خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

در مسیر رفتن به کتابخانه قسمت دوم

سلام دوستان عزیزم ببخشید اگه منتظرتون گذاشتم.

بریم با هم ادامه داستانو بخونیم.

قسمت دوم

یکم وقت داشتم نشستم روی صندلی و منتظر شدم از شدت شلوغی کم بشه توی این فاصله فکرم رفت سمت مسیری که تا رسیدن به محل ایستادن قطار طی کرده بودم من اونقدر این مسیرو اومده بودم که به همه چیزش عادت داشتم ولی یادم میاد که بار اول چقدر اذیت شدم.

موقعیت مترو رو از در ورودی توی ذهنم تجسم کردم.

روبه روی در گیت وروردی بود که فاصله اون با در زیاد بود و از دور خوب تشخیص داده نمیشد. هیچ نوشنه، فلش درشت، سطح برجسته ای هم نبود که یه نابینا یا کم بینا رو به سمت گیت هدایت کنه و باید حتما از کسی کمک گرفته بشه.

 روی خود گیت هیچ علامت برجسته ای نیست که نشون بده بلیط ویا کارتو از کجا باید وارد کرد تا در باز بشه و باید با حس لامسه و آزمونو خطا پیداش کرد که اونم توی زمانهای شلوغی دیگرانو کلافه مکنه.

بعد از گیت مسیر به سه قسمت تقسیم شده ولی بازم بدون هیچ علامتی برای جهت یابیه یه فرد نابینا، بدون برجستگی های مخصوصی که کف زمین باید باشه، بدون نوشته ای با خط بریل روی دیوار، بدون هیچ خط درشتی. بازم فردی که مشکل بینایی داره نیازمند کمکه که توی شلوغیه اون وقت صبح خدامیدونه کسی اصلا این فرد رو ببینه یا نه.

در نهایت هر سه مسیر منتحی میشدن به قسمت اصلی ایستگاه که فضای طولانی و بارکیه برای عبور مسافرا با پهنای پنج یا شش متر.

 وسط این فضا یه گودال مخصوص عبور قطار وجود داره با عمق تقریبیه یک و نیم متر که داخل این گودال ریل های قطار کار گذاشته شدن و درونش برق جریان داره.

 کنار این گودال یه فضای دیگه هست برای مسیر مخالف سمت خودش که مسافرا رو به مبدا برگردونه به طوریه که از داخل اون گودال دوتا قطار از کنار هم میگذرن به مبدا و مقصد.

حالا یه فردی که بیناییش کمه یا اصلا نمیبینه وارد میشه و با فضایی مواجهه که نمیشناسه جلو میره و میخواد با پاهاش سطح زمین اطرافشو بشناسه عصا میزنه که موانع جلوی راهشو پیدا کنه که مبادا با چیزی برخورد کنه. به صدای عبور قطار توجه میکنه و متوجه میشه که قطار از روبه رو میاد. حالا دوتا مشکل هست. اول اینکه یه نابینا چطور باید تشخیص بده قطاری که داره وارد میشه برای سمتیه که اون ایستاده یا سمت مخالفش؟ اگه بتونه درست تشخیص بده که سوار میشه ولی اگه نتونه چی؟ اینجاست که مشکل دوم خودشو نشون میده اگه نتونه درست تشخیص بده بره جلو به فکر این که داره میره سوار بشه میره جلو و جلو تر پاشو بلند میکنه و به خیال سوار شدن پاشو میاره پایین که حس میکنه زیر پاش خالیه اما دیگه کاری نمیشه کرد و میفته توی گودال حالا در اون شرایط چه اتفاقی براش میفته دیگه خدا میدونه.

با گذشتن این فکرا از ذهنم یاد یه خاطره دردناکو غم انگیز افتادم. خاطره مرگ زنی نابینا درست درروز عصای سفید در مترو.

توی این افکار سیر میکردم که یهو صدایی منو به خودم آورد خانم. خانم ببخشید میخوام برم بازار باید چطوری برم؟ منم براش توضیح دادم که کدوم قطارو باید سوار بشه تا بتونه بره بازار.

گوشیمو درآوردم تا ساعتو ببینم که متوجه شدم یک ربع ساعته توی فکر بودم و بیخبر از اطرافم.

خوب که دقت کردم متوجه شدم انگار از شلوغی کم شده  از روی صندلی بلند شدم رفتم جلوتر ایستادم تا با قطاری که داشت وارد میشد به سمت کتابخونه برم.

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «در مسیر رفتن به کتابخانه قسمت دوم»

سکوت ممنون از ارسال قسمت دوم, ولی در این قسمت از حالت داستان نویسی خارج شده بودی, در حالی که همه گمان میکردیم قسمت دوم ادامه ی داستانت باشد. و حوادث و اتفاقات مختلفی در جریان سفر به کتابخانه برای قهرمان داستانت رخ خواهد داد.
به هر حال باز هم ممنون که مشکلات نابینایان در مترو را بخوبی تشریح کردی.
امیدوارم که روزی مسئله تردد ما در سطح شهرها بطور جدی مورد توجه مسؤولین قرار گیرد و هیچ خانم و آقایی برای بیرون رفتن از خانه دغدغه و تشویش نداشته باشد که البته شور بختانه باید گفت که بعید است به این زودیها این معضل مرتفع گردد اما در خصوص عزیزانمان در تهران باز باید امیدوار بود که با رفتن جناب دکتر صابری به شورای شهر, تحولی اساسی صورت گیرد که البته لازمه ی این کار تعامل نابینایان با ایشان و ایشان با مسؤولین شهرداری میباشد.

سلام عمو حسین ممنونم بخاطر دقتی که دارین. درباره اون بخش از صحبت شما که اشاره کردین از حالت داستان نویسی خارج شدم باید عرض کنم که توی داستان میتونه خیلی حرف ها در قالب تصور، فکرو یا خاطره یه شخص از یه چیز یا کسی باشه تا از اون طریق داستان پیش بره و نویسنده بتونه اهدافشو دنبال کنه و این تصور و خاطره باید در جای درست خودشه به کار بره تا تاثیر بزاره برای مثال وقتی شخصیت داستان از مترو و فضا اونجا خارج بشه دیگه طرح مشکلات اون فضا لطفی نداره.

سلام بسیار عالی بود دقیقا یادم نیست تهران چطور بود چون تقریبا ۸ سال پیش من تهران بودم و خیلی کم سوار مترو شدم ولی در مشهد مشخصه که اگر قطار از چپ بیاد مربوت به سمت ماست که باید سوار بشیم ولی اگه از سمت راست بیاد یعنی مربوط به سمت مقابله و راحت میشه تشخیص داد به هر حال جالب بود

سلام پردل عزیز
نکته ای که بهش اشاره کردی توی تهران هم اینطوره ولی گاهی اتفاق میفته هر دو قطار هم زمان وارد میشن و اون مقع هستش که تشخیص از روی صدا سخته و احتمال خطا بابا میره گاهی هم توی بعضی ایستگاه ها صدای ورود قطار طوری به نظر میرهسه که از سمت راسته ولی موقع ورود و نزدیکتر شدن صداست که میشه دقیق تشخیص داد که اونموقع ممکنه دیر شده باشه

سلام سارا خانم جون عزیز
بله همینه البته همین تفکرات باید باعث تحول شخصیت اصلی داستان بشه که ان شا الله دیگه اینجا به این نتیجه باید برسه که عصاش رو در بیاره و بقیه راه رو با خیال راحت بره
فکر کنم بهتره منتظر قسمت سوم داستان هم بمونم
راستی من از محیط ایستگاه مترو هیچ گونه تصوری نداشتم یه کم فهمیدم چی به چیه …. فکر کنم بهتره اگه رفتم برا اولین بار با یکی برم … انگار کمی تا قسمتی ابری خطرناکه …

سکوت در دیدگاه قبلیم که گفتم از حالت داستان نویسی خارج شده ای این گفته زمانی صدق بیشتری میکنه که داستانت در همینجا تمام شده باشد ولی اگر ادامه دار باشد, هنوز زود است که قضاوت نمود و باید منتظر قسمتهای بعدی ماند.
به هر حال تلاشت قابل تقدیر است, انتقاد میتواند موجب بهتر شدن کیفیت کارت شود.
پیروز و پاینده باشی.

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووبین
؟بیاین همه با هم افسردگی بگیریم
چرا باید این همه مشکل سر راهمون باشه عععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععایییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من با شهردار کار دارم
بریم با خشونت بهشون بگیم ماها رو نادیده نگیرن؟ اینجوری که نمیشه من نمیخوام شهید مترو بشم در آینده
یادم باشه که شغلمو طوری انتخاب کنم که برای رفتن به مترو نیاز نباشه که جوون مرگ بشم
حتما موقع انتخاب شغل یادآوری کنیدا من آلزایمر دارما
سارا جون داستانت خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عالیه
بیصبرانه منتظر ادامش هستم.

سلام. چشمک زبونت رو مار بگزه پسر.
ولی یه نکته رو فراموش نکنید. بعد از مرگ اون خانم، تمام مأموران مترو موظف شدن که افراد نابینا رو از دم گیت راهنمایی کنن تا داخل قطار. و بالعکس برای خروج از ایستگاه به محض پیاده شدن نابینا از قطار باید تا دم در ایستگاه اون رو راهنمایی کنن. اگر این کار رو براتون نکردن خودتون ازشون این رو بخواید. این وظیفه ی اونهاست و اصلً اشکالی نداره که ازشون کمک بخواید. اگر پیداشون نکردید به کسی که کنار گیت مراقب هست بگید که مأمور رو براتون خبر کنه. باز از هیچی بهتره. مروارید تو هم نگران نباش. مترو در مقابل جاهای دیگه از نظر مناسبسازی پادشاهه. بذار سکوت از ایستگاههای brt بنویسه اونوقت نظرت جالبه.

سلام آقای حسینی
درست میگید من خودم چندبار با مامورینی موجه شدم که به اصرار منو تا خود قطار همراهی کردن ولی این توی همه ایستگاه ها نیستا.
اوووه ایستگاه های brt که محشرن راست میگید یه توصیف کوچولو هم از اونجا بکنم مترو رو باید روی سرمون بزاریم حلواحلواش کنیم.

سلام سکوت جان. مرسی . من فعلأ نمیتونم اظهارنظر کنم. بیصبرانه منتظر قسمت پایانی هستم. از عمو حسین و آقای نظری هم ممنونم به خاطر نکات بجاشون و هم معذرت میخوام. باور کنید اولین و آخرین کامنتم بود که به اون سبک و سیاق نوشتم. خودم هم بشدت با این کار مخالفم ولی خب کمال همنشین برمن اثر کرد.

سلام سارا جان.
در طی داستانت خوب شد که از تجربه تلخ مرحوم هما بَد-ر که به صورت فجیعی در مترو دچار حادصه شد یاد کردی، این مشکل همه نابینایان و کم بینایانه، به نظرم خیلی جدیتر و اصولی تر باید به این مقوله توجه بشه، البته ایستگاه های مترو فقط یکی از مشکلاته، ایستگاه های اتوبوس، پیاده روها، عبور از خیابانها و کوچه ها، مراکز خریدی که مناسب سازی نشده، حتی ادارات و موسساتی که به معلولین ارایه خدمات میدهند بعضا برای رفت و آمد معلولین آماده سازی نشدند.
امیدوارم این مطلب و داستان جرقه ای برای رفع این قبیل مشکلات باشه، به امید آن روز و با تشکر از این پست مفید و ارزشمند.
در قسمت سوم بیشتر گفتگو میکنیم، منتظریم.

سلام بر همه ی عزیزان بویژه در اینجا بر تبسم گرامی. دختر خوبم, نه من و نه مطمئنا جناب نظری شخص خاصی مورد نظرمون نبود و این فقط و فقط یک یادآوری ساده و دوستانه بود که جنبه ی کلی داشت.
باز هم از محضر همه ی شما نازنینان و خوبان اگر جسارتی شد, طلب پوزش و عفو دارم.
اما در خصوص مقایسه ی مترو با بی آر تی, من فکر میکنم که از آنجا که بی آر تی یک محیط محدودی را در بر میگیره استفاده ی آن برای ما سهل تر است, مشکل مترو عریض و طویل بودن ایستگاه هاست. که واقعا یافتن راه های ورودی و خروجی برای ما کاری بس مشکل و دشوار است. ولی بی آر تی را اگر مشخص کنند که از کجا باید عرض خیابان را عبور کنیم یا براحتی پله برقی را پیدا کنیم دیگر برای یافتن اتوبوس مشکل چندانی نداریم. اما در مترو هم واقعا بنظر من به درد سرش می ارزد وقتی بدون کمترین ترافیک و با کمترین زمان در شهری مثل تهران میشود به مقصد رسید, حال اگر برای یافتن ایستگاه و یا داخل ایستگاه کمی دچار درد سر شویم ولی میشه گفت کچلیش کم آوازش است.

آخ جون شما هم میای بریم بریم فقط واسه خشونت چه چیزایی لازم داریم عععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فکر کنید شما میتونین

دیدگاهتان را بنویسید