیز های خوبی هستند این لبنیات، مخصوصا سرشیر. ما که راستیاتش را بخواهید، در یک خوابگاه کثیف و طویله شکل، امروز، گوش به جهان گشودیم و چیز خاصی مشاهده نکردیم جز اینکه کلاسمان دیر شده بود و ترجیح دادیم به حمامی دبش برویم و ریش هایمان را بتراشیم و به قول ندیمی ها سر و ریش و پس و پیش را صاف و صوفی بکنیم اساسی که البته برای همه ی اینها زمان کافی در دست نبود و ما به یکی دو دست شامپوی عاریه ای و یک تیغ اتیغه که گویا پدرم از پدربزرگش به ارث برده بوده و به من یادگار داده، بسنده کردیم. صورتمان را که به مانند شاهد ها برق انداختیم، خیالمان از جهت تیپ و شخصیت ظاهری و منزلت راحت شد و عزم، جزم کردیم به سمت خانه ی ریاضیات. در آنجا مهندس و دکتر و دانشجو و دانش آموز و مدیر و معاون و اینها زیاد به چشم میخورد. البته خانه ی ریاضیاتی ها یک انشا نویس ناشی کم داشتند که خوب خدا را صد هزاران مرتبه شکر، من به جمعشان اضافه شدم و بار این فریضه ی خطیر را به دوش خواهم کشید.

یکی از امور مهمی که امروز باید به پایان میرسید، امر پایان دهی مجلد اسکایپ بود. ما که هیچ وقت نفهمیدیم این اسکایپ چه معنای به درد بخوری میتواند داشته باشد ولی همینقدر میدانیم که امروز باید دو مبحث یعنی تماس تصویری و تماس تلفنی را مورد ضبط و ثبت قرار میدادیم که گوش شیطان کر، به موفقیتی عجیب نائل گشتیم. در ضبطیدن و ثبتیدن چگونگی تماس تلفنی، ما مجبور به خرید شارژ اسکایپ شدیم که از خصیصه ی اصفهانی بودن به دور است و ما راستش را بخواهید خیلی ناراحت شدیم و مقداری هم اشک پنهانی ریختیم که چرا باید برای کتاب اسکایپی که کسی هم زیاد نمیخردش، این همه هزینه بشود. به هر حال، ما با خودمان خیلی کلنجار رفتیم ولی چون زیادی رفتیم، ترسیدیم گم بشویم و از همان راهی که رفته بودیم برگشتیم و راهمان را به سمت دروازه شیراز و نهایتا ترمینال زاینده رود کج نمودیم. جای دشمن خونی شما خالی که پله های برقی ترمینال که ده روز از افتتاحشان میگذرد را برای آب بندی و آچار کشی و سایش و مالش و محکم کاری و خیلی از کارهای دیگر که ما از آن سر در نمیآوریم، بسته بودند و از کار انداخته بودند و ما یک مقداری هم در ترمینال از آن اشکهای پنهانیمان خرج پله های برقی بی برق نمودیم و با استفاده از موهبت الهی خط یازده، راهی آن طرف خیابان شدیم. پس از سوار شدن به طیاره ی اصفهان زرین شهر و بعد از آن مینی طیاره ی ورنامخواست، به منزل رسیدیم و از آن زمان تا به همین لحظه، مشغول کشیدن شیره ی فراوان، پای منقل گوشکن هستیم. راستیاتش ما خیلی وقتی میشود که به محله ی خودمان عادت کرده ایم و معتادش شده ایم و به استعمال انواع افیون از جنس گوشکن و گوش کنی ها اعتیادی خانمان بر انداز پیدا کرده ایم. چند باری هم ما را کمپ، برده اند ولی باز هم فایده ای نداشته است. یک بار که بعد از مرخصی از کمپ، ما را به منزل بردند، یک میزی جلوی ما گذاشتند تا غذایمان را روی آن بگذارند ولی اطرافیان ما در کمال تعجب و توجه مشاهده کردند که ما میز را یک صفحه کلید فرض نموده ایم و مشغول تایپ حروف این سایت بر روی میز هستیم. از آن روز به بعد، تمامی پزشکان حاذق نیز بر این باور شده اند که بیماری ما غیر قابل درمان است و در تلاشند تا گوشکن را نیز به عنوان یک ماده ی مخدر مخرب مفتضح، در لیست سیاه سازمان بهداشت جهانی و وزارت بهداشت بگنجانند.

این بود انشای امروز ما.

۱۱ دیدگاه دربارهٔ «دهم آذر 92 خورشیدی خود را چگونه گذراندید؟»

خواهش میشه. خواهش میشه. باحالی از خودتونه. نفرمایید به خدا خجالتم میدید.
واقعا ما محرک بودیم؟ چه خوب! پس به هدفمون رسیدیم!
پیش به سوی تحریک نابینایان برای جنبش در جهت کسب استقلال.
اوخ ی کمی زیادی جدی شد!
مِقسی مادام.
الان خوف شد. خوب بیییید؟

سلام. آقا عجب روزی داشتیها. خداییش بالا و پایین زیاد داشت. ولی چندتا نکته ی مثبت برات داشت. اول این که از شستن لباس معاف بودی. دوم این که کسی ازت توقع بیجا نداشت. سوم این که بهزیستی شاهکار جدیدی نداشته که اذیتت کنه. خداییش عجب روز خوبی داشتیها. بابا ناشکر نباش. دوتای اول حالا میگیم خیلی سخت نیست. ولی همین که یه روز رو بدون حرص خوردن از دست بهزیستی پشت سر گذاشتی خیلی حرفه. این روزها تو زندگی ماها شاید در طول عمرمون دهتا هم نشه ها. امروز رو هیچ وقت فراموش نکن. آقا سیاسی شد. ما بریم تا دوباره ننداختیمون تو اتاق دوباره. راستی اول.

سلام شهروز جونم میدونم قصدت احتمالا احتمالا خیر بوده ولی تو میمیری اگه خاطرات بد اون بدزیستی لعنتی را به خاطرم نیاری؟!
یعنی فکر کنم دو هفته ای میشه منتظر ی نوشته ی شاد از طرف من بودی که بزنی برجکم را در هم بکوبی.
به هر حال از دلداری شما مرسی زیر رادیکال.

سلام اتفاقاً همین شنبه ای کلاس تفسیر بودیم که استاد بسیار بسیار گرامی و دانشمند و البته متواضع مون که اون قدر خوب می حرفند و مطالب رو جالب و عالی و منطقی می گند که من تنبل رو از ته خمینی شهر به اون کله اصفهان می کشونند اون هم هر شنبه با کلی سوار و پیاده شدن اتوبوسی و خط یازدهی و غیره و ذالک که بگذریم می گفتند “سلام” یعنی تویی که من بهت سلام می دم از من در امانی از دستم زبانم قلبم و کلاً در امانی نگران نباش و خب شرمنده بقیه اش رو یادم نیست بگذریم باز آقا مگه برای اسکایپ هم باید شارژ خرید؟؟؟!!!!؟؟؟؟ بعدش هم جداً انشای شما بیسته بدونه تعارف خوش به حالتون نه به خاطر بیستش که تازه بیست خودش طعم بقیه نمره ها رو از آدم میگیره و خب یه طعم خوب در مقابل نوزده طعم کمتر خوب و اما متفاوت بابا نمی ارزه یه کم بیست نگیرید!  هان راستی من عاشق پله برقیم گاهی دلم می خواد دو سه بار برم بیام ولی خب گاهی فرصت نمیشه گاهی ملاحظات اجتماعی میشه ولی زنده باد پله برقی 

درود رئیس چطوری؟
خب تو هم بگو درود نگو سلام هم فارسی هستش هم ایرانی هستش هم عربی نیستش هم خوشگله به قدیمی ها هم زیاد کار نداشته باش اونا خیلی چیزا گفتن
اگه به حرف اونا باشه باید منقلتو بزاری کنار یعنی گوش کن اینترنت چت اسکایپ فیص بوک موبایل کلا همه چی تعطیل
باز خوبه تو یه کار مثبتی انجام دادی ما چی
هر روز صبح باید بیاییم توی این اداره ی لعنتی بشینیم تا ساعت دو بازار اداره هم که کساده کسی نیست بپرسه اصلا تو اینجا چه غلطی میکنی و این هر روز تکرار میشه معلوم نیست تا کی
بعد میری خونه ناهار بعدش مثل خرس میخوابی تا عصر بعدشم یا پای کامپیوتری یا هیچ جا نداری بری یا تو خودت درگیری یا افکار منفی و مثبت تو هم میلولن و پدرتو در میارن
شایدم گاهی اگه بشه پیش یه دوست نداشته ای بری و برگردی بعدش شام و کامپیوتر و کامپیوتر یعنی نصف عمرت پای کامپیوتر و اینترنت و گوش کن میگزره
و آخرشم باید کپه ی مرگتو بزاری و فردایی دگر با تکرارهای دگر
خلاصه ی اینهمه چرت و پرتی که گفتم میشه تنهایی تنهایی و تنهایی
به قول نمیدونم کی
نه مونسی نه آشنایی نه دلبری نه دل ربایی مهجوری رسوایی شیدایی در این کنج تنهایی
نه خیالی نه وصالی نه امیدی نه به دل از عشقی سودایی
آدم دلش میخواد سر بزاره رو زمین اشهدشو بگه و بمیره واقعا کاش میشد
راستی رئیس دیشب خواب دیدم تو اومدی خونه ی ما شایدم باید اینو همون توی خواب ببینم چون اومدنت محاله دیدن تو خیاله
گریم گرفت رئیس رفتم گم و گور شم شاید یه جای خلوت گیر بیارم بغضمو بترکونم بای بای

خوب شد این رو نوشتی جناب شهروز. وگرنه میومدم تهران میکشتمت!!!!.
از عمق وجود داشتم شادی میکردم که برای این پست با حال و قشنگ خودم اول شدم. دیگه مقام من رو یهو از آن خودت نکنی ها که اگر کردی ممکنه تا خود تهران سینه خیز دنبالت بیام که بکشمت. هاهاهاهاهاهاها.ا

دیدگاهتان را بنویسید