خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سرد ولی مهربون

سلام.
علیک سلام عزیزم.
آقا شهروز شما با من دیده بوسی نکردیها.
نه داداش نوکرتم بیخیال من شو.
نه. امکان نداره. بیا بغلم ببینم.
نه. جان من. مامااااان یخ کردم. کمک. کمک. بابا آخه آدم برفی هم مگه کسی رو بغل میکنه.
آره. مگه ما آدم برفیها دل نداریم؟
چرا. ولی خب آخه بابا جان منجمد شدم. من که بنیه ی تو رو ندارم.
ببین شهروز یه چیزی میگم نه نگو.
چی؟
میذاری من هم تایپ کنم؟
نمیشه. بابا آب میره توی کیبرد لبتاپ داغون میشه. بدبخت میشم کلی باید خرجش کنم.
باشه. ولش کن.
اینطوری بغض نکن دیگه. خب تو هرچی میخوای به بچه ها بگو من برات مینویسم. بچه ها هم هرچی گفتن تو بخون جوابشو بگو من براشون مینویسم. خوبه؟
مثل این که چاره ای نیست. باشه.
حالا بگو ببینم از خودت راضی هستی؟
آره. تو آینه که دیدم خودمو خیلی خوشتیپ بودم خداییش.
خب خدا رو شُکر. حالا هرچی دوست داری بگو من برات بنویسم.
باشه. بنویس. بنویس که خیلی خوبه که این همه برف اومد تا تو بتونی منو درست کنی تا من بیام اینجا با بچه ها حرف بزنم. ولی آخه برادر من این چه دماغیه برای من گذاشتی آخه. هی گیر میکنه به این طرف اون طرف. آخه لا اقل این هویجرو نصفش میکردی. برای من دماغ گذاشتی یا خُرتوم؟
بابا تو که تا همین الآن داشتی از تیپت تعریف میکردی که.
آره ولی این دماغه خیلی ناجوره خداییش.
خب بذار درستش کنم.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ. مردم. چی کار میکنی؟
دماغتو برداشتم الآن نصفش میکنم میذارمش سر جاش.
خوبه منم دماغ تو رو بکَنم نصفش کنم بذارم سر جاش؟ لا اقل یه آمادگی بده. عجب آدمی هستیها.
خیلیه خب بابا. آدم برفی به این سوسولی ندیده بودیما. بیا اینم دماغت. تو آینه ببین دوست داری؟
بذار ببینم. آهان.حالا شد. به این میگن یه دماغ دختر کش.
عزیز من این چه طرز حرف زدنه. بچه ها من از طرف این آدم برفی بیتَربیت از شما معذرت میخوام.
بابا شما آدمها رو نگفتم که. توی حیاط همسایتون یه آدم برفی خانم ساختن میخوام برم پیشش. ببین تیپم خوبه؟
آره بابا خوبه. بذار لباس تنت کنم.
نه بابا چیچیو لباس تنت کنم. منو آوردی توی اتاق دارم از گرما ذوب میشم.
بیتَربیت زشته اینطوری بری پیش یه خانم.
بابا من برفیَم. لباس بپوشم دمای بدنم میره بالا ذوب میشم. کی به تو لیسانس داده با این ضریب هوشیت.
آدم با خالقش اینطوری حرف میزنه بی ادب؟
خب بابا اول فکر کن بعد حرف بزن عزیز من.
ببینم. تو اونی که اون آدم برفی خانمه رو ساخته دیدی؟
آره. یه دختر خانم بود همسن خودت.
جان من؟
آره.
خب عزیزم بیا من خودم میبرمت پیش دوستت.
لازم نکرده. دو کلمه میخوایم خصوصی با هم حرف بزنیم تو بیای کجا؟
الآن که سشوار گرفتم روت ذوب شدی میفهمی.
نه نه نه. جان من این کار رو نکن. من آرزو دارم. بذار تا آفتاب نشده یه کاری بکنم دیگه.
پس منم میامها.
باشه بابا. تو هم بیا. زورم که بهت نمیرسه.
خب حالا که بچه ی خوبی شدی یه حال اساسی بِهِت میدم.
چی؟
بیا این دستکش رو دستت کن هرچی میخوای برای بچه های محله خودت بنویس.فقط زود بنویس تا دستات توی گرمای دستکش ذوب نشنها. تا تو بنویسی من برم حاضر بشم بریم پیش دوستت.
دمت گرم. خیلی باحالی.
بیا. دستت کن. حالا بنویس. من الآن برمیگردم.
خب بچه ها. دیگه چه طورید؟ با برفا خوش میگذره بهتون؟ ما آدم برفیها خیلی شما رو دوست داریم. به شرطی که کلاه سرمون نذارید. خب بابا کلمون آب میشه آخه. یه کم این مغزتون رو به کار بندازید.
بعدشم ماها رو نبرید توی اتاق یا پارکینگ که یادگاری نگهمون دارید. آب میشیم خب. همین توی حیاط یا پارک ما راحتتریم. شما هر وقت خواستید بیایید پیش ما. باهامون عکس و فیلم بگیرید، حرف بزنید، بازی کنید و غیره. فقط مثل این شهروز نباشید که یه هویج درسته جای دماغ ما بذارید. یه کم ذوق هنری بد نیستها. انقدر هم با برف ما رو نزنید. خراب میشیمها. خلاصه از ما گفتن بود.
خب من اومدم. ببینم من تیپم خوبه؟
آره. خیلی.
خب تو هم هرچی نوشتی بسه دیگه. پاشو بریم. اینجا هوا برات خیلی گرمه.
باشه. فقط بذار یه جمله دیگه بنویسم بریم.
خب بنویس.
بچه ها ما رفتیم. فقط از ما آدم برفیها این جمله یادگاری پیشتون بمونه.
همونطور که آفتاب ما رو خیلی زود آب میکنه، شما هم دنیا روزی خاک میکنه. مواظب خودتون و همدیگه باشید.
خداحافظ.

۴۵ دیدگاه دربارهٔ «سرد ولی مهربون»

سلام ایول اولین نفری هستم که به آدم برفی جون سلام میکنم
تو هم دوست مایی هم برکت و نعمت خدا ولی ما تهران نتونستیم آدم برفی درست کنیم چون برف کم اومده بود ولی ایبی نداره یه چیز دیگه بهت بگم این هرکتا چیه دیگه میری دختر بازی ها بابا شاید آدم هایی که تو رو ببینن سنشون کم باشه چشم و گوششون باز میشه دیگه همه میرن دختر بازی میگن چرا آدم برفی دوست دختر داره ما هم میخوایم حالا چی بهشون بگیم
ولی از آخرین جملت خوشم اومد دمت گرم زیاد به ما سر بزن البته شنیدم تو وتن من زیاد آدم برفی درست شده لابت میگی کجا رو میگم بابا همون مهد فرهنگ و علم پاریس کوچولو همون جایی که همیشه دوستات رو کوهاش نشستن ای بابا بروجرد رو میگم دیگه شما که زیاد اونجا میرین دیگه چتور نشناختی البته شاید شما نرفته باشی بقیه دوستات میرن اونجا هم برو خیلی خوبه قول بهت میدم تا بهار آب نشی

اوخی گو گو لی گو گو لی ,چه آدم برفیه نازی
دهه شهروز خب طفلکی حق داره این چیه دسته بیله ,منقاره یا دماغ
دیگه خیلی سنتیش کردی ,آدم برفیی که تایپ بلده اینهمه مدرنه نباید هویج بزاری جا دماغش
برش دار یه دکمه بزار از این دایرهها که دو تا سوراخ داره
به به این شد مماغ عملی ی فانتزی
راسی نکته ی مطلبت این بود که شهروز لب تاپ دارد لیسانس هم دارد ,شاید هم مشتاق باشد دخترکی را که خانوم آدم برفی را ساخت
ها نگو نه که همینه

بچه ها فکر کنم آدم برفی با زیدش رفتن کافیشاپ آخه جواب نمیده شهروز هم مثل این که مخ خالق اون آدم برفی خانوم رو زده اونم باهاشون رفته کافیشاپ قراره چاهارتاشون شب برن پارتی ولی بیچاره اون دوتا تو پارتی آب میشن چون اونجا خیلی گرمه مست میخورن ارق میکنن آب میشن ای وای این جفت عاشق در شب اول آشناییشون نابود میشن

نه بابا طفلک شهروزمشکل دماق آدم برفیو حل کرد از طرفی از دختر همسایه خالق دختر برفی خوشش اومد الا دماقش
خب حالا باورش شد میتونه بحران دماق هویجی یارو حل کنه گیر افتاد الانم رفته سراغ بهترین کلنگ کار دماق تا دماق معشوقو بکوبه بجاش یک دماق ویلایی بسازه درست مثل آقا وحید نامزد هم اتاقیمههههههههههههههه
مگه نه اره تو نمیری

بادابادا مبارک بادا! بی چک و چونه،عروس اومد به خونه+++++نون و پنیر آوردیم،دختره را ما بردیم+++‏ ببخشید نان و پنیر آوردیم،‏ دخترتان را بردیم! بادابادا مبارک بادا،‏ دیگه حالا مبارک بادا!‏+++‏ راستی یادم رفت اجازه بگیرم،‏ ببخشید که بی اجازه وارد حجله شدم! مدیر جون اجازه میدی منم در جشن عروسی این دو زوج خوشبخت شرکت کنم و به رقص و پای کوبی بپردازم؟!‏+++‏

سلام آدم برفی.
خیلی وقت بود که نساخته بودمت. اینجا هم برف اومد ولی اینقدر ها نبود. مثل دیوونه ها نشستم دم در آپارتمانمون برف بازی. بیخیال ملت که چی فکر کردن و چقدر خندیدن. به جهنم. دلم تنگ شده بود واسه برف و واسه تو. اون چند لحظه خیلی خوش گذشت بهم. ولی۱چیزی. چرا هرچی کردم تو شبیه اون روز هات نشدی؟ همون روز هایی که دست های من کوچیک بودن و تو بعد از ساخته شدن وسطشون جا نمی شدی؟ همون دست هایی که با وجود سوزش و بی حسی از سرما، برف ها رو مشت مشت می ریختن توی۱دیگ بزرگ تا توی دیگ بسازنت که بشه بردت هر جا دلم خواست؟ این۱شنبه که گذشت من باز هم بعد از سال ها ساختمت ولی هرچی کردم تو شبیه اون روز های عزیز نشدی. نکنه تو هم با من قهر کرده باشی؟ قهر باشی یا آشتی، من مثل اون روز ها پیش خودم برات قصه ساختم و هرچند نتونستم زیاد اونجا توی اون پیاده روی زیادی رسمی پیشت بمونم ولی مثل اون روز ها برات داستان ساختم و تا کجا ها که توی داستانم نبردمت! توی داستان من رفتی به شهر آدم برفی ها که روی بزرگ ترین ابر دنیا ساخته شده بود. حتی عروسی هم کردی! باورت میشه؟ زهره چه تعبیر قشنگی کرد! عروسی آدم برفی ها!
دلم برای اون زمان هایی که می شد اون قدر پیشت بمونم که از سوزش دست و پا هام گریهم در بیاد تنگ شده آدم برفی. یعنی میشه۱روزی دوباره من بسازمت و تو دوباره شبیه اون روز هات بشی و به همون زبون بهشتی باهام حرف بزنی؟ خوب آدم برفی. احتمالا بچه های این محله الان حکم دیوانگیم رو امضا کردن. آخه دنیای آدم بزرگ ها زیاد تعریفی نیست. توی دنیای آدم های خاکی، بزرگ که شدی باید با استاندارد های دنیای آدم بزرگ ها فیکس باشی وگرنه واسهت بد میشه. و من راستش با استاندارد های این دنیای رسمی زیاد فیکس نیستم. دست خودم نیست آدم برفی. کاش تو بفهمی چی میگم. باید بفهمی. آخه اگر یادت باشه اون زمان های عزیز، قشنگ ترین داستان ها رو من واسهت می ساختم. همه بچه ها و حتی آدم بزرگ ها همین رو می گفتن. دیگه واقعا باید کوتاهش کنم. ای کاش باز ببینمت آدم برفی. اگر زمانی خواستی و تونستی دیدنم بیا. همیشه از دیدنت مثل اون زمان ها ذوق می کنم.
به امید دیدار آدم برفی مهربون.
ایام به کام.

وقتی برف اومده بود دفعه قبل ما با چنتا دوستام رفتیم کوه صفه
یک چیز باحال بود اگه گفتید چی بود
نه بابا برفها هیچی جالب نبود
این جالب بود که همه با دوست دختراشون اومده بودند ما مثل این چل خلها چهارتا پسر با هم رفته بودیم کوه
ای خدا آخه مگه ما نجف آبادی ها چی کم داریم که یک دختر نمی تونیم با خودمون ببریم کوه صفه
مگه من چیم کمتر از این شهروز است
اه
شوخی کردم ها شهروز نارحت نمی شی ها

بابا اسفند بیار دود کنیم آدم برفیارو با این چشامون چشم نزنیم مثل خودمون سال به سال عروسی نبینند راستی آقا عدسی بدووو زوج سوم تو کامنت پریسا خانم رسید بیخیال اجازه مدیر من به عنوان مدیر اجازه دادم
و اما شما آره با خودتم که این پست رو گذاشتی اما مثل اونایی که مهمون میدعوتند اما حتی خوش آمدگویی هم نمیگند چه رسد پذیرایی اونم تو پستی که چند زوج خوشبخت راهی کرد
خوشم میآد با سرگذشت کلاه شروع کردین هیچی نشده تو پست سرد تو تخت سفید کنار عروس سفیدپوش نشستین
من با تمام علم روانشناسی‌ام اعتراف میکنم آقا شما با این ابتکارات عالی به جایگاههای بهتر در پستهای بعدی منجمله مدیریت هم خواهید رسید
و اما من تصمیم گرفتم برم تو دنیای آدم برفیا که همش عروسیه اینجا موندم فایده نداره و پیشاپیش همه تو عروسیم دعوتین سرویس رفت و برگشت با آقای راننده محله یعنی آبارک الله درست حدسیدین با آقای معصومیه که قرار بود فیلم رانندگیشو ببینید اما از برکات عروسی اینجانب اینه که حضوری شاهد رانندگی باشید به امید دیدار اوه دیدین داشت یادم میرفت باید برم گل بچینم خرید کنم مهمون دعوتیدم من که مثل این آقای شهروز بی‌اعتنا نیستم

و اما شما آقا چشمک که تا من کامنت بنویسم کامنتتو نوشتین فرستادین به عرض میرسانم هر جا رفتی دوست دخترت نبودند متوسل شو به دنیای آدم برفیا که به میمنت آقا شهروز سفیدبخت بشین فقط یکم دختراشون دماقشون کلنگیه که غمت نباشه آخه حتما تا آن موقع آقا شهروز سرگذشت کلنگ کاری دماق عروس خانما رو گذاشتند تو محله

سلاااااام
میگم کاش میشد نگاه آدم برفیها رو نسبت به بهار عوض کرد. ولی نمیشه.
چرا؟
چون هر وقت تونستیم نگاه بعضی از ماها رو نسبت به سرمای زمستون و سختیش ب=تغییر بدیم، میتونیم نگاه اون آدمبرفیها رو هم تغییر بدیم.
در ضمن، ماها که مث آدمبرفیا نیستیم که خیلی خیلی راحت یه دختر بهمون افتخار دیدار بده که. باید باباش عین نکیر و منکر ازت سؤال بپرسه: (کارت چیه؟ خونه داری؟ ماشین داری؟ اگه داری به نام دخترم میزنی؟ حق طلاق با کیه؟ واس مهریه ۱۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تا سکه میدی؟) بچه ها از دستم در رفت. عدده چقد شد؟
بیخیال.
ولی ای کاش دنیای ما هم مثل دنیای آدمبرفیها بود.

درود! راستی برای دندانهاش چی گذاشتی؟! من سال۷۲‏ یک دست دندان مصنوعی گذاشتم،‏ دوباره سال۸۶عوضشون کردم،‏ قبلیارو در بایگانی دارمشون،‏ خوب حالا به درد میخورند،‏ آهای دندان مصنوعیها از بایگانی بیایید بیرون و برید داخل دهان آدم برفی داماد جا خوش کنید! چقدر جالبه آدم برفی داره لبخند میزنه،‏ به نظر میرسه دندوناش واقعی باشه!خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها ‏

پریسا جان، کامنتت زیبا و خیلی قابل تامل بود.منو یاد کودکی خودم انداختی، آخ که چه روزای برفی و با شکوهی بود.
کجایند اون آدمهای برفی و خاطراتشان؟
آدمهایی که با توجه به عمر کوتاهشان کلی خاطره و حسرت روزهای خوش گذشته را برای ما به یادگار گذاشتند و رفتند.
شهروز جان از پست متفاوتت ممنون.

دیدگاهتان را بنویسید