خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از دیروزو امروزم چه خبر؟

خوب. درود. دیروز که امتحان ترجمه ی پیشرفته ی متون انگلیسی دو داشتیم جای دشمنتون خالی. دهنم گا. گا. گام به گام صاف شد. شاید بگم سه ساعت نشستم و آخرشم نتونستم اون چیزی که حق مطلب بود ادا کنم. البته من همه ی زورمو زدم ولی نشد که بشه. یعنی هرچی ازم بر میومد کردم ولی نمیدونم استاد، چند بهم بده. ی مقاله مانندی بود از فرانسیس بیکن مال دقیقا شونصد سال پیش. اولش به حضرت فیل پناه بردم ولی حضرت آقا فیله که دید متنش خیلی سنگینه نتونست تحملش کنه و زیر ترجمه زایید. بعدش به حضرت شلغم متوسل شدم که حضرت شلغم ی کم اومد کمکم کنه ولی تا دید از سختی ترجمه، مغزش داره ی دودهایی میده بیرون، بیخیال شد و منو با نتبوکم با بابیلانم تهنا گذاشت و رفت. توی این سه ساعت اندازه ی سه هفته اذیت شدم. شاید سختی امتحان نبود بلکه نابلدی و ناواردی من بود که اینطور خسته شدم. شاید. نمیدونم. همه ی بچه ها مینالیدند. به هر حال که ساعت جادویی رسید و ترجمه به آخرش رسید و من رفتم که رفتم به سمت خونه. تا شب، غیر از اینکه رفتم با بچه های کوچیک محله حرف زدم و از یکیشون ی زنجیر که خودش با واشر فنری ساخته بود یادگاری گرفتم، اتفاق خاصی نیفتاد. خوشحالم که محله ی ما هنوز چار تا بچه ی بانمک و درستو حسابی و با شعور و با معرفت داره که اگر چه گاهی وقتها بچگیشون آدمو اذیت میکنه ولی اکثر وقتها همین بچگیشون به آدم انرژی و انگیزه میده. شب شد و اتفاقی افتاد که با ی بچه ی پنج ساله توی اسکایپ حرفیدم و کلی شعر خوندیم و زدیم و رقصیدیم. به هر حال، بعدشم با چند تا از دوستهای نابینا اعم از دختر و پسر حرفیدیم و جنگ علمی بازی کردیم و انگار نه انگار که بازم امتحان داشتم! امروز صبحم ی آموزش تورنت ضبطیدم که یک ساعت بهش ور رفته بودم ولی ساندفورج صدا را ضبط نکرده بود و دهنم گا. گا. گام به گام صاف که شده بود، صافتر شد. دوباره شروع کردم به ضبطیدن و سریع ویرایشش کردم، گذاشتمش توی سایت که هزار تا نظر رفت زیرش و اینقدر استقبال شد که من هنوز وقت نکردم بعد از صبح تا حالا تمام نظرات را چک کنم و جواب بدم.

بگذریم، از ورنامخواست تا خانه ی ریاضیات خیلی راهه و من امروز اصلا حال نداشتم برم اونجا ولی کاره و باره و وظیفه و حقوق و عواقب نرفتن که آدمو مجبور میکنه از جاش بلند شه بره به زندگیش برسه و بپره توی محل کارش. خلاصه که نیم ساعتی دیر رسیدم ولی معلوم شد امروز به جای ده، باید هشت میرفتم و این یعنی من نه که نیم ساعت بلکه دو و نیم ساعت دیر کرده بودم. به هر حال نشستیم و با خانم همتی تا عصری ادامه ی کتاب اس پی اس اس را ضبطیدیم. ایشون تئوری میگفتند و من عملی. تا نصف فصل دو را پیش رفتیم و امیدوارم این هفت فصلی که داریم آماده میکنیم تا یک ماه دیگه تموم بشه. نمیدونم چی بشه. کار خیلی وقتگیر و حوصله سر بریه ولی نمیشه که نکرد.

کار که تموم شد از خانه ی ریاضیات اومدم بیرون و دیدم اوف اوف چه قدر سرده و مث بچه کوچکولو ها کلاهمو کشیدم تا رو گوشام پایین. راهی خوابگاه دانشگاه شدم و دو تا نون با یک الوویه خریدم. قبل از اینکه برسم به خوابگاه، یک عده ای را دیدم که میخواستند یک بازی پاسور حکم را از اینترنت بگیرند، ولی نمیتونستند و معلوم بود یک ساعتی الافش بودند. واسشون توی پنج دقیقه کار رو سری کردم و در عوض کلی باهاشون شوخی کردم و گفتیم و خندیدیم و یک قهوه هم بهم دادند که تا قطره ی آخرش نوش کوفتم کردم.

حالا توی خوابگاهم. شاممو خوردم. میخوام بخوابم که میبینم تموم رفیقام جمع شدند قراره تا صبح بیدار بمونند و خر زنی کنند واسه امتحانی که فردا دارند و من ندارم. من بدبخت چمیدونستم اینطوری میشه اومدم اینجا حالا صبح باید برم سامانی ی کامپیوتر رو درست کنم و اگر از سرو صدای دوستام خوابم نبره شاید صبح خواب بمونم و بد قول بشم که خیلی بد میشه. خلاصه که همینجوریاست دیگه. من خصوصیت شخصیتیم اینه که همه جا میخندم. الانم دارم میخندم. هاهاهاهاهوهوهوهوهیهیهیهی. ولی نه از اون خنده های معمولی. من با صدای خیلی بلند و از ته اعماقم میخندم. راستی خبر خوش اینکه موبایلم داره از کما مییاد بیرون. یعنی قراره بییاد نمیدونم بییاد یا نه. بستگی به لطف حضرت شلغم داره که البته با اون سردردی که من با ترجمه ی دیروزم دچار شلغم جونم کردم فکر نمیکنم محلی بهم بذاره و دستی روی مشکلاتم بکشه. شما هم دعا کنید واسم. ایشالا همه چی برمیگرده به دوران خوش قدیمش. حاااااال کنید توی زندگی و یادتون نره که برقصید و خوش باشید تا همیشه چون من دوستون دارم بیشتر از دیروز، کمتر از فردا!

۲۳ دیدگاه دربارهٔ «از دیروزو امروزم چه خبر؟»

سلام خوشم میاد که با این همه درد سر و گاهی مسایل قر قاتی حواستون به همه جا هست و با انرژی و لبخند و تدبیری خاص به همش سرُ سامون میدید ای ول دورووود عالی هست انشاالله همیشه وضع خوب باشه بچه های این محله در کل شادند و با هم مهربون پس منم میخندم ههاهاهاهاها
شاید اول

سپاس! هرهرهرهرهرهرهرهرهرهرهر خنداندی ما را!هان نگفتی که دیشب با یه نفر دعوا کردی و با پتک و چوقباطون کوفتی توسر لینکش و کلی تهدیدش کردی و امروز صبح در یکی از پستهات نظر گذاشتی،‏ و آقای پتک خورده از صبح تا حالا منتظر پتکهای بعدی مانده اما خبری نشده! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام مجتبا
منم فردا امتحان ترجمه مکاتبات و اسناد ۲ دارم. دسته کمی از پیشرفته ۲ نداره که هیچ خیلی سخت تره. یه مشت متون حقوقی و تجاری رو باید ترجمه کنیم.
۲۳ دی ماه هم ترجمه پیشرفته ۲ دارم که خدا بخیر کنه خیلی سخته
همیشه شاد، خندون و سر حال باشی

امیر جون درکت میکردم ی زمانی. ولی دیگه خیر. درکت نمیکنم. چرا. انگاری درکت میکنم. واااییی. نه. من هنوز مکاتبات دو رو پاس نکردم! … خدا خودش هرچی میدونه به سرت بیاره که خاطره ی اون لعنتی رو زنده کردی. من لیسانس نمیخوام. خدااااا! یکی کمک کنه! این دو واحدی چند در مییاد آیا؟ نمیشه خشکه حساب کرد آیا؟ ترم هشت و یک کابوس از جنس تجاری!

سلام. ببین. خودت ضرر کردی. یه بریونی ندادی رفتی گیر فرانسیس بیکن افتادی. من خودم فلسفه خوندم. میومدم کمکت میکردم راحتتر ترجمش کنی. حالا بریونی رو اگر بدی سعی میکنم یه سر بیام اصفهان که اگر دوباره متن فلسفی بهت دادن با هم یه کاریش بکنیم. در ضمن. من تحقیق کردم. بریونی نه سرتانزاس، نه آتیش گرفته. دیگه خود دانی. اصلً میخوای بیام یه سر دانشگاهتون کل سیستم گرمایشیش خراب بشه کل امتحاناتتون لغو بشه؟

خیر. من حاضرم بمیرم نمره ی صفر بگیرم ولی تو واسه بریونی اینجا ها نیای. واسه خودم نیستا، واسه سلامتی خودت. در ضمن دانشگاهمون وکیل گردن کلفت داره شکایت میکنه به جای سیستم گرمایشی و سرمایشی و سیستم اتوماسیون و خلاصه به جای هزار تا سیستم دیگه ازت بهره کشی میکنه. حواست جمع باشه شهروز جونم. هی من نگران سلامتیتم هی اذیت میکنی خودت به فکر نیستی.

ولی کیف میده تو خواب گاه باشیا من که با همه بی نظمیهام دوست دارم یه بار تجربش کنم
بعد هم ببین حضرت شلغم یه وقتایی تلخ میشه یه وقتایی پناه ببر به حضرت هویج یا کاهو دیگه ازین قبیل خلاصه که اینارو هم امتحان کن شاید جواب داد
آهان راستی خیلی خوبه که آدم شاغل باشه یعنی هرچند هم که حس و حال نداشته باشی اتوماتیک روزت منظم و تنظیم شده و قانونمند میشه بی کاری باعث همه دردی میشه

اون بقیه که گفتی تقلبیند. شفا نمیدند!
از جسارتت خیلی خوشم مییاد. بعضی از این پسرهای سوسول رو میبینم که توی خوابگاه میخواند مث شاهزاده های حساس زندگی کنند میخوام لهشون کنم. بازم به تو.
شغلم نگو که از بس واسه امتحانها هی جیم شدم فکر کنم واسه همیشه جیمم کنند که خیال منو کارفرما جفتی راحت بشه.

سپاس! مجتبییییییییی کجایی بچه ها محله رو به هم ریختند،‏ بهت گفتم این محله به پلییییییس نیاز داره،‏ من پلیس خوبی هستم،‏ ولی ضرر کردی قبول نکردی! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سپاس! بنده چند سالیه که در ایستگاه سرگرمی عضوم و شیطنتهایم را در وصف آلاچیق آنجا میگذارم،‏ حدود یک سال پیش ناگهانی متوجه شدم که اونجا خلوت شد نگو که همه اونجارو ترک کرده و به این محله ی اعتیاد آور آمده بودند! یکی از دوستان مرا به اینجا آورد اما من چون خیلی شیطون بودم نتونستم اینجا بمونم تا بعد از اردوی ‏۹۲‏ که اولین ستند را اینجا گذاشتی،‏ دوباره خدا روزیم را اینجا هواله کرد! راستی از تحصیل گفتی،‏ من سیکل ‏۲۰سال پیش را دارم،‏ ولی چرخ گردون گشت و بنده را فوق دیپلوم کرد،‏ البته قرار بود فوق لیسانس باشم ولی نشدم و فوق دیپلوم ماندم! خخخخخخخخخخخخخخخ

مجتبا جون تو با این بی نظمی ها و کله شقی هات هر جا بری سر کار هر چی هم که هواتو داشته باشن آخرش حوصلشون سر می ره و شایدم یه عردنگی خرجت کردن یا شایدم با روش مسالمت آمیز تر اخراجت بکنن.
به هر حال از ما گفتن بود واسه دو ساعت و نیم تإخیر دلیل محکمه پسند فک پایین بیار می خاد.
البته این که گفتم مجتبا خصومتی باهاش ندارم ها جا داشت یه جوال دوز هم به خودمون بزنیم که هر مشکلی که واسمون پیش می یاد نندازیم گردن دیگرون.

اونجا شما پسرا درس میخونن ؟اینجا پسرا ۲ ساعت مونده به امتحان میچپن تو اتاقشون و شروع میکنن به تقلب نوشتن .. حالا ننویس کی بنویس 🙂 خو لامصبا شما که این همه وقت دارین بشینین بخونین خو ..
بعدشم اینکه من امروز آخرین امتحانمم دادم رف پی کاااااارش ..
همه واحدارو پاس کنم صلوات

دیدگاهتان را بنویسید